باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

پاسخی به یان بوروما و تیموتی گارتون اش

آخرین اظهار نظر پاسکال بروکنر در باره ی بحث تعدد فرهنگ ها

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

هرجدلی دارای ظرفیت و توان برای روشنگری است، حتی اگر باعث دلخوری و عصبانیت دیگران شود. جدلی که من در سایت های  signandsight.com وperlentaucher.de با اظهار نظرهایم در باره ی کتاب یان بوروما « جنایت در آمستردام » آغاز کردم که به سهم خود باعث برانگیختن عکس العمل های شدید بسیاری در ایالات متحده، اروپا و حتی اسرائیل و خاورمیانه گردید، به نظر می رسد که ازاین جهت بسیار آموزنده و روشنگرانه بوده است. اجازه می خواهم که نگاه کوتاهی به مواضع دو طرف داشته باشم. نویسنده و روشنفکر هلندی ـ انگلیسی یان بوروما در کتابی بسیار عالی در باره ی سرنوشت تساهل در هلند و قتل فیلم ساز و کارگردان اکنون مشهور شده تئو وان گوگ به دست یک مراکشی افراطی سیر زندگانی آیان هیرزی علی سومالیایی الاصل و عضو پارلمان هلند و کسی که خودش نیز به قتل تهدید شده بود را مورد بررسی قرار داده بود. تصویری که در اینجا بوروما به ما عرضه می کرد دارای ابهام و پیچیدگی هولناک بود. کتاب بوروما در حالی که شجاعت او را مورد تحسین قرار می داد، اما بلافاصله بی بصیرتی و تعصب هیرزی علی در باره ی مسئله ی حقوق بشر را محکوم می کرد، مواردی که به عقیده ی نویسنده ی کتاب باعث گمراهی هیرزی علی در مبارزه ی خود بر ضد دین شده بود. بوروما تحت ظاهری از یک گزارش واقعی سرزنش تمام عیاری را نثار او می کرد. علاوه بر آن یارن بوروما که توسط تیموتی گارتوش اش حمایت می گردید به دفاع از شخصیتی کاملا مناقشه برانگیز (یعنی طارق رمضان) پرداخته و در مقاله ای منتشره در 4 فرویه 2007 در نیویورک تایمز او را به عنوان تنها شریک جدی برای گفتگو در جبهه ی اسلام اصلاح طلب معرفی نمود.

مسئله ی اصلی مورد بحث این است که در بعضی کشورهای اروپایی اسلام به دومین دین رسمی تبدیل می شود. در نتیجه ی استفاده از حق برخورداری از آزادی دین در اروپا هر دینی و از جمله اسلام باید برای انجام فرایض دینی خود از جا و مکان شایسته و احترام دیگران برخوردار باشد و البته تحت این شرط که ادیان غیر اروپایی نیز باید قوانین مبتنی بر نظام جمهوری و فرهنگ سکولار این کشورها را مورد احترام و رعایت قرار داده و تقاضای یک جایگاه ویژه برای خود نداشته باشند، جایگاهی که از ادیان دیگر مضایقه می شود. و یا دین مورد نظر نباید تقاضای برخوردار شدن از حقوق انحصاری مانند استخرهای شنای زنانه مردانه و کلاس های ورزش جداگانه برای پسران و دختران را داشته باشد. یک موقعیت و شرایط پرتشنج بین المللی این معضل را در میان گرفته است. امروزه یک موج بنیادگرایی به اروپا نزدیک می شود، موجی که در تلاش دوباره مسلمان کردن جوامع اسلامی است که به نیم بند بودن متهم هستند و در نهایت قراردادن تمامی اروپای غیر مسلمان تحت قوانین پیامبر اسلام است. این نوکیشی توسط انواع گروه های کینه جو دنبال می شود، یعنی وهابی های سعودی، اخوان المسلمین و سلفی ها که تمامی آنها برای رسیدن به چنین هدفی با هم به رقابت برخاسته اند. تولد یک اسلام روشنفکر اروپایی در این شرایط و موقعیت است که اهمیت می یابد، شرایطی که به عنوان الگویی برای مسلمانان تمامی نقاط جهان مطرح خواهد بود.

تکرار می کنم: دو مسیر متفاوت در برابر ما گشوده است. اولین آنها که ملهم از سنت آنگلوساکسون است بر تفاوت های دقیق و صریح تاکید می کند و خود را بر مبنای رعایت و احترام وابستگی های دینی استوار می سازد. در این خصوص کانادای مبتنی بر تعدد فرهنگ ها نمونه ی اصلی برای مراجعه است. دیگری، که بیشتر ملهم از انقلاب فرانسه است مبتنی است بر جدایی بسیار دقیق کلیسا و دولت و تبعیت عقاید و باورها از قوانین مدنی. اگر همانگونه که تیموتی گارتون اش به درستی اشاره می کند هردوی این مدل ها در حال حاضر در معرض بحران قرار گرفته اند، به نظر من چنین می رسد که از تمامی جهت ها اصول سکولاریسم هنوز هم به عنوان بهترین جهت یابی باقی مانده است.

فرانسه ی معاصر و مدرن در نبرد بر ضد کلیسای کاتولیک شکل گرفته است و نسبت به تعصبگرایی دینی شدیدا حساس باقی مانده است. به عقیده ی من این که ژاک شیراک با حمایت کمیسیونی به ریاست برنارد استازی قانونی را برای ممنوع کردن حمل نمادهای دینی در مدارس و نهادهای عمومی به مجلس فرستاد عمل کاملا درستی بود. این ابتکار عمل به سهولت و با تعداد اندکی صدای مخالف به تصویب رسید. از جمله حامیان آن اکثریتی از زنان مسلمان فرانسوی بودند که خواهان نگهداری و محافظت از آزادی خود بودند و در میان آنها می توان از  Fadela Amara   نام برد که همراه با محمد عبدی انجمن Banlieue را تاسیس کردند که شعار اصلی آن « نه روسپی و نه برده » بود.

آبه گرگوری (Abbe Gregorie) در دوره ی انقلاب می گفت: « در نزاع میان ضعیف و قوی، آزادی به سرکوب ضعیف کمک می کند، در حالی که قانون آنها را در پناه خود می گیرد ». این کاملا حقیقت دارد که بسیاری از سیاستمداران انگلیسی، هلندی و آلمانی که از زیاده روی هایی که پوشیدن حجاب اسلامی به آنها میدان می داد شوکه شده بودند، اکنون قوانین مشابهی را در نظر گرفته اند تا حمل نمادهای دینی را در محوطه های عمومی ممنوع گردانند. جدایی میان قلمروی معنوی و دنیوی باید به طور جدی و دقیق رعایت شود، و باور های دینی باید خودشان را به حوزه ی خصوصی محدود کنند.

محکوم کردن تروریسم کافی نیست. آن دینی که تروریسم را بار می آورد و تروریسم خود را درست یا غلط بر مبنای آن قرار می دهد، نیز باید اصلاح شود. آیا می توان بدون رجوع به دگم های کلیسای کاتولیک، تفتیش عقاید، سوزاندن جادوگران، جنگ های صلیبی و محکومیت بدعت گذاران و ملحدین را درک کرد؟ اکنون نوبت اسلام است که آنچه مسیحیت از قرن 15 تجربه می کند را از سر بگذراند: یعنی خود را به دست مدرنیته سپردن و با ذهنیت های معاصر تطبیق یافتن. اغلب فراموش می شود که مبارزه بر علیه کلیسا در اروپا نبردی از فرقه گرایی هولناک بود، همراه با خشونت های بی سابقه از هر دو طرف. کلیسا ها به آتش کشیده شدند، کشیش ها، اسقف ها و راهبه ها به دار آویخته شده یا گردن زده شدند، املاک کلیسا مصادره گردید. اما سرانجام این نبرد ما را از انقیاد روحانیون آزاد ساخت و کلیسای روم و شاخه های مختلف مذهب پروتستان را مجبور به محدود ساختن جاه طلبی هایشان کرده و به سرپرستی نظم اجتماع و حکومت کردن بر نه فقط وجدان های مردم که بر حتی بدن هایشان پایان داد. دلیلی وجود ندارد که اسلام هنگامی که به فضای غرب دموکرات وارد می شود از این جنبش سکولارخواهی بگریزد و از حقوق انحصاری برخوردار گردد که از مذاهب دیگر مضایقه شده است.

به همین خاطر است که من همچنان به ترجیح دادن موضع آیان هیرزی علی بر طارق رمضان ادامه می دهم، حتی اکنون که او (طارق رمضان) دوست قابل اطمینانی برای تساهل شده است و پیامبر جدیدی برای مبارزه با سرمایه داری. یان بوروما در توصیف تحسین آمیز خود از رمضان ـ که علی رغم بعضی ملاحظات جزیی به شرح حال قدیسین بیشتر شباهت دارد ـ معهذا برخی ویژگی های نگران کننده ای از قهرمان جدید خود را آشکار می سازد. من فقط می خواهم به یکی از آنها اشاره کنم. طارق رمضان در حالی که احساس زنانه از حجب و حیا را تبلیغ می کند پیشنهاد می نماید که زنان مسلمان باید از دست دادن به مردان و استفاده از استخرهای شنای مختلط خودداری کنند. او اظهار می دارد که خودش با زنان دست می دهد. بله، شما درست می خوانید: در سال 2007 یک واعظ مسلمان « مترقی » و ادعایی که برای موضع و اندیشه ی ضدلیبرال خودش موفق به کسب حمایت تمامی چپ افراطی فرانسه شده است، بی پروایی را به آنجا می رساند که اعتراف کند او با زنها دست هم می دهد! لابد باید بلافاصله به خاطر این کار شجاعانه ی او، مسئولیت وزیر امور بانوان را به او ببخشیم.

یان بوروما در پاسخ به مقاله ی من استدلال می کند که چون بیمارستان های مسیحی و یهودی وجود دارد، پس بیمارستان های مسلمان ها نیز امری پذیرفتنی است. او به همین ترتیب وجود سواحل مخصوص زنان مسلمان را با این استدلال که سواحل لختی ها هم وجود دارد موجه جلوه می دهد و تفاوت را صرفا موضوعی مربوط به سلیقه می داند. Necla Kelek  به درستی اشاره کرده است که هدف اسلام گرایان ایجاد یک جدایی کامل میان زنان و مردان در سرتاسر جامعه است، مثلا در بخش پزشکی و درمان و یا آموزش و اوقات فراغت، تا در نهایت رژیمی مبتنی بر آپارتاید را در داخل جوامع باز و آنهم به طور داوطلبانه مستقر سازند. مسئله ی این نوع دفاع از تعدد فرهنگ ها و آنهم در نام تساهل کاملا روشن است: این روش به برچیدن جهان مشترک و متعارف ختم خواهد شد. از حق متفاوت بودن به سرعت به متفاوت بودن حق می رسیم که در آن مومنین از آلوده شدن به فرهنگ بی خدایان و بنابراین در برابر اندیشه ها و رفتار ناپاک باید محافظت بشوند.

یافتن حد اقل یک نقطه ی مشترک با مقاله ی تیموتی گارتون اش در گاردین (14 مارچ 2007) برای من بسیار مسرت بخش بود. او می نویسد: « اگر ما مخالفین مسلمان را نادیده بگیریم دچار خطای مهلکی شده ایم ». در اینجا باید اضافه کنم که مباحثه ی ما صرفا به انتخاب یکی از این دو، یعنی آیان هیرزی علی یا طارق رمضان به پایان نمی رسد. در آفریقای شمالی، خاورمیانه، ایران و فرانسه تعداد بیشماری عالم الهیات، مدیران مساجد و روشنفکران مسلمان وجود دارد که در مخالفت با نفوذ افراط گرایان برداشت های واقعی و تازه ای از اسلام را مطرح ساخته اند.

در این خصوص مایلم به یک اثر بنیادی اشاره کنم: « انقلاب دینی چیست؟ » اثر متفکر ایرانی داریوش شایگان متخصص صوفیسم و هندوئیسم. در این کتاب شایگان نشان می دهد که به قدرت رسیدن آیت الله خمینی در تهران به « آلوده شدن سنت به ایدئولوژی » ختم گردید، یعنی به انقیاد فلسفه های تاریخ درآمدن وحی الهی که در نهایت به خشکیدن فرهنگ اسلامی خواهد انجامید. ظاهرا برای رسیدن و یافتن اندیشمندان نوآوری مانند شایگان رسانه های ما بیش از اندازه کند هستند.

به نظر من این یک خطای فاحش است که گفتگو را با محافظه کاران آغاز کنیم و آنهم به این دلیل که آنها به طور علنی تبلیغ به جهاد نمی کنند. در اینجا از این احتمال که اسلام در معرض اصلاحات قرار گیرد صرف نظر شده و به پرهیز از خشونت رضایت داده شده است. لیکن ترجیح دادن بنیادگرایی معاصر به تروریسم این مخاطره را در بر دارد که دچار هردوی آنها با هم بشویم: سخت کیشی (ارتودوکسی) و افراط گرایی، مردان ریشو و جنگجویان انتحاری، واعظین اهل تحریک و بمب ها، طاعون و وبا. در هر حال مگر نه این که رژیم تاریک اندیش عربستان سعودی از ظهور القاعده جلوگیری نکرد.

این موضع که توسط ترس و دل مشغولی های کوتاه مدت دیکته شده است، همان موضعی است که دولت کارگر انگلیس انتخاب نمود، هرچند که فعلا آن را مورد تردید قرار داده است. و البته نیکولاس سارکوزی نیز همان را برگزید، هنگامی که از پیوستن بنیادگرایان در UOIF (اتحادیه سازمان های اسلامی فرانسه) که به اخوان المسلمین بسیار نزدیک هستند به سازمانی به نام Conseil Francais du Culte Musulman حمایت نمود.

آنچه در اینجا در مخاطره قرار می گیرد این احتمال و امکان است که اسلام بتواند ـ مانند کلیسای روم در دوره ی شورای دوم واتیکان ـ خود را با نگاهی واقع بینانه و با توجه به مسائل روز ارزیابی کند، و با دیدی انتقادی ورود خود به قرن چهاردمش و به ویژه رابطه ای که با خشونت دارد و آرزویش برای سطله بر جهان را مورد بررسی مجدد قرار دهد. تیموتی گارتون اش و یان بوروما یقینا موافق هستند که نبرد بر علیه بنیادگرایی نمی تواند بدون شرکت خود مسلمانان به جایی برسد، زیرا خود آنها هستند که قربانیان اصلی را تشکیل می دهند. معتدل ترین و هشیار ترین آنها هستند که اکنون یاری خود را عرضه می کنند. موضوع برای ما چنان جدی است که اجازه نمی دهد روش ها یا متحدین خود را اشتباهی بگیریم.

 

A reply to Ian Buruma and Timoty Garton Ash by Pascal Bruckner.

http://www.signandsight.com/features/1263.html

ژان بودریار

یک روشنفکر فرانسوی در بدترین برداشت ما از این واژه

رابرت فوولفورد

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

ژان بودریار که در هفته ی گذشته در پاریس در سن 77 سالگی چشم از جهان فروبست روشنفکری فرانسوی در گمراه کننده ترین مفهوم از این واژه بود. او با نظریه هایی که عجولانه سرهم بندی می کرد از خود بی خود شده و با توضیحات نامفهوم از رویدادهای جهانی نشئه می شد. وی این استعداد را داشت که با یک نگاه مختصر به مسئله ای آن را به موضوعی مراتب مبهم تر از گذشته درآورد. بسیاری از خوانندگان او سرانجام به این کشف نائل می شدند که آثار او ـ که رویهم رفته چیزی در حدود 50 کتاب است ـ معمولا در باره ی آنچه نویسنده خود ادعا می کرد که در باره ی آنها نوشته است نبود. موضوع مورد توجه او همیشه بودریار و درام پرشور خیالبافی های خودش بود.

شیوه ی اندیشیدن او از طرف خودش متضمن تفرعنی شدید بود و اما از خواننده ی خود مدارای بسیار مطالبه  می کرد. او به مخاطبین و دانشجویانش چنین می گفت: « شما احمق های بدبخت فریب ایده های خود، رویاهاو موفقیت هایتان را می خورید. آیا از نظر شما واقعیت همین است؟ همه ی این ها حقه بازی و ریاکاری اند. من بهتر میدانم ».

هرچقدر هم که به نظر عجیب آید، اما در دهه ی 1970 بیشتر جهان غرب مشتاق استقبال از او و ایده هایش بود. او و ژاک دریدا در میان برجسته ترین اعضای دسته ی روشنفکران فرانسه ی امپریالیست بودند که بر سواحل آمریکای شمالی پیاده شده و تمامی یک قاره را به تسخیر خود درآوردند. آنها در محوطه ی کالج های نخبگان اردوگاه های زیربنایی برافراشتند و طولی نکشید که سربازان جدیدی از میان مردم محلی به ارتش خود وارد کردند، ارتشی متشکل از پست مدرن نیست ها، پساساختارگرایان، پسا مارکسیست ها و دانش ستیزان حرفه ای تمام وقت. آنها به مدی کشنده تبدیل شدند و طولی نکشید که عبورکردن از دانشگاه Yale بدون مواجه با آنها به عملی غیر ممکن تبدیل گردید. در اوایل دهه ی 1990 افکار آنها به غرب کانادا نفوذ کرد، جایی که می شد صدای استادان را شنید که به زبان زشت و شدیدا غیرقابل فهم نظریه ی انتقادی صحبت می کردند، در حالی که دانشجویان به طرز تاسف آوری برای عقب نماندن و پای به پای آنها رفتن به خود فشار می آوردند. در بعضی از محافل روشنفکری کسانی که از ستارگان فرانسوی تقلید نمی کردند را به عنوان افراد غیر عادی تلقی می نمودند.

دانشگاهیان برای ارتقای شغل خود از فرانسوی ها آموختند که رمان ها و اشعار موضوعاتی نامربوط برای آموزش و تحقیق هستند. آنها اکنون و در درجه ی اول به عنوان تصاویری از نظریه ی هایی که از فرانسه وارد می شد وجود داشتند.  

بودریار شخصا واژه ای نسبتا مبهم را دوباره به مد روز تبدیل نمود. این واژه simulacrum به معنای صورت خیالی (یا شباهت) بود. وی این واژه را در مرکز اندیشه هایش قرار داد و بر این ادعا بود که جهانی که ما تصور می کنیم واقعی است صرفا یک simulacrum از واقعیت است. برای مثال « تمام آمریکا دیسنی لند است » ، کشوری پهناور که تماما به شکلی بدلی توسط تبلیغات، فن آوری اطلاعات و سایر ابزارهای شیطان ترسیم شده است.    

در قرن نوزدهم توماس کارلایل واژه ی simulacrum  را مورد استفاده قرار داد و منظور او از آن چیزی بود که تماما از ظاهر تشکیل می شد، بدون داشتن واقعیت مادی و آنهم برای توصیف کسی به عنوان شیادی جاه طلب، یعنی کسی که فقط یک simulacrum  است و بس. کارلایل از خوانندگان خود مصرانه می خواست که از ظواهر یا simulacrum ها پرهیز کرده و به واقعیت بازگردند.

اما به ادعای بودریار واقعیت آن چیزی است که جهان دیگر آن را در اختیار ندارد. بازنمود و تظاهر جای آن چیزی را گرفته است که سابق بر آن به آن واقعیت خطاب می کردیم. به جای آن ما با خیالبافی های ایجاد شده توسط رسانه ها زندگی می کنیم. در 1991 او در مقاله اش « جنگ خلیج به وقوع نپیوسته » این گونه اظهار نظر کرد که جنگ در اصل یک شوی تلویزیونی و یک ژست نمادین بوده است. مناقشه ی واقعی از نظر او در رسانه های غربی به وقوع پیوسته و در خارج از آن میدان الکترونیک کمترین اهمیتی نداشته است.  از نظر او واقعه ی 11 سپتامبر در اصل مبادله ی قدرت نمادین و اخلاق بود، یعنی عکس العملی بر ضد جهانی سازی و تجارت. او می نویسد: « تروریسم غیر اخلاقی است. اما واکنشی است به جهانی سازی که خود آن هم غیر اخلاقی است ». 

کتاب او با عنوان « روح تروریسم و دعای آمرزش برای برج های دوقلو » که پس از 11 سپتامبر منتشر گردید، موردی مبالغه آمیز از حد بالای خودپسندی روشنفکرانه را به نمایش گذارد. او می نویسد: « وحشت 4000 قربانی در حال مرگ در آن برج ها از هراس زندگی در آن دو برج جداناشدنی است ». او همچنین بدون توضیحات بیشتر اعلام نمود که « ما در غرب آرزوی چنین رویدادی را در سر داشتیم ». روشنفکران دوست دارند که وقت خود را با نوشتن سوگنامه و آگهی های تسلیت در باره ی گرایشات و سبک های هنری سپری کنند. منتقدین ادبی غالبا می گویند که رمان مرده است، و منتقدین هنر بر این نظر هستند که دوره ی تابلوها دیگر به سر رسیده است. بودریار ابتداد به سوگواری روح ماه می 1968 (لحظه ی طلایی روشنفکران هم نسل خودش) نشست و بارها به ما چنین گفت که سیاست مرده است و همینطور علم اقتصاد و آزادی و روانکاوی و البته سکس. بودریار از انقلاب ها و از جمله گرامیداشت مراسم دویست سالگی انقلاب فرانسه متنفر بود. او می گفت که تنها هدف از این مراسم تجلیل پذیرش این واقعیت است که فرانسه دیگر کشوری نیست که در آن شورش قابل تحمل باشد. این مراسم به باور او بخش دیگری بود از یک جامعه ی مصرفی که او عمر خود را صرف محکوم نمودن آن کرده بود.

ژان بودریار نیز در همان ابعاد هر کدام دیگر از متفکران هم عصر خودش مشتاق دور شدن از اندیشه ی پرتگاه عقل و سقوط کردن به رودخانه ی زیر آن بود. او کمدین اندیشه ها بود، روشنفکری که مستحق داشتن جایی در کار نمایش و فیلم (show business) بود و اگر چنین انصافی در مورد او به خرج داده می شد به خوبی از پس آن برمی آمد. 

 

A French Intellectual – in the Worst Sense of  The Term by Robert Fulford.

National Post.

ریاکاری روشنفکران عرب

خالد المالی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

طی دهه ی 1980 یکی از دوستانم ـ نویسنده ای اهل سوریه، سکولار و چپگرا که در آن زمان در پاریس زندگی می کرد ـ با ستایش علنی خود از حزب الله که به تازگی به وجود آمده بود مرا شدیداً متعجب ساخت. ابتدا تصور من بر این بود که تحسین و ستایش او صرفاً هوسی زودگذر است. اما هنگامی که عراق در 1990 کویت را اشغال نمود سرانجام دوستی ما به پایان رسید. او نمی توانست شادی خود را از « الحاق » کویت توسط نیروهای نظامی صدام مخفی کند که باعث گردید من آن دیدگاه های سکولار و چپگرای او را به عنوان یک شوخی تلقی کنم. با این وجود فعالیت های دوست سابقم، وی را همواره عمیق تر به درون میدان مبارزه برای حقوق بشر می کشاند. با حمایت های مالی از اروپا او توانست یک بولتن خبری ادواری منتشر کند که برای سال ها نه کلمه ای در مورد جنایت های صدام نوشت و نه در باره ی حقوق زنان عرب و در این میان روابط او با گروه های اسلام گرای عرب به ویژه با اخوان المسلمین به طور مرتب عمیق تر می شد.

شادی او از حمله های 11 سپتامبر و همچنین ستایش او از اسامه بن لادن و از « انفجاری که او در قلب آمریکا ایجاد کرده بود » با بقیه ی تحول سیاسی اش بیش از اندازه جور در می آمد. او به طور مرتب در جستجوی یافتن توضیحاتی برای عملیات خشونت انگیز اسلام گرایان بود، گویی که او از اصول قبیله گرایی قدیمی عربی تبعیت می کرد که در آن انسان باید بدون توجه به اختلافات درونی در برابر یک مهاجم خارجی همچون یک مرد واقعی با بقیه همراهی کند.

اکنون این دوست قدیمی من که از آن زمان دیگر با من ارتباطی ندارد به طور مرتب به عنوان یک میهمان در کانال ماهواره ای الجزیره ظاهر می شود. در اینجا وی با آن لحن معمول گرم و خود بر حق بینش در باره ی موضوعات مربوط به حقوق بشر و به طور کل سیاست های سوریه اظهار نظر می کند.

متاسفانه این شرح حال مختصر در باره ی او می تواند به سهولت تمام به بخش وسیعی از روشنفکران عرب نیز تسری داده شود. مشخصه ی اصلی بسیاری از آنها استانداردی دوگانه است که به دقت مخفی شده است. آنها در کشورهای زادگاه خود، خودشان را به عنوان پاسداران ارزش های سنتی عربی نشان می دهند، اما هنگامی که در زبان های دیگر و برای حضار خارجی مطلب می نویسند آنها دیدگاه های بسیار متفاوت و بیشتر جهان وطنی اختیار می کنند.       

روشنفکران عرب مانند یک پدر مستبد و خودکامه رفتار می کنند، به طوری که هیچ یک از مسائل داخلی و خانوادگی نباید در معرض دید جهان خارج قرار گیرد و بدون توجه به این که واقعیت چیست باید همواره ظاهری از اتحاد درونی حفظ شود. بخصوص در مواجهه با رویدادهایی مانند رابطه با اسرائیل، ماجرای فتوا بر ضد سلمان رشدی، حمله های 11 سپتامبر، کاریکاتورهای پیامبر اسلام یا جنگ اخیر لبنان این قضیه مشهود بود. در گفتگوهای خصوصی این روشنفکران، انسان عقایدی می شنود که شدیداً با آنچه آنها در روزنامه های روز بعد منتشر می کنند متفاوت است. گویی که دیدگاه هایی که در رسانه های عربی مطرح می شود مبتنی بر اندیشه های مستقل نیستند، بلکه به عنوان بیانیه های فرصت طلبانه برای مصرف داخلی تنظیم شده اند.

جمال قیطانی نویسنده ای مصری که سردبیر هفته نامه ی ادبی اخبار العرب است به هنگام گزارش در باره ی جنایات علیه بشریت که در رواندا، دارفور و عراق انجام شده و می شود ملایم و حساب شده سخن می گوید، اما هنگامی که ماجرای کاریکاتورهای دانمارکی در فوریه سال جاری به اوج خود رسیده بود لحنش مانند واعظین امامان مساجد بود و از تحریم خرید کالاهای دانمارکی جانبداری می کرد. هنگامی که دانمارک بالاخره پوزش خواهی نمود، او جوری این عقب نشینی را تفسیر نمود که گویی انگیزه ی آنها ترس از فروش پنیرهای دانمارک است و نه اعتراف به احترام و توجه نسبت به دین اسلام. 

و یا شاعر مشهور سوری آدونیس را در نظر گیریم: در غرب او را به عنوان تبعه ی تبعید شده از کشورش می شناسند که اسلام گرایان و وضعیت فعلی جهان عرب را به شدت مورد انتقاد قرار می دهد. اما اظهارات او و سکوتش در دهه های اخیر تصویر کاملاً دیگری از او ارائه می دهد. در 1970 و پس از مرگ جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر که توده های عرب مویه و زاری بسیار برای او کردند آدونیس اظهار تاسف خود از درگذشت او را با یک شعر بیان نمود، آنهم در حالی که این تبعیدی سرشناس در باره ی جنایت های رژیم سوریه طی چهاردهه ی گذشته هیچ حرفی برای گفتن نداشت. اما وی در باره ی پیروزی انقلاب ایران در 1978 مدیحه ای از مدافتاده نوشت: « من باید برای قم آواز بخوانم تا شاید در وجد و شور من خودش را به یک آتش پرتلاطم تبدیل کند و خلیج را در برگیرد، مردم ایران به غرب می نویسند: رخسار تو آه ای غرب در حال فروپاشی است و چهره ات دیگر مرده ».  

شاعر و روزنامه نگار لبنانی عباس بیدون گزارشگر فرهنگی روزنامه ی لبنانی دیلی السفیر و همچنین میهمانی دائمی در تعدادی از روزنامه های آلمانی است و جالب توجه آن که مقاله هایی که او در روزنامه های آلمانی منتشر می کند به طرز آشکاری با آنچه از او در مطبوعات عرب زبان چاپ می شود متفاوت است. برای مثال وی در 26 جولای 2006 در روزنامه ی Der Tagesspiegel و همچنین در 27 جولای همان سال در Die Zeit  او حمله ی انفرادی حزب الله و رویارویی آن سازمان با اسرائیل را مورد انتقاد قرار داده و تا آنجا پیش رفت که آن رویداد را به عنوان یک کودتای نظامی خواند. او همچنین این مسئله را مورد تاکید قرار داد که اکثریت مردم لبنان خواهان تحولات مسالمت آمیز در کشور خود هستند. لیکن در مقاله ای در السفیر در 28 جولای می بینیم که سبک نوشتاری او در نوعی لفاظی آکنده از مطالب پیش پا افتاده در باره ی « اقدامات بزرگ حزب الله » فرو می رود. به باور او عملیات حزب الله حتی در میان منتقدین و شکاکان این حزب ایجاد احترام و توجه کرده است: « بدون توجه به موقعیت پیشین اعراب یا مردم لبنان، حزب الله گناهی را پاک کرده است و حافظه ی جهان را تصحیح نموده تا جبرانی برای اعراب باشد و احساس شرم و گناه آنها را از یاد ها ببرد ».

بسیاری از نویسندگان و ناشرین عرب خود را به عنوان افردی سکولار، روشنگر و منتقد تلقی می کنند ـ به سخن دیگر به عنوان روشنفکرانی که مدافع آزادی بیان و البته حقوق بشر هستند. دو ماه پس از حمله های 11 سپتامبر طی یک نمایشگاه کتاب عربی، به ناگهان شایعه ای دهان به دهان در باره ی هواپیمایی گشت که گفته می شد به یک آسمان خراش در شهری در ایتالیا اصابت کرده است. بسیاری از حضار بلادرنگ تصور کردند که این رویداد در ادامه ی حمله های قبلی به اهدافی در آمریکا است. تعداد زیادی از ناشرین و سردبیران فریاد الله اکبر سر دادند و رویداد احتمالی را خوشامد گفتند، آنچه البته بعداً روشن گردید که هرگز اتفاق نیفتاده بود. بعضی از آن روشنفکران، از میهمانان عزیز کنفرانس هایی در باره ی گفتگوها میان اعراب و اروپایی ها بودند. اما تعجب من در باره ی هدف این قبیل گفتگو ها است، آنهم هنگامی که بعضی از شرکت کننده های آنها فاقد هرگونه اعتبار اند و تاکید در آنها صرفاً بر لفاظی و رفتار مودبانه است. 

 

 

خالد المالی ـ متولد 1956 در سماوا در عراق ـ اکنون به عنوان ناشر و نویسنده در شهر کلن زندگی می کند. آخرین اثر او کاری مشترک با مونا ناگر بود به نام « فرهنگ نویسندگان عرب قرن های 19 و 20 ».

 

 

Tow Faces of Arab Intellectuals by Khaled al-Maaly.

Berliner Zeitung on September 14, 2006.

خطای چند فرهنگه

گفتگو با سیران آتس

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

سیران آتس یکی از مهترین صاحب نظران در خصوص موضوع تلفیق و جذب مهاجرین در جامعه آلمان است. او اکنون کتاب جدیدی نوشته است با عنوان « خطای چند فرهنگه ». کاترین اردمن با سیران آتی در باره ی خطاهایی که توسط چپ دراین خصوص انجام شده است و این که یک سیاست جایگزین برای تلفیق چگونه می توان باشد به گفتگو نشسته است.

او از یک طرف خواهان تساهل کمتر در برابر مسلمانان است و از طرفدیگر معتقد است که اکثریت جامعه باید در برابر خارجی ها حسن نیت و علاقه ی بیشتری از خود نشان دهد

 

 

 

اردمن: شما در کتاب جدید خود نگاه منتقدانه ای به ویژه به چپ ها داشته اید. آنها چه کار اشتباهی انجام داده اند؟

 

آتس: به عقیده ی من چپگراها به ویژه در خطاهایی که در سیاست تلفیق فعلی انجام شده است مقصر هستند، زیرا آنها برای مدت های طولانی جلوی هرگونه بحث در این خصوص را گرفته بودند و آنها بر خلاف اصل مسلم اندیشه ی چپ به دقت نگاه نکردند که ببینند در این جامعه ها و فرهنگ هایی که به آلمان مهاجرت کرده است به واقع چه رخ می دهد.

 

اردمن: یکی از نقل قول های معروف شما این است که « این جامعه مدت ها است که دیگر به نقطه ی جوش رسیده است ». به عقیده ی شما حتی در آلمان هم ناقدین اسلام باید بیم جان خود را داشته باشند.

 

آتس: من سال گذشته مجبور شدم که دفتر وکالت خودم را برای مدتی تعطیل کنم، زیرا در یک قضیه ی حقوقی طرف مقابل مرا مورد حمله قرار داده بود. پیش از آن نیز من به طور دائم دشمنی هایی را تجربه کرده بودم. احساس من این است که صدای نقادانه ی ما هرچقدر بلند تر می شود به همان نسبت نیز وضعیت در آلمان تهاجمی تر می گردد. و هرچقدر وضعیت تهاجمی تر شود، زودتر از محدوده هایی عبور می کنیم که درآن سویش خشونت به سهولت اعمال می گردد. ما دیگر مدت ها است که در اینجا به وضعیت مشابهی مانند آنچه در فرانسه و انگلستان می گذرد رسیده ایم.

 

اردمن: شما خارجی ها و مهاجرین را با اصطلاحی که خود ساخته اید Deutschlaender می نامید و منظورتان این است که این ها در ظاهر آلمانی هستند اما هنوز هم جذب فرهنگ اینجا نشده اند و خارجی اند. شما برآورد کرده اید که 80 درصد آنها هنوز هم در جامعه ی آلمان تلفیق نشده اند. این قضیه چه معنایی برای جذب خارجی ها در جامعه غربی دارد؟

 

آتس: معنایش این است که ما هنوز هم یک راه طولانی در برابر خود داریم، به ویژه برای نسل بعدی. اگر نگاهی به نسل سومی ها بیندازیم آنگاه پی خواهیم برد پیامدهای ناکامی در آنچه می بایست در دهه های گذشته به انجام می رساندیم چیست. و این همان نکته ای است که باعث ناامیدی در من می شود، زیرا همه به نحوی وانمود می کنند که گویی اوضاع و احوال بر وفق مراد است، حال آن که نسل سومی ها در وضعیت فلاکت باری به سر می برند.  

 

اردمن: بخش قابل توجهی از کتاب شما به موضوع زنان و خشونت اختصاص یافته است. جامعه ی اکثریت در این زمینه چه وظیفه ای دارد؟

 

آتس: ما باید ازدواج اجباری را به عنوان نوعی جرم غیرقانونی تلقی کنیم و باید در حوزه ی خشونت خانگی همان چیزی را به رسمیت بشناسیم که مطالعات بسیاری در این زمینه به اثبات رسانده اند. این پژوهش ها نشان می دهند مهاجرینی که در معرض خشونت قرار می گیرند نیازمند نوع دیگری از محافظت از خود هستند. آنها نیازمند تسهیلاتی هستند که به وضعیت بخصوص آنها به سرعت واکنش مناسب نشان دهد.

 

اردمن: اما آیا این گونه نیست که اتفاقاً در مورد زنان مسلمان آستانه ی تحمل بالاتر است و برای آنها مدت طولانی تری به طول می انجامد تا بر احساس خجالت و شرم خود غلبه کرده و از مقامات تقاضای کمک کنند؟

 

آتس: برای مثال در سه یا چهار سال گذشته ما یک بحث بسیار علنی و قطبی شده را در باره ی موضوع ازدواج اجباری پیش بردیم و اکنون به مرور نتایج آنها را در شکل مراکز مشاوره می بینیم. زنان جوان و حتی مسن تر بیشتر و بیشتری جرئت به خرج می دهند و خود را نشان داده و در باره ی معضلات خود سخن می گویند و تقاضای کمک می کنند. معنای آن این است که گفتگوی عمومی و علنی همان نتایجی را به دنبال داشته که من با کارهای خودم خواهان رسیدن به آنها بودم و این کتاب را هم به همین خاطر نوشتم. اما این بحث باید همچنان به عنوان مسئله ی روز باقی بماند تا زنها بدانند که مانند گذشته موضوع مهمی است و این که مکان هایی وجود دارد که آنها می توانند برای کمک به آنجا مراجعه کنند.

 

اردمن: یک علت اصلی برای فقدان جذب و تلفیق به باور شما تفاوت در معنا و مفهوم شرافت و آبرو در اسلام و جهان غرب است. آلمانی ها چگونه باید با این مسئله کنار آیند؟

 

آتس: بیشتر آلمانی ها باید در باره ی این واقعیت آگاه گردند که آنها در جامعه ی خودشان این جریان ها را از سرگذرانده اند و آنها همینطوری به طور تصادفی به اینجایی که اکنون هستند نرسیده اند. آنها ابتدا مجبور بودند که مسیر طولانی را به سوی ایجاد برقراری دموکراسی و روشنگری پشت سر گذارند. از این رو به ویژه چپگراها و لیبرال ها باید درک کنند که ما مخالفین و منتقدین اسلام در حال انجام چه کاری هستیم. ما در واقع در حال تلاش ایجاد یک گفتگوی درون اسلام هستیم تا بحثی برای ایجاد رفرم در آن به راه افتد و برای این منظور نیازمند کمک و حمایت جامعه ی اکثریت هستیم.    

 

اردمن: شما نسبت به کشور آلمان این انتقاد را مطرح ساخته اید که دارای ملاک های دوگانه است: از یک طرف تبلیغات تجاری کاملاً آزاد و مسامحه آمیز را به اجرا گذارده است و در عین حال دانش آموزان را به دلایل مذهبی از شرکت در کلاس های ورزش باز می دارد.

 

آتس: من بحث در مورد این نکته را ریاکارانه می بینم، زیرا آلمانی ها جوری رفتار می کنند که گویی آنها باورهای اخلاقی و مبتنی بر آداب و رسوم اقلیت ها را مراعت می کنند، در حالی که هم زمان به تبلیغات شدیداً پورنوگرافیک اجازه ی پخش می دهند. جامعه اکثریت در واقع باید با تبلیغات بسیار منتقدانه تر از این ها برخورد کند.

در مدارس نیز وجود ملاک های دوگانه غیر قابل پذیرش است. نمی توان دختران را به این بهانه که مسلمان هستند از شرکت در کلاس های آموزش شنا محروم کرد و به این ترتیب فرصت های آموزشی را از آنها مضایقه نمود و این در واقع نوعی مخالفت با اهداف نظام آموزش در آلمان است. دختران باید حتماً در کلاس های ورزش و شنا شرکت کنند و برای چنین چیزی می توان تمهیدات قانونی لازم را در نظر گرفت. انجام آن در آلمان هیچ مسئله ای نیست.

 

اردمن: عنوان فرعی کتاب شما چنین است: « چگونه می توانیم در کنار هم زندگی بهتری داشته باشیم ». ما به راستی چگونه می توانیم در کنار هم بهتر زندگی کنیم؟

 

آتس: ما همچون کانادا، استرالیا یا ایالات متحده نیازمند قانونی برای مهاجرت هستیم. انسان ها باید بر اساس تخصصی که دارند تقاضانامه های مهاجرت را پر کنند و فقط به این ترتیب بتوانند به آلمان بیایند. نظام آلمان بیش از اندازه بر جمع کردن خانواده به دور هم متمرکز شده است.

علاوه بر آن، ما نیازمند یک وزارت امور مهاجرت هستیم. نظام فعلی ما که یک آش در هم جوش است به عقیده ی من دیگر کارایی خود را از دست داده است. هر ایالتی در آلمان برداشت های خاص خود را از اختیارات مربوط به امور مهاجرین دارد و ما فاقد یک سیاست یکپارچه ی فدرالی در این زمینه هستیم. ما نیازمند یک وزارت مرکزی هستیم که خود را بر موضوع سیاست مهاجرت متمرکز کند.

 

 

http://www.qantara.de/webcom/show_article.php/_c-478/_nr-694/i.html

http://www.qantara.de/webcom/show_article.php/_c-469/_nr-783/i.html  

  

بنیادگرایی روشنفکرانه یا نژادپرستی ضد نژادی؟

بخش دوم و پایانی

پاسکال بروکنر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

پاسکال بروکنر از آیان هیرزی علی در برابر یان بوروما و تیموتی گارتون اش دفاع می کند و اندیشه های مبتنی بر تعدد فرهنگ های آنها را از جهت بازگرداندن انسان ها به ریشه های سنتی

خود مورد انتقاد قرار می دهد

 

« چه پاسخی می توان به انسانی داد که به شما می گوید ترجیح می دهد از خداوند اطاعت کند تا از انسان ها و کسی که در نتیجه ی اعتقادات خود یقین دارد که اگر گلوی شما را با چاقو پاره کند به بهشت وارد می شود؟ »

             « ولتر »

 

 

« استعمار و برده داری در غرب احساسی از خطاکاری و مقصر بودن از خود باقی گذاشته است که در نتیجه ی آن مردم غرب به مجیزگویی سنت های بیگانه واداشته شده اند. این نگرشی غیر قابل قبول و حتی نژادپرستانه است ».

         « آیان هیرزی علی »

     

 

بنابراین آنچه همیشه بخشی از امتیازهای ما بوده، از آنها دریغ میشود: گذشتن از یک جهان و وارد شدن به جهانی دیگر، عبور از سنت به مدرنیته، از تعبد و اطاعت کورکورانه به تصمیم گیری های منطقی و عاقلانه. آیان هیرزی علی در زندگی نامه ی خود می نویسد: « من جهان عقیدتی، ختنه کردن زنان و ازدواج را ترک کردم تا به جهان عقل و آزادی جنسی وارد شوم. پس از انجام این سفر حالا می دانم که یکی از این دوجهان از دیگری بهتر است. نه به خاطر آلات و ابزار پرزرق و برقش بلکه به خاطر ارزش های بنیادینی که دارد » . حفاظت از اقلیت ها همچنین متضمن حقوق اعضای منفرد گروه نیز هست تا بتوانند بدون هرگونه مخاطره ای خود را از آن اقلیت جدا کرده و بیرون کشند، به توسط بی تفاوتی، الحاد و ازدواج میان نژادی و برای فراموش کردن همبستگی های عشیره ای و خانوادگی و به دست خود گرفتن سرنوشت شخصی، بدون بازتولید الگوهایی که والدین برای آنها به ارث گذارده اند.

نظر به تمامی سوء استفاده ها و بدرفتاری هایی که اقلیت های قومی، جنسیتی، دینی و منطقه ای از سرگذرانده اند، ما آنها را اغلب به عنوان ملیت های کوچک در نظر می گیریم، ملیت هایی که در آنها هولناک ترین شوونیسم کورکورانه به عنوان چیزی نه بیش از بیان اعتماد به نفس مشروع قالب کرده می شود. به جای ستایش آزادی به عنوان قدرتی برای فرار از جبرآئینی (دترمینیسم)، تکرار گذشته است که تشویق می شود وقدرت اعمال زور جمعی بر فراز افراد مستقل است که مورد تاکید قرار می گیرد. گروه های حاشیه ای اکنون به شکل نوعی پلیس قومی درآمده اند، ناسیونالیسم کوچکی که در بعضی کشورهای اروپایی با کمال تاسف مورد حمایت علنی از بالا قرار می گیرد. در ظاهری از ستایش تنوع و گوناگونی، زندان های قومی یا دینی ایجاد شده است، مکان هایی که در آنها امتیازهایی که همگی باید از آن ها برخوردار باشند از ساکنان آنها دریغ می شود.

بنابراین نباید تعجبی داشته باشد که اکنون آیان هیرزی علی توسط روشنفکران ما مجازات می گردد. در تصویری که تیموتی گارتون اش از این زن جوان ترسیم می کند چیزی از قلم نیفتاده است، نه حتی صفت غرور مردانه ی از مدافتاده که به او نسبت داده می شود. در چشمان گارتون اش فقط زیبایی و جاذبه ی این عضو پارلمان هلند است که باعث موفقیت او در رسانه ها گردیده و نه درستی آنچه او می گوید. گارتوش اش این پرسش را مطرح نمی کند که متکلم بنیادگرا طاق رمضان که او برایش مدیحه های آتشین می خواند نیز شاید شهرت خود را مدیون ظاهر جذاب و پلی بوی منش خود باشد. البته این صحت دارد که آیان هیرزی علی با تصویر های کلیشه ای فعلی از شایستگی های معمول و مرسوم برای فعالیت سیاسی جور در نمی آید: او با منشا سومالیایی خودش برتری اروپا بر آفریقا را اعلام می کند. به عنوان یک زن نه همسری خانه دار است و نه مادر. به عنوان یک مسلمان او علنا به عقب مانده بودن دینش معترف است. این که او از تمامی این کلیشه های مضحک سرپیچی می کند او را به یک شورشی واقعی تبدیل کرده است، برخلاف متمردین شیادی که در بستر جوامع ما همچون قارچ در حال رویش هستند.

این جنبه ی تعمدی، زیاده روی کننده، پرشور و بی اعتنا در هیرزی علی است که یان بوروما و گارتون اش با آن مخالف هستند. آنها در حال و هوای مفتش ها در هر زنی که بری ذائقه ی آنها بیش از اندازه خودنما و مبالغه آمیز است جادوگری که شیطان به جلد او حلول کرده را می بینند. با خواندن سخنان متکبرانه ی آنها روشن می شود که جنگ بر ضد بنیادگرایان اسلامی ابتدا در سطح نمادها و آنهم توسط زنان است که به پیروزی خواهد رسید، زیرا آنها در حکم محور خانواده و نظم اجتماعی هستند. آزادکردن آنها، تضمین حقوق برابر برای آنها در تمامی عرصه ها اولین شرط پیشرفت در جوامع عربی و مسلمان است. اتفاقا هر زمان که یک کشور غربی می خواسته است که حقوق اقلیت ها را مدون کند، این اعضای اقلیت ها بخصوص زنان بوده اند که در اعتراض به آن به پا خاسته اند. اشتیاق فراوان برای تطبیق یافتن ـ مانند آنچه در ایالت کانادایی اونتاریو در تلاش برای ایجاد قضاوت اسلامی مطابق با شریعت اسلامی و حداقل برای اقامه ی دعوا در موارد مسائل ارث و دعواهای خانوادگی انجام گرفت ـ یا پیشنهاد یوتا لیمباخ قاضی پیشین قانون اساسی در آلمان و عضوی از حزب سوسیال دموکرات جهت ایجاد جایگاه و شان قانونی برای اقلیت در درون قانون اساسی آلمان جهت معاف کردن دخترها از شرکت در کلاس ورزش به عنوان یک حرکت قهقرایی و یا یک زندان جدید احساس گردیده است.

رازگونگی رعایت دیگران که در غرب به شکوفایی رسیده شدیدا قابل تردید است: زیرا رعایت و احترام (respect) به لحاظ ریشه شناختی واژه ها به معنای « نظاره کردن از دور » است. به خاطر آورید که در قرن نوزدهم مردم بومی را به عنوان شکل متفاوت و دیگری از خود ما می نگریستند و هرگز کسی نمی توانست تصور کند که آنها می توانند خود را با الگوهای اروپایی یا حتی شهروندان فرانسوی سازگار کنند. در آن زمان تفاوت آنها با ما به این عنوان که آنها پائین تر و زیر دست ما هستند تلقی می شد، امروزه به عنوان تجربه از فاصله ای که غیر قابل عبور است. هنگامی که این ستایش از خودبسندگی (autarky) به منتها درجه ی خود بالا برده شود، به الگوی سیاسی مشهور تقلیل می یابد: مگر رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی چیز دیگری هم بود جز به معنی دقیق کلمه رعایت « یکتایی و بی نظیری » حتی تا آن درجه که در آن بینش، « دیگری » چنان از من متفاوت می شد که از حق نزدیک شدن به من برخوردار نمی گردید.

به این ترتیب با انگیزه ی نگرانی برای ایجاد تعادل دینی هرگونه علاقه برای اصلاحات در داخل یک مذهب خاص به توقف کشانده می شود و بخش هایی از جمعیت ـ به ویژه زنان ـ در وضعیت اقلیت بودن خود زندانی می شوند و در زیر ظاهری از حفظ تنوع و گوناگونی به شیوه ای نامحسوس و زیرکانه جداسازی همچنان برقرار می ماند. همه ی این ها می تواند ثابت کند که در پشت ستایش از زیبایی همه ی فرهنگ ها چه بسا غالبا تکبر و منت گذاری شناخته شده ای که زمانی در رفتار استعمارگران دیده می شد مخفی شده است. بعضی چنین پاسخ می دهندکه چون اسلام در قرن 7 میلادی سربرآورده پس در هر حال عقب تر بودن آن از غرب مسئله ای عادی است، همان نکته ای که طارق رمضان نیز مطرح می کند و این که توده های با ایمان هنوز هم تا به آن اندازه به کمال نرسیده اند که بعضی روش ها مانند سنگسار کردن را کنار گذارند (خود او نیز خواهان تعلیق سنگسار است و نه حذف کامل آن). لیکن این تلقی از اسلام « ناشکیبایی آزادی » (میشل فوکو) را نادیده می گیرد، آنچه بر نخبگان مسلمان هنگامی که با منظره ی جالب توجه کشورهای لائیک مواجه می شوند غلبه می کند، جوامعی که خود را از زنجیر دگم های محدود کننده و سنت های واپس گرا رهایی داده اند.

اندیشه ی روشنگری به تمامی نژاد بشری متعلق است و نه فقط به چند انسان خوشوقت در اروپا یا آمریکای شمالی، کسانی که خود را بالاتر از بقیه ی انسان ها فرض کرده و با آنها مانند کودکان لوس رفتار می کنند و آنچه نسبت به خود روا می دارند را از آنها دریغ می کنند. تعدد فرهنگ های انگلوساکسونی شاید چیزی بیشتر از یک آپارتاید قانونی نباشد، آنچه با چاپلوسی تصنعی ثروتمندانی همراه است که به فقرا توضیح می دهند: «  پول خوشبختی نمی آورد. ما سنگینی بار آزادی، خودابداع گری، به تحقق رساندن اهداف فردی و برابری جسنیتی را تحمل می کنیم، شما هم شادمانی خود را در کهنه پرستی، در سوء استفاده شدن به مثابه سنت اجدادی، در رهنمودهای مقدس و دینی، در ازدواج های اجباری، در حجاب و تعدد زوجات خواهید داشت ». اعضای این اقلیت ها در یک منطقه ی محافظت شده قرار داده می شوند تا از گزند تعصب اندیشه ی روشنگری و « فجایع » پیشرفت محافظت شوند. برای همه ی کسانی که آنها را تحت اصطلاح « مسلمان ها » می شناسیم (اهالی شمال آفریقا، پاکستانی ها، مراکشی ها) باید کنار گذاردن ایمان دینی، بی اعتنایی به مذهب، ادامه دادن زندگی خود به دور از قوانین دینی و سنت های قدیمی ممنوع گردد.         

تعدد فرهنگ ها نژادپرستی ضد نژادی است و انسان ها را به ریشه های خود زنجیر می کند. جاب کوهن شهردار آمستردام و یکی از تکیه گاه های اصلی دولت هلند از دیگران می خواهد که « تبعیض آگاهانه زن ها در گروه های بخصوصی از مسلمانان سنتی » را بپذیرند، آنهم به این دلیل که ما نیازمند یک « چسب جدید » هستیم تا به کمک آن بخش های مختلف جامعه را به یکدیگر پیوند زنیم تا انسجام جامعه حفظ گردد. تحت نام به هم پیوستگی اجتماعی، از ما دعوت می شود که برای عدم تساهلی که این گروه ها نسبت به قوانین ما نشان می دهند کف بلند بزنیم. هم زیستی جوامع کوچک بدون منفذ، بال و پر داده می شود، جوامعی که هرکدامشان از هنجارهای متفاوتی تبعیت می کنند. اگر ما یک ملاک مشترک برای تمایز میان عدالت و بی عدالتی را کنار گذاریم دقیقا خود ایده ی جامعه ی ملی را خراب کرده ایم. برای مثال یک شهروند فرانسوی، بریتانیایی یا هلندی برای کتک زدن همسرش تحت پیگرد قانونی قرار می گیرد. اما اگر روشن شود که چنین جرمی توسط فردی انجام شده است که یک سنی یا شیعه است این جنایت باید بدون مجازات بماند؟ آیا ایمان دینی او باید این حق را به او بدهد که قانون آن کشور را زیر پا گذارد؟ این ستایش کردن از دیگران به خاطر انجام آن چیزهایی است که ما همیشه به خاطر ارتکاب همان ها خود را تنبیه کرده ایم: حمایت گرایی تکان دهنده، خودشیفتگی فرهنگی و نژادپرستی دیرینه.

این تساهل در حکم پناهگاه امنی برای حقارت است، زیرا بر این فرض است که بعضی جوامع از پیمودن راه نوگرایی ناتوان هستند. و آیا نمی توان این گونه تلقی کرد که مخالفت مسلمان های بریتانیا نه فقط بازتابی از خشک مغزی واپسگرایانه ی رهبران آنها است که همچنین از یک سوء ظن مبهم در این خصوص نشات   می گیرد که تمامی رعایت ها نسبت به آنها توسط دولت چیزی بیشتر از شکل زیرکانه و نامحسوسی از تحقیر نیست و می خواهد به آنها این را بگوید که آنها برای تمدن معاصر بیش از اندازه عقب ماده اند؟ در ایتالیا بعضی جوامع اسلامی در حال برنامه ریزی برای اختصاص دادن نواحی ساحلی خاصی جهت زنان خود هستندتا به این ترتیب بتوانند بدون آن که در معرض چشمان نامحرم قرار گیرند به آبتنی بپردازند. و شاید ظرف چند سال آینده اولین « بیمارستان اسلامی » در آمستردام افتتاح گردد که در تمامی موارد از دستوارت تجویزی شریعت اسلامی پیروی کند. انسان احساس می کند که به دوره ی تبعیض نژادی در ایالت های جنوبی آمریکا بازگشته است. با این وجود جداسازی از حمایت کامل مترقی ترین چهره های برجسته اروپایی برخوردار است! آنها در یک آن در دو جبهه ی متفاوت می جنگند: اقلیت ها باید از تبعیض محافظت شوند (مثلا با تشویق آموزش زبان ها و فرهنگ های منطقه ای و تطبیق دادن تقویم مدارس با تعطیلات دینی) و تک تک افراد باید از ارعاب و تهدید جامعه ای که در آن زندگی می کنند حفاظت شوند.

و در نهایت یک استدلال آخر بر ضد تعدد فرهنگ های انگلو ساکسونی این است که به اعتراف خود دولت ها از عهده ی آنچه وعده ی انجامش را می دهد برنمی آید و بریتانیا که سال هاست به پناهگاه امنی برای جهادی ها تبدیل شده است و پیامدهای مصیبت بار آن را دیگر همه می دانند اکنون باید اعتراف کند که الگوی اجتماعی آن که مبتنی بر زندگی اشتراکی (communitarianism) و جدایی طلبی است کار نمی کند. انسان های بسیاری خودکامگی فرانسوی را هنگامی که پارلمان فرانسه رای به ممنوع شدن حجاب اسلامی در مدرسه ها و دفاتر دولتی داد مورد تمسخر قرار دادند. تیموتی گارتون اش به سهم خودش با مقاله ای که در New Yourk Review of Books منتشر نمود آن فرانسه هراسی را به نمایش گذارد که سزاوار نئوکون های واشنگتن بود.

با این وجود اکنون رهبران سیای در بریتانیا، هلند و آلمان از گسترش حجاب اسلامی و بورقا شوکه شده اند و در حال بررسی قوانینی برضد آن هستند. واقعیت ها کاملا بر ضد مماشات طلبان سخن می گوید، کسانی که می خواهند اروپا خودش را با اسلام تطبیق دهد و نه برعکس. هرچقدر در برابر افراط گرایان اسلامی بیشتر کوتاه آئیم، آنها به همان اندازه صداهای خود را بلند تر می کنند. سیاست مماشات فقط اشتهای آنها را بیشتر کرده است. این امیدواری که خیراندیشی به تنهایی خشونت طلبان را خلع سلاح کند در شرایط فعلی پایه و اساسی ندارد. ما نیز در فرانسه البته شرکای جهادی خودمان را داریم، هم در چپ های افراطی و هم دست راستی ها: سال گذشته هنگامی که مناقشه ی کاریکاتورهای پیامبر اسلام به مسئله روز تبدیل شده بود نمایندگان UMP (1) پیشنهاد تصویب قوانینی بر ضد توهین به مقدسات و کفرگویی را مطرح ساختند، آنچه ما را مستقیما به نظام اجتماعی فرانسه پیش از انقلاب کبیر (ancien regime) باز می گرداند.  

لیکن فرانسه در مبارزه بر علیه هژمونی کلیسای کاتولیک بود که به شکل مدرن و امروزی خود رسید و دو قرن پس از انقلاب دیگر نمی خواهد که از یوغ یک اندیشه ی متعصبانه ی جدید حمایت کند. به همین دلیل است که چرا تلاش هایی توسط گرایشات مبتنی بر کین گرایی (revanchist) اسلامی از قبیل وهابیون عربستان سعودی، اخوان المسلمین ،سلفی ها یا القاعده که درکشورهای اروپایی پنهان می شوند و می خواهند اندلس را دوباره فتح کنند یک طرح استعمارگرایانه است که باید با آنها مبارزه شود. اروپا و فرانسه چگونه به جوامع سکولار تبدیل شدند؟ از طریق مبارزه ای مستمر بر ضد کلیسا و بر ضد ادعای آن در داشتن حق انحصاری در به زیر سلطه درآوردن روح انسان ها، مجازات افراد سرکش، جلوگیری از اصلاحات و نگه داشتن مردم به ویژه مردم فقیر در زیر فشار شدید تسلیم و وحشت. این نبرد از هر دو طرف با خشونتی فوق العاده همراه بود، اما نتیجه ی آن پیشرفت مسلم بود که در نهایت با قانون جدایی کلیسا از حکومت در 1905 به تصویب رسید.

برتری مدل فرانسوی (که مصطفی کمال نیز همان را برای ترکیه الگو قرار داد) پیامدی است از پیروزی بر تاریک اندیشی و رویدادهایی مانند قتل عام در شب سن بارتولومی. چگونه می توانیم در یک دین بیگانه همان چیزی را تحمل کنیم که مدت ها است که دیگر در کاتولیسم تحمل نمی کنیم؟ سکولاریسم که اتفاقا در تعالیم مسیح نیز ثبت گردیده مبتنی است بر چند اصل ساده: آزادی در پذیرش دین، همزیستی مسالمت آمیز، رعایت بی طرفی در عرصه ی عمومی، احترام و توجه به قرارداداجتماعی و تعهد مشترک در این خصوص که قوانین دینی برتر از قوانین مدنی نیستند بلکه در قلب های مردم جای دارند. هانا آرنت فیلسوف مشهور می گوید فرانسه با مستعمرات خود مانند برادر و در عین حال مانند تبعه ی زیر دست رفتار می کرد. خوشبختانه عصر مستعمرات دیگر سپری شده است، لیکن آرمان برابری طلبانه ی جمهوری خواهی هرگز به طور کامل به تحقق نپیوسته است. حتی در دوره هایی در بحران نیز قرار گرفته، مانند شورش های نوامبر در 2005. درهر حال به نظر می رسد که الگوی بسیار بهتری است از تقدس تنوع و گوناگونی، آنچه به نظر من موردی قابل تردید است. آنچه باید انجام دهیم این که پیوسته حق همانندی و شباهت در برابر حق تنوع و گوناگونی مورد تاکید و تایید مجدد قرار گیرد. آنچه ما را با هم متحد می کند از آنچه ما را از یکدیگر جدا   می سازد به مراتب قوی تر است (2).  

مواضع یان بوروما و تیموتی گارتون اش با خط مشی های آمریکا و بریتانیا در یک مسیر قرار دارد (حتی اگر آن دو نفر این خط و مشی ها را رد کنند): ناکامی جورج دبلیو بوش و تونی بلر در جنگ خود بر علیه تروریسم نیز از متمرکز شدن بر نبرد نظامی نتیجه می شود و آنهم البته به بهای فراموش کردن جنگ اندیشه ها. مقدس مآبی محافظه کارانه این رهبران و ترکیبی از تهور استراتژیک و بی تجربگی احساساتی آنها مانع از آن می شود که هرجا ممکن است از این جنگ به نفع خود بهره برداری کنند: در زمین اصول اعتقادی، در تفسیر مجدد از کتاب مقدس و متن های دینی. دیروز جنگ سرد درگیر نبرد جهانی بر ضد کمونیسم بود، آنجا که رویارویی اندیشه ها، مبارزه ی فرهنگی در سینما و ادبیات نقش کلیدی را بازی می کرد. اما امروز ما با ناباوری شاهد آن هستیم که دولت بریتانیا با محفل « مشاوران » اسلامی اش همراه با این شعار عشوه می فروشد: بنیادگرا بودن بدتر از تروریست بودن است. لیکن نمی تواند ببیند که این برادران دوقلو دست در دست هم به جلو می روند و این که اگر امکانی دست دهد بنیادگرایی برای همیشه مسلمانان اروپا را از به کار گرفتن اصلاحات باز می دارد.  

به همین خاطر است که چرا کوشش برای ایجاد یک اسلام مبتنی بر اندیشه ی روشنگری در اروپا برای همه ی ما سرنوشت ساز است: به این ترتیب شاید اروپا به یک الگو تبدیل شود، به نمونه ی درخشانی برای اصلاحات در این دین یکتاپرستانه و آنچه امید می رود که بتواند روزی راه اندیشه ی خودانتقادی و خودکاوی وجدان دینی را در آن بگشاید، به همان گونه که دومین شورای واتیکان در مورد کاتولیک ها موفق به انجامش گردید. البته در انتخاب مخاطبان نباید دچار اشتباه شویم و بنیادگرایان را به عنوان دوست خود بپذیریم، کسانی که خود را به تجاهل زده و تلاش می کنند که با توسل به چپ ها و روشنفکران از قرار گرفتن در چالش سکولاریسم معاف گردند.

بسیار حیرت انگیز است که 62 سا پس از نابودی رایش سوم و 16 سال پس از سقوط دیوار برلین بخش مهمی از روشنفکران اروپایی در گیر افترا زدن به دوستان دموکراسی شده اند. آنها که ظاهرا کار مهمتری ندارند بر این اعتقاد هستند که بهتر است تسلیم شده و عقب نشینی نمائیم و از آرمان های اندیشه ی روشنگری صرفا حمایت های ظاهری کنیم. لیکن ما از شرایط دهه ی 1930 فاصله ی بسیار گرفته ایم، یعنی دورانی که بهترین مغز ها به نام نژاد، طبقه یا انقلاب در خدمت برلین یا مسکو درآمده بودند. آن تهدیدی که امروز در برابر ما قرار گرفته پراکنده تر و بخش بخش شده تر است. دیگر چیزی وجود ندارد که شباهتی به خطر هولناک رایش سوم داشته باشد. حتی حکومت روحانیون در تهران ببر کاغذی بیش نیست که با حداقلی از سختگیری به زانو در می آید. و با این وجود موعظه ی وحشت همه جا را فرا گرفته. کانت با این شعار از روشنگری به دفاع بر خاست: sapere aude! . شجاعت لازم را برای آن که بتوانی جهان را با  عقل خودت بشناسی داشته باش. آنچه امروزه در میان گردانندگان آگاهی جایش خالی است فرهنگ شجاعت است. آن ها در واقع نشانه هایی از خستگی و خودتردیدی اروپا هستند و با آهسته ترین زنگ خطری خود را در جای امن مخفی می کنند. آنها در پشت ظاهری از لفاظی های خیراندیشانه آهنگ دیگری زمزمه می کنند: تسلیم!

 

 

 

1: Union pour un mouvement populaire یا اتحادیه ی جنبش مردمی که ترکیبی است از نیروهای راست و میانه در فرانسه. مترجم.

 

2: اگر منظور نویسنده از « ما » تمامی انسان ها است، این ادعایی قابل تردید است. روان شناسی تکاملی و علم اتولوژی بر این نظر است که زندگی انسان ها به طور طبیعی نه بر اتحاد دسته های بسیار بزرگ انسان ها که بر جدایی آنها قرار دارد و از این رو در کشورهایی که از اقوام و دین های گوناگون تشکیل می شود روشنفکران و دولت باید به کمک هنر و ادبیات و یا از هر راه دیگری که می توانند اتحاد میان انسان ها را تبلیغ و از جدایی طبیعی آنها جلوگیری کنند. مترجم.

 

 

 

Enlightment fundamentalism or racism of the anti-racist? By Pascal Bruckner.

http://www.signandsight.com/features/1146.html

بنیادگرایی روشنفکرانه یا نژادپرستی ضد نژادی؟

بخش اول

پاسکال بروکنر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

پاسکال بروکنر از آیان هیرزی علی در برابر یان بوروما و تیموتی گارتون اش دفاع می کند و اندیشه های مبتنی بر تعدد فرهنگ های آنها را از جهت بازگرداندن انسان ها به

ریشه های سنتی خود مورد انتقاد قرار می دهد

 

« چه پاسخی می توان به انسانی داد که به شما می گوید ترجیح می دهد از خداوند اطاعت کند تا از انسان ها و کسی که در نتیجه ی اعتقادات خود یقین دارد که اگر گلوی شما را با چاقو پاره کند به بهشت وارد می شود؟ »

             « ولتر »

 

 

« استعمار و برده داری در غرب احساسی از خطاکاری و مقصر بودن از خود باقی گذاشته است که در نتیجه ی آن مردم غرب به مجیزگویی سنت های بیگانه واداشته شده اند. این نگرشی غیر قابل قبول و حتی نژادپرستانه است ».

         « آیان هیرزی علی »

 

 

نمی توان این واقعیت را تکذیب کرد که دشمنان آزادی در درجه ی اول از جوامع آزاد بیرون می آیند، یعنی از بخشی از نخبگان روشنفکر که مزیت های قوانین دموکراتیک را برای بقیه ی انسان های جهان انکار می کنند. از جمله نسبت به هم وطن های خودشان، به ویژه اگر آنها آنقدر بداقبال باشند که به یک دین دیگر یا به یک اقلیت قومی دیگر متعلق باشند. اگر کسی به صحت این ادعا شک دارد فقط کافی است به دو متنی که جدیدا منتشر شده است نگاه مختصری بیندازد: کتاب « جنایت در آمستردام » اثر یان بوروما نویسنده ی بریتانیایی ـ هلندی در باره ی قتل تئو وانگوگ و بررسی انتقادی این کتاب توسط روزنامه نگار انگلیسی و دانشگاهی تیموتی گارتون اش در نشریه ی New Yourk Review of Books .

گزارش بوروما که در سبک آنگلوـ ساکسونی به اجرا درآمده از این جهت جالب توجه است که به تمامی قهرمان های اصلی ماجرا اجازه ی ابراز عقیده و خودنمایی می هد، هم به قاتل و هم به قربانی آنهم با بی طرفی کامل. هرچند نویسنده ی کتاب نمی تواند عصبانیت خود را از عضو سابق پارلمان هلند و خانمی سومالی الاصل یعنی آیان هیرزی علی مخفی نگه دارد، کسی که دوست وانگوگ بود و خودش نیز تهدید به مرگ شده بود. بوروما از انتقادهایی که او به کتاب مقدس مسلمانان روا داشته آشفته شده است.

استدلال گارتون اش نسبت به هیرزی علی حتی خشمگینانه تر نیز هست. برای او به عنوان یکی از حواریون تعدد فرهنگ ها برخورد هیرزی علی هم غیر مسئولانه است و هم بی ثمر. نظر او نسبت به هیرزی علی سنگدلانه است: « آیان هیرزی علی اکنون یک بنیادگرای روشنفکر شجاع، صریحه اللهجه و تا حدی ساده نگرانه است ». او استدلال خود را با این واقعیت تقویت می کند که این زن جوان صریح اللهجه در جوانی عضوی از اخوان المسلیمن مصر بوده. برای گارتون اش او فقط یک کیش را با دیگری عوض کرده است، جزمی گرایی برای پیامبر با جزمی گرایی برای خرد.     

این استدلال برابری و هم ارز قرار دادن (1) تازگی ندارد، بلکه در سرتاسر قرن نوزدهم توسط کلیسای کاتولیک برای جلوگیری کردن از اصلاحات مورد استفاده قرار گرفته و هم اخیرا در فرانسه به هنگام « ماجرای (منع) حجاب اسلامی » توسط کسانی که با این قانون مخالف بودند. در قضیه ی هیرزی علی که خودش هدف ختنه ی زنانه و ازدواج زورکی قرار گرفته و کسی که از آفریقا به هلند پناه آورده بود این اتهامی کاملا اشتباه است. تفاوت میان او و محمد بویوری قاتل تئو وانگوگ این است که هیرزی علی هرگز برای پیش برد اندیشه هایش به قتل رساندن دیگران را تبلیغ و موعظه نکرده است.

هیرزی علی می نویسد: « از آنجا که کتاب های به اصطلاح آسمانی را انسان ها نوشته اند نه خدایان بنابراین باید از این آزادی برخوردار باشیم و بتوانیم آنها را تفسیر و با نیازهای عصر حاضر سازگار نمائیم نه این که هنوز مانند گذشته های دور در آن روزگار وحشتناک زندگی کنیم ». در این سطور کمترین نشانه ای از فرقه گرایی نمی توان یافت. تنها سلاح های او عقیده، ابطال و گفتار است. او هرگز از قلمروی خرد فراتر نرفته است و استدلال هایش کمترین حرارت و اشتیاقی برای تعصب نوکیشی ندارد. امیدواری او برای عقب راندن استبداد و خرافات به نظر نمی رسد که نتیجه ای از شادی ناسالم و نا درست باشد. اما آیان هیرزی علی مانند بسیاری از مسلمانان نوگرای دیگر در چشمان استادان متشخص ما مرتکب توهینی نابخشودنی شده است: او اصول دموکراتیک را بسیار جدی گرفته است. این دیگر جزو اسرار نیست که در نزاع میان ضعیف در برابر قوی جانب طرف قوی را گرفتن بسیار ساده تر است. آنها که مقاومت به خرج می دهند توسط بزدل ها همیشه مورد اتهام قرار می گیرند که با کله شقی های خود طرف قوی را به خشم می آورند.

یان بوروما با سست عهدی حق استنادکردن آیان هیرزی علی به ولتر را منکر می شود. او می نویسد « ولتر با یکی از قدرتمندترین نهادهای زمان خودش یعنی کلیسای کاتولیک درافتاده بود، در حالی که هیرزی علی خودش را با جریحه دار کردن یک اقلیت بی پناه در قلب اروپا خشنود می سازد ». هرچند که این اظهارنظر این واقعیت را مورد توجه قرار نمی دهد که اسلام اصولا مرزی نمی شناسد: جوامع مسلمان جهان قدیم توسط یک میلیارد مومن مسلمان با مذاهب مختلف حمایت می شوند. آنها می توانند به پیشاهنگان یک یورش بنیادگرایانه تبدیل شوند یا برعکس به نمونه ای از دین داری که در هماهنگی بیشتر با عقل قرار دارد. و این هم البته مسئله ی کم اهمیتی نیست، بلکه در حال حاضر یکی از اصلی ترین چالش های قرن 21 است.

آیان هیرزی علی که مورد تهدید مرگ قرار گرفته و باید پیوسته توسط محافظینی چند احاطه شود نه تنها مانند یک فرد گوشه گیر و منزوی زندگی می کند که مانند پروفسور رابرت روکر فرانسوی که او نیز توسط سایت های بنیادگرا به مرگ محکوم شده باید ریشخند آرمان گرایان بلند نظر و فیلسوفان ساحل نشین بی عمل را نیز تحمل کند. چپگراهای هلند به هیرزی علی حتی لقب نازی هم داده بودند. به این ترتیب در حالی که بر روی مدافعین آزادی عنوان نژادپرست گذاشته می شود، بنیادگرایان به عنوان قربانی به تصویر در می آیند.

این سازوکار رذیلانه را همه به خوبی می شناسیم. کسانی که بر علیه بربریت می شورند خود مورد اتهام بربر بودن قرار می گیرند. در سیاست همچون در فلسفه علامت تساوی همیشه معادل با واگذاری است. اگر اندیشیدن متضمن سبک و سنگین کردن واژه ها برای توصیف دقیق جهان است، یا به دیگر سخن همان عمل مقایسه کردن، بنابراین یکدست کردن تفات ها (یا برابر قرار دادن ها) بر ورشکستگی روشنفکرانه گواهی می هد. شعار معروف دانشجویان در شورش می 1986  CRS=SS (2) ، بوش = بن لادن یا برابر دانستن ولتر با ساوونارولا به معنای فراهم آوردن نوعی رضایت خاطر نازل برای شباهت های قابل تردید است. به طرزی مشابه این که به اندیشه ی روشنفگری اغلب به عنوان یک دین دیگر در کنار دیگر ادیان نگریسته  می شود به همان اندازه ابلهانه و لجوجانه است که آیین کاتولیک با دادگاه تفتیش عقاید یا اسلام افراطی برابر دانسته شود. پس از هایدگر بسیاری از اندیشمندان، از گادامر گرفته تا دریدا ادعاهای فلسفه ی روشنگری را به زیر سوال برده اند تا به این ترتیب عصر جدیدی از خودآگاهی تاریخی را تجسم بخشند. آنها برعکس بر این ادعا هستد که بذر شرارت های زمانه ی ما در بستر این اپیزود کاشته شده است: سرمایه داری، استعمار، تمامیت خواهی. برای آنها نقد تعصب خودش هم نوعی تعصب است یا اثبات این قضیه که بشریت از خودشناسی ناتوان است.  برای آنها وهم و پندار بعضی اهل علم و ادب که مشتاق ساختن لوح سفیدی از خدا و وحی بودند در واقع مسئول غوطه ور ساختن اروپا در تیرگی بود و از طریق یک دیالکتیک نفرت انگیز، بیداری عقل باعث به وجود آوردن هیولاهای زمینی گردید (هورکهایمر ـ آدورنو).

تمامی تاریخ قرن بیستم شاهدی بر تعصب مدرنیته بود و تردیدی وجود ندارد که باور به پیشرفت، خود چهره ی یک دین را پذیرفت، آنهم همراه با کشیشان سطح بالای خودش، از سن سیمون گرفته تا آکوست کنت و البته ویکتورهوگو که نباید فراموش شود. ادیان نفرت انگیز سکولار نازیسم و کمونیسم همراه با آیین های مرگبار و قتل عام های توده وار به اندازه ی بدترین حکومت های دینی وحشتناک بودند ـ که از میان این دو حد اقل کمونیسم خود را به عنوان یک نفی (negation) می نگریست. در قرن بیستم تعداد انسان هایی که در مخالفت با خدا کشته شدند از تعداد انسان هایی که به نام او به قتل رسیدند بیشتر بود. و با این وجود نازیسم و سپس کمونیسم از رژیم های دموکراتیک که از فلسفه ی روشنگری، حقوق بشر، تساهل و تکثرگرایی الهام گرفته بودند شکست خوردند. خوشبختانه رمانتیسم، تجرید در اندیشه ی روشنگری را کاهش داد و البته ادعای او را مبنی بر آن که انسان جدیدی آفریده است، انسانی آزاد از شور و هیجان دینی و تمایلات نفسانی.

امروزه ما میراث دار هر دو نهضت هستیم و میدانیم که چگونه خاص بودن و ویژگی ملی، زبانی و فرهنگی را با جهانشمولی نژادبشری آشتی دهیم. مدرنیته اکنون مدت ها است که نسبت به خودش دیدگاه انتقادی یافته و به ایده آل هایش با سوء ظن می نگرد و ستایش و تقدیس یک عقل دیوانه را که نسبت به زیاده روی های خود نابینا است محکوم می شمرد. به طور خلاصه مدرنیته خرد ویژه ای کسب کرده و به درک محدودیت های خودش نائل آمده است. فلسفه ی روشنگری نیز به سهم خود نشان داده است که از عهده ی بررسی های انتقادی اشتباه های خود به خوبی برمی آید. تقبیح کردن افراط کاری های اندیشه ی روشنگری در مفاهیمی که پدیدآورده بود خود دلیل دیگری است از وفاداری به روح آن. این مفاهیم جزء جدایی ناپذیر از ابزار های روشنفکرانه ی زمانه ی ما شده است به طوری که حتی متعصبین دینی نیز برای رساندن پیام های خود به آنها متوسل می شوند. چه از آن خوشمان بیاید یا نه، در هر حال ما فرزندان این قرن مناقشه آمیز هستیم و محکوم به لعنت کردن پدران خود در زبانی که آنها برای ما به میراث گذاشته بودند. و از آنجا که فلسفه ی روشنگری حتی بر سخت ترین دشمنان به پیروزی رسیده است دیگر تردیدی وجود ندارد که افراط گرایان اسلامی را نیز از پا درخواهد آورد، البته به این شرط که به خود باور داشته باشد و از سرزنش کردن و از خودراندن همین اندک اصلاح گرایان اسلامی که وجود دارد اجتناب ورزد.

ما امروزه دارای دو تصور از آزادی هستیم: منشا یکی از آنها به قرن هژدهم باز می گردد که بر رهایی از سنت و مرجیعت بنا شده بود و دیگری که ریشه در انسان شناسی ضدامپریالیستی دارد و بر منزلت برابر فرهنگ ها پی ریزی شده و حرف حسابش این است که ما فرهنگ های متفاوت را نمی توانیم صرفا بر اساس ملاک های فرهنگی خودمان مورد ارزیابی و قضاوت قرار دهیم. نسبی گرایی خواستار آن است که ما ارزش های خود را به عنوان باورهای جماعت ویژه ای که آن را غرب می نامیم بنگریم. و تعدد فرهنگ ها نتیجه ی این جریان است. هدف اصلی این اندیشه که در کانادا در 1971 متولد گردید تضمین زندگی صلح آمیز مردمی از گروه های قومی یا نژادی مختلف در کنار هم و در همان منطقه است. در تعدد فرهنگ ها هر گروه انسانی دارای یک بی نظیری (singularity) و مشروعیت است که مبنای حقوقی آنها برای زیستن را تشکیل می دهد و رابطه ی متقابل آنها را با گروه های دیگر تعین می کند. ملاک های حق و ناحق، جنایت و بربریت در برابر ملاک مطلق توجه و احترام به تفاوت ها ناپدید می شود. دیگر هیچ حقیقت ابدی وجود ندارد: نژادپرستی خام است که باعث می شود انسان به چنین چیزی (حقیقت ابدی و مطلق) باور داشته باشد.

هرکس که با کمرویی به خاطر آورد که زمانی آزادی اصلی نقسیم ناپذیر تلقی می گشت و زندگی انسان در همه جای جهان یک ارزش واحد داشت و بریدن دست دزد یا سنگسارکردن زن زناکار می بایست در همه جا عملی غیر قابل تحمل باشد، در نام برابری اجتناب ناپذیر فرهنگ ها به موقع سرجایش نشانده می شود. در نتیجه ما چشمان خود را بر این واقعیت که دیگران، هنگامی که در گتوهای فردیت ویژه بودن خود قرار داده می شوند چگونه زندگی کرده و رنج می کشند می بندیم. انسان خودش را از سنگینی بار سرنوشتی که آنها دارند با تاکید بر تفاوت های مصون از تعرض موجود تسکین می دهد. هرچند که به رسمیت شناختن اعتقادات و آداب و رسوم شهروندانی که از نقاط مختلف جهان آمده اند یک چیز است و تعریف کردن از جوامع متخاصم جزیره ای که میان خود و بقیه مرز غیر قابل عبور می سازند یک چیز دیگر. چگونه می توانیم این تفاوت ها را ستایش کنیم در حالی که آنها بشریت را به جای پذیرفتن طرد می کنند. این همان تناقض تعدد فرهنگ ها است: تمامی جوامع را به یک چشم می نگرد اما نه آن انسان هایی که آن جوامع را تشکیل داده اند. حق داشتن آزادی برای رها ساختن خود از سنت هایشان از آنها انکار می شود. به جای آن گروه به رسمیت شناخته می شود و افراد گروه سرکوب می شوند. به گذشته بیشتر از اراده ی کسانی که آرزومند جدایی از سنت ها و اقوام خود هستند ارزش گزارده می شود ـ زیرا مثلا می خواهند که عشق را متناسب با تصورات شخصی خود تجربه کنند.

انسان به سهولت خودکامگی تمام عیار اقلیت ها را فراموش می کند، اقلیت هایی که نسبت به جذب تا هر زمان که وضعیت آنها توام با جایگاه و مقام  استثنایی و حقوق ویژه نباشند مقاومت نشان می دهند. پیامد چنین وضعیتی تشکیل ملت ها در درون ملت ها است، اقلیت هایی که برای مثال اول احساس می کنند که مسلمان اند و سپس انگلیسی، کانادایی یا هلندی. یعنی در واقع هویت بر ملیت پیروز می شود. و آنچه هنوز هم بدتر است: با ظاهر رعایت و احترام ویژگی ها، افراد دوباره در یک محدوده ی تعریف شده ی قومی یا نژادی زندانی می شوند و برای بار دیگر در همان قالب محدود کننده ای که در ظاهر از میان همان در روند آزاد شدن هستند غوطه ور می گردند. سیاه پوستان، عرب ها، پاکستانی ها و مسلمان ها در تاریخ خود حبس می گردند، همچون دوره ی استعماری که در رنگ پوست یا باورهایشان زندانی بودند. 

 

 

Enlightment fundamentalism or racism of the anti-racist? By Pascal Bruckner.

http://www.signandsight.com/features/1146.html

 

 

1: یعنی مثلا بوش هیچ فرقی با بن لادن ندارد. وانگهی این طرز تفکر اصلاح طلبان ایرانی هم بود. در نشریات آنها بارها و بارها تیترهایی از این قبیل بسیار دیده شد. یکی از آخرین نمونه های آن ادعای آقای معماریان در صدای آمریکا است مبنی بر این که هم دیکتاتورهای خاورمیانه ای باید در دادگاه های بین المللی محاکمه شوند و هم سران دولت آمریکا. مترجم.   

 

 

2: Compagnies Républicaines de Sécurité یا CRS  یا پلیس ضد شورش در فرانسه. مترجم.

 

نوام چامسکی را بشناسیم

راجر اسکروتن

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

اعتبار و شهرت نوام چامسکی دین چندانی به جایگاه رفیعی که او در جهان اندیشه ها اشغال کرده است ندارد.  این جایگاه سالها پیش در علم زبان شناسی به دست آمد و به باور من هیچ اهل فنی در این تخصص شهرت او را مورد تردید قرار نمی دهد.  

ادامه مطلب ...