باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

افسانه ها و سرگشتگی ها

برنارد اشمیت

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

روژه گارودی فیلسوف فرانسوی و کسی که هولوکاوست را انکار کرده است و به دین اسلام گرویده هنوز هم در جهان عرب از محبوبیت بالایی برخوردار است. کتاب جدیدی

 تحولات و دگرگونی های دینی و ایدئولوژیک او را مورد بررسی

 قرار می دهد

 

روژه گارودی که اکنون به سن 94 سالگی رسیده است به نظر می رسد که همه چیز را در زندگی خود تجربه کرده است. او ابتدا مسیحی پروتستان بود، سپس کاتولیک شد و آنگاه به دین اسلام گروید. اما او برای مدتی نیز « فیلسوف درون سازمانی » حزب کمونیست فرانسه بود، حزبی که در 1970 بالاخره او را اخراج نمود. بعد ها او به یکی از طرفداران « الهیات رهایی بخش آمریکای لاتین » تبدیل گردید، و حتی خود را از طرف شخص خودش نامزد پست ریاست جمهوری فرانسه کرد. البته زمانی دیگر به یک منکر هولوکاوست تبدیل شد. درواقع مسیر زندگی ایدئولوژیکی او همچون راننده ای است که به اشتباه مسیر بزرگراه را به طور معکوس وارد شده است.

دادگاه او که اکنون ده سال از برگزاری آن می گذرد و در نتیجه ی آن وی به اتهام تکذیب هولوکاوست چه در گفتار و چه متن های نوشتاری گناهکار شناخته شد باعث جلب توجه سراسری نئونازی ها، نظریه پردازان تئوری توطئه و تجدید نظر طلبان تاریخی برجسته گردید. آنها همگی متحدین نهایی او باقی ماندند و برای حمایت از او دسته جمعی در برابر سالن دادگاه او صف کشیدند.

 

افسانه سازی و تصاویر اشباح

میشائیل پرازان و آدریان مینارد در کتاب جدیداً انتشاریافته خود پیش زمینه ها و سقوط فیلسوف جنجالی را مورد بررسی قرارد داده و نکات مبهم را روشنی می بخشند. هر دو نویسنده محاکمه او را تعقیب کرده، کتاب های بیشمار او را با نظری انتقادی مورد بررسی قرار داده و با شاهدان گوناگون رویدادهای مربوطه گفتگو کرده اند.

امروزه گارودی برای آن که هنوز هم فعال باشد دیگر بیش از اندازه سالخورده است. آخرین باری که او در برابر عموم ظاهر شد جهت مطرح ساختن نظریه های تجدید نظر طلبانه تاریخی اش بود.

این آخرین دوره از تعهدات متناوب او در زمستان 96 ـ 1995 آغاز گردید. در آن زمان گارودی کتابی منتشر ساخته بود با عنوان « افسانه های بنیان گذاری سیاست های اسرائیل » .

این کتاب ابتدا فقط در شکل تایپی و از طریق پست برای آشنایان بخصوص ارسال می شد اما چند ماه بعد به شکل کتاب منتشر گردید. گارودی در این کتاب قتل عام یهودی های اروپا را مورد انکار قرار داده و آن را صرفاً به عنوان بهانه ای می داند که به کمک آن سیاست های تهاجمی اسرئیل ممکن می گردند.

در ژانویه 1998 گارودی به جرم انکار هولوکاوست و براساس متن های متعدد در کتابش در پاریس مجرم شناخته شد و به 9 ماه زندان محکوم شد اما به قید التزام آزاد گردید و مجبور به پرداخت جریمه ای معادل 160 هزار فرانک شد.

 

یک ستاره بزرگ در جهان اسلامی

گارودی در عین حال در بخش هایی از جهان عرب همچون یک ستاره بزرگ گرامی داشته شد، به ویژه در مصر و اردن جایی که وی در 1998 با آغوش باز به عنوان یک قهرمان و یک شهید مورد استقبال قرار گرفت و این همان گارودی بود که در غرب توسط « صهیونیست ها » به خاطر عقاید خشم آورش مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود و حالا از او در دانشگاه ها و جشنواره های کشورهای عربی پذیرایی و استقبال به عمل می آمد.

آخرین نقطه توقف او در مسافرت دوره ای اش در خاورمیانه وی را به ایران آورد. در تهران در آوریل 1998 او با مقامات بالای جمهوری اسلامی ایران و از جمله رئیس جمهور میانه رو خاتمی و رهبر کشور ایران علی خامنه ای دیدار کرد.

حتی امروز نیز گارودی به عنوان یک چهره محبوب در این کشورها باقی مانده است. رسانه های این کشور ها از گارودی که به عنوان « رجا » از او یاد می شود نقل قول هایی         می آورند. یک انگیزه برای چنین عملی کاملاً روشن است. گارودی از طریق استدلال هایش در « افسانه ی بنیان گذاری سیاست های اسرائیل » یکی از دلایل تاریخی وجود اسرائیل را انکار کرده بود، یعنی پیامد های جنایتکارانه یهودستیزی در اروپای قرن بیستم. به این ترتیب در مناقشه سیاسی با اسرائیل او آشکارا مهمات لازم را فراهم می کرد.

 

انتقاد بی پایه و اساس فقط به اعراب صدمه می رساند

با وجودی که پرازان و مینارد تقریبا طرفدار سیاست های اسرائیل هستند و در این خصوص از خط و مشی های غرب حمایت می کنند، آنها به روشنی به اثبات می رسانند که گارودی هیچ گلی به سر اعراب نزده است. علت آن این است که نقد اسرائیل توسط او بر شالوده های به لحاظ سیاسی بی اساس و قابل تردید از جهت اخلاقی قرار دارد.

البته این گونه هم نیست که گارودی در سراسر جهان عرب فقط دوستانی داشته باشد و نه مخالفینی. در این خصوص پرازان و مینارد به دعوتی اشاره می کنند که از گارودی و سایر انکارکنندگان هولوکاوست به عمل آمده بود تا در کنفرانس بزرگی که قرار بود در لبنان و با عنوان « تجدید نظر طلبی و صهیونیسم » برگزار شود شرکت کنند. قرار بر آن بود که این کنفرانس در اواخر مارچ و اوایل آوریل 2001 در بیروت برگزار شود اما در لحظات آخر به علت تظاهرات سیاسی محلی و بین المللی لغو گردید.

تعدادی از روشنفکران مطرح جهان عرب نامه سرگشاده ای را بر علیه روژه گارودی و آن کنفرانس امضا کردند. در میان نام کسانی که آن را امضا کرده بودند می توان به شاعر معروف لبنانی آدونیس، نویسنده لبنانی الیاس خوری، روشنفکر فلسطینی ادوارد سعید و الیاس سانباراشاراه کرد و همینطور به شاعر معروف محمود درویش و تاریخ نگار الجزایری ـ فرانسوی محمود حربی.   

 

 

 

نشانی اصل مقاله به زبانهای انگلیسی و آلمانی:

http://www.qantara.de/webcom/show_article.php/_c-468/_nr-863/i.html

http://www.qantara.de/webcom/show_article.php/_c-476/_nr-905/i.html

فرهنگ و مصرف: هنر یک عمر برآشفتگی

دیوید سینگر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

در اتاق نشیمن آندره گلوکسمن در پاریس تعداد زیادی آینه به چشم می خورد. حتی سطح میز پذیرایی او نیز از آینه درست شده است و بر روی آن بازهم یک آینه ی دیگر با قابی طلایی قرار گرفته است. وقتی از او می پرسم که علت وجود این همه آینه در کنار هم چیست می گوید: « نه این که بخواهم دائم خودم را در آنها بنگرم، بلکه آینه باعث وسیع تر به نظر آمدن فضا می شود ».

گلوکسمن یک فیلسوف است که اندیشه و اندیشیدن را به حرفه ی خود تبدیل کرده است. هرچند که او خود را نه در شارلاتان بازی های پست مدرن تباه می کند که همه چیز را به عنوان یک بازنمایی یا شبیه سازی می نگرد و نه در مته به خشخاش گذاردن های اصطلاح شناختی فلسفی. و با وجودی که کتاب جدید او « خشم کودک » عنوان فرعی « خاطرات » را دارد، در واقع به دوره ی نوجوانی اش به عنوان فردی یهودی در فرانسه ی تحت اشغال بازمی گردد و به این پرسش می پردازد که چگونه این دوره از عمر او زندگی بعدی اش را تحت تاثیر خود قرار داده است و البته این خاطرات خود نوشت او کمترین ارتباطی هم با درون کاوی های خودپسندانه ی معمول روشنفکران ندارد. زندگی نامه ی او پس از فصل آغازین کتاب به مرور به درون تعهد فلسفی برای مخالفین حکومتی در بلوک شرق، چچن، سارایوو و پناه جویان قایق سوار ویتنامی حل می شود. آینه ای که او در برابر خود گرفته است باعث محدود شدن دید او نمی گردد و به دیگران در درک و « گسترده تر ساختن فضا » کمک می کند.

جالب توجه آن که آپارتمان گلوکسمن نه در یک منطقه ی آرام و مرفه پاریس که در خیابانی پرصروصدا نزدیک به محله ی آفریقایی ها قرار دارد (1). او در سال جاری هفتادمین سالگرد تولد خود را می گذراند و با وجودی که می توان او را انسانی با یک عمر برآشفتگی دانست، اما چهره ی او انعکاسی ملایم و مطبوع در مخاطب ایجاد می کند. در روی جلد اولین چاپ « خاطرات » تصویری از چهارسالگی او مشاهده می شود، کودکی که از خشم مشت های خود را گره کرده است.

از او در باره ی آن تصویر می پرسم: « آقای گلوکسمن آیا در پشت افکار شما نیروی محرک خشم است که خود را مخفی کرده؟ ».

پاسخ می دهد: « در درجه ی اول نوعی احساس کودکانه است و سپس آن احساسی که همیشه با من بوده،  احساسی که باعث شده است پیوسته خود را در لبه ی یک ورطه احساس کنم » .

پدر گلوکسمن اهل بوکووینا بود و مادرش اهل پراگ. مدت ها قبل از آن که هیتلر به قدرت برسد آنها جداگانه به فلسطین نقل مکان کرده بودند. در واقع آنها در آنجا بود که با یکدیگر آشنا شده و با هم ازدواج کردند. دو خواهر گلوکسمن در همانجا به دنیا آمدند. در 1930 زوج جوان با دست کشیدن از زندگی و امنیت خود برای کمک به مخالفین ضد فاشیست به آلمان رفتند. در 1937 آنها لو رفته و درست در آخرین لحظات دستگیری موفق به فرار به فرانسه شدند. در آنجا جوجو گلوکسمن به دنیا آمد. یک کودک یهودی و آلمانی زبان. برای جهان خارج او آندره ریویری بود، کودکی فرانسوی زبان و مسیحی. خانواده ی او با مدارک جعلی و در اطراف لیون زندگی می کرد و مجبور بود که مرتب مکان زندگی خود را عوض کند.

پدرش در 1940 درگذشت. در 1941 پلیس فرانسه محل زندگی خانواده ی گلوکسمن را کشف کرد و آنها را به کمپ Bourg-Lastic نزدیک ویشی و از آنجا به آلمان فرستاد. مادر زیرک آندره هم مسافرتی های خود را جمع کرده و برای آنها آنچه را که تصور می کرد در انتظار آنها است شرح داد. نگهبان ها که بیم شورش داشتند کودکان را از مادرشان جدا کردند. آندره که در فرانسه به دنیا آمده بود دارای حق شهروندی فرانسوی بود و این موضوع برای نگهبان ها بهانه ی مناسب اداری را برای آزاد کردن آنها فراهم ساخت. اما در حالی که بقیه ی محکومین را برای سوار شدن به سوی قطار می بردند خواهر آندره به نام میکی به طرف مامورین دوید و فریاد کشید: « من یک یهودی هستم، احتمالا اشتباهی رخ داده است، من یک یهودی هستم ». مادر آندره خودش را به دخترک رسانده و کشیده ای به صورت او زد و او را عقب کشید و مامورین نیز موضوع را نادیده گرفتند.

لحظه کلیدی در زندگی نامه ی گلوکسمن در یک بعدازظهر آفتابی به وقوع می پیوندد. مدت کوتاهی پس از آزادی فرانسه از نازیسم، خانواده ی بانکدار معروف روتشیلد در قصر خود برای کودکان بی سرپرست یهودی که از هولوکاوست جان سالم به در برده بودند یک میهمانی ترتیب داده بود. آنها در واقع پایان جنگ را جشن گرفته بودند و حال و هوای مجلس میهمانی سراسر شادی و خوشحالی بود. اما در همین لحظه آندره ی کوچک کفش خود را از پایش بیرون آورده و آن را به طرف نیکوکار ثروتمند پرتاب نمود.

گلوکسمن در بازنگری به گذشته می اندیشد که او صرفا نمی توانست پس از تمامی آنچه شخصا تجربه کرده بود بپذیرد که مردم جوری وانمود کنند که گویی همه چیز مرتب است و به این ترتیب می توان آنچه را که روی داده است به سهولت نادیده گرفت.      

او امروز می گوید: « بیشتر آنچه بعدها نوشتم با همین انگیزه به انجام رسید. حتی پس از سقوط دیوار برلین در 1989 بسیاری تسلیم این توهم شدند که اکنون همه چیز بهتر از قبل است و تاریخ دیگر به پایان رسیده است. به قول فروید رویاها نگهبانان خواب اند. ما هرچیزی را که شاید خواب ما را آشفته سازد به درون رویاهایمان وارد می کنیم تا نیازی به بیدار شدن نداشته باشیم. البته از آنجا که محافظین دیگری هم برای خواب وجود دارد، وظیفه ی اندیشمند در واقع مبارزه با همین ها است ».

و این همان کاری است که وی تمامی عمرش را به انجام آن اختصاص داده است. در 13 سالگی او با جعل تاریخ تولدش به حزب کمونیست پیوست، اما در 18 سالگی هنگامی که تانک های شوروی در خیابان های بوداپست به غرش درآمدند حزب را ترک نمود. هر چند که هنوز در 1968 عضوی از Gauche proletarienne بود که ساتر و گودار نیز با آن همدلی نشان می دادند (گلوکسمن در میان همکاران روشنفکرش حقیقتا تنها کسی بود که به عنوان « پرولتاریا » بزرگ شده بود). جدایی رسمی او از روشنفکران چپ در اواسط دهه ی 1970 همراه با انتشار دو کتابش به وقوع پیوست: « خانم آشپز و آدم خوار: در باره ی روابط میان حکومت، مارکسیسم و اردوگاه کار اجباری » و « استادان اندیشه » که در آنها او با روشنفکران چپ و گرایش آنها به توتالیتاریسم تصفیه حساب نمود. این رویدادها در زمان انتشار کتاب شبه جزیره گولاک اثر سولژنیتسین به وقوع پیوست و گلوکسمن نتایج بنیادینی از واقعیت اردوگاه کار اجباری در شوروی ـ که دیگر قابل کتمان نبود ـ استخراج کرد.

برای بسیاری از چپ ها گلوکسمن خود را بانوشتن کتاب دیگرش « فلسفه ی بازدارندگی » که در آن او ایدئولوژی آمریکاستیزی « صلح طلبی سبز » را مورد انتقاد قرار می داد به یک عنصر نامطلوب تبدیل نمود. این کتاب در 1984 در آلمان منتشر گردید، هنگامی که بسیاری بر ضد به کارگیری موشک های پرشینگ 2 به تظاهرات می پرداختند ( با شعار: چپ بودن بهتر از زنده نبودن یا lieber rot als tot  ). در کتاب « قدرت حماقت » او دقیقا همان کاری را انجام داد که درواقع همیشه به آن حمله می کرد. او انتقاد خود را کلی کرد و خود روشنفکران را مورد پرسش قرار داد. وی می نویسد: « روشنفکر فاقد صلاحیت است. او در حالی که خودش فاقد تبحر است، تبحر را به استهزا می گیرد ». او به روشنفکران توصیه می کند که از اجرای نطق و خطابه برای خوبی اجتناب کنند.

آنچه باقی می ماند مبارزه بر علیه شر بود که او نظر او امر مسلمی تلقی می شد. او مخالفین اروپای شرقی را مورد حمایت قرار داده و موضعی پیگیر و نیرومند در برابر Le Pen و Front national اتخاذ نمود. او از بوسنی و چچن به دفاع بر خاست، در خصوص مسئولیت فرانسه در رواندا مواضع بسیار روشنی گرفت و از تهاجم به خاک عراق دفاع کرد و در نهایت به خاطر این گونه مواضع خود هدف انتقادهای تندی نیز قرار گرفت (به ویژه از سوی جهان آلمانی زبان)، در عین حال بعضی مقامات بالا نیز اقدام های او را مورد ستایش قرار دادند. هنگامی که واسلاو هاول برنده ی جایزه ی صلح کتاب آلمان در 1989 گردید از گلوکسمن برای مراسم خود درخواست سخنرانی کرد. عنوان سخنرانی او که پس از آن بسیار مورد توجه قرار گرفت چنین بود: « ترک کردن کمونیسم به منزله ی وارد شدن به تاریخ است ». مخالف معروف رژیم شوروی ولادیمیر بوکووسکی در فیلسوف فرانسوی ما « انسانی که پاریس را از علاقه اش به خودکامگی رهانیده » مشاهده کرد. آدام میچنیک یکی از بنیان گزاران اتحادیه همبستگی لهستان نقد کلوکسمن از مارکس را در چاپ زیرزمینی آن خوانده بود و رئیس جمهور گرجستان میخائیل ساکاشویلی به خاطر می آورد که چگونه زبان فرانسوی را در درجه ی اول توسط کتاب های ممنوع شده ی گلوکسمن آموخته بود.

دو هفته پیش گلوکسمن با مقاله ی جدیدی از خودش در Le Monde  و با عنوان « چرا من به نیکولاس سارکوزی رای می دهم » جاروجنجال تازه ای به راه انداخت. در این مقاله او فرانسه را به عنوان « نیمه موزه، نیمه بیمارستان » توصیف کرد، مکانی که از نظر او چپ چیز دیگری برای عرضه ندارد مگر سر و صدا و دیپلوماسی بزدلانه ای که نام آن را « سیاست عملی یا Realpolitik  » گذاشته اند. او اچنین ابراز عقیده کرد که آن همبستگی بین المللی که چپ معمولا به آن متکی بود اکنون در طرف دیگر طیف سیاسی قرار گرفته است. این سارکوزی بود و نه سوسیالیست ها که در مورد پرستاران بلغاری در لیبی که به مرگ محکوم شده بودند وارد میدان شد و این او بود که بر علیه قتل عام در رواندا موضع گرفت و کشتار 250 هزار چچنی بی گناه را به ما یادآوری کرد. گلوکسمن در گفتگویی که با او داشتم توضیح داد که او همیشه چپ را خانه ی خود می پنداشت و با آن احساس راحتی می کرد، اما اکنون این تمایز گمراه کننده شده است. این سارکوزی بود که تنها پاسخ واقع گرایانه را به شورش های پاریس داد: این مردم نیازمند کار اند و اقتصاد فرانسه نیازمند یک محرک جدید تا راه بیفتد. استدلال گلوکسمن این بود که اگر شما به محتوا و نه به خود واژه ها توجه کنید در موقع مناسب گاهی هم باید به « راست » رای دهید.

زندگی نامه خود نوشت پاسخی برای این پرسش فراهم نمی کند که این شخصیت برجسته « واقعا » کیست. برعکس، گلوکسمن در همان جمله ی اول کتاب شتابان چنین ابراز نظر می کند: « برای من نوشتن در اول شخص مفرد دشوار است. برای من گفتن « من، من هستم » راحت تر است تا به اندیشه در آوردن آن و یقین روشن « من، من هستم » از همان آغاز از من مضایقه شده است. در مسیر کتاب او میان « من » و « او » در نوسان است و در اواخر کتاب چنین می نویسد: « در نوشتن این کتاب من علاقه چندانی به رعایت قواعد زندگی نامه نویسی های دقیق یا یکدست نداشته ام ».

او در سرگردانی بزرگ شد، بدون داشتن هویتی روشن و خانه هایی که او در آنها زندگی می کرد بیشتر انتخابی بودند تا این که ارثی. این ها مطالبی هستند که او در اتاق نشیمن پر از آینه برای من تعریف می کند. و سپس به صورتی غیر منتظره می گوید: « و همه ی این ها یک جوری به نفع من شدند ». از او می پرسم: « بی ریشگی و اقبال؟ و آنهم پس از آن همه هراس در دوران کودکی شما؟ ». او جواب مثبت می دهد زیرا به عقیده ی او بیشتر معضلات جهان از طرف کسانی ایجاد می شود که با هر هزینه ای هم که باشد می خواهند برای خود هویت جور کنند. بیشتر جنگ ها از نظر او جنگ هایی به خاطر به دست آوردن هویت بوده است. به گفته ی خودش: « البته هیچ اشکالی ندارد که انسان برای خودش هویتی هم داشته باشد، هرچند بهتر است که چندین هویت داشته باشد. مسئله زمانی آغاز می شود که انسان احساس کند او باید برای این که احساس کند واقعا خودش است به حذف دیگران بپردازد. به صرب ها نگاه کنید ». در چنین درک و برداشتی می توان ادعا نمود که کودکی منفصل گلوکسمن، او را برای نیمه ی دوم قرن بیستم به خوبی و بهتر از دیگران آماده نموده بود، یعنی برای دوره ای که بیش از هر چیز دیگر در واقع دوره ای از گسستگی و انفصال بود. به قول خودش: « من هرگز چنین احساسی نداشتم که باید دائم قبر اجدادم را بر پشت خودم این طرف و آن طرف ببرم ».    

اما این را نمی توان به عنوان رهنمودی برای همگان تلقی یا توصیه کرد. افراد آواره احتمال بیشتری دارد که به سهولت تبدیل به ناسیونالیست و متعصبین هویتی گردند تا به شهروندان گشوده ذهن جهان ما.

او می گوید این دقیقا همان کلید است: « اگر شما یک هویت درست و حسابی داشته باشید مشکلی در کار نیست و اگر هویتی نداشته باشید که این به طور فزاینده همان امر عادی و متداول جهان امروز است آنوقت می توانید یا این بی هویتی را بپذیرید و یا برای خودتان یکی ایجاد کنید، حالا می خواهد با خشونت باشد و به هزینه ی دیگران یا هر جور دیگر ». سهم قابل توجهی از جمعیت جهان فعلی جایی میان این دو زندگی می کند (یا به عبارت دیگر به هیچ کدام از آن دو تعلق ندارد): جهان قدیم مبتنی بر یقین کشاورزی در یک طرف و دموکراسی های غربی که گروه های بیشمار در کنار هم و مطابق با قوانین موجود زندگی می کنند در طرف دیگر. مرز میان این دو ناحیه ای است پرخشونت که در بلاتکلیفی، دودلی و نزاع در باره ی هویت به سر می برد. و این همان فضای آرمانی و مطلوب برای نیست انگاری (نیهیلیسم) است. در تفکر گلوکسمن نیهیلیست ها می توانند خود را به عنوان یک ناسیونالیست، مارکسیست یا مسلمان بنیادگرا مطرح سازد، اما این ها همگی فقط بهانه ای بیش نیست. در واقع او (انسان نیهیلیست) مسئله اش این است که انسانی تهی است، بدون مبنا و تنها انگیزه ی او نفرت است و نابودکردن دیگری.    

گلوکسمن از یک دیدار مخفیانه از چچن در سال 2000 تعریف می کند، هنگامی که او با پرداخت رشوه به یکی از مقامات مهم امنیتی در چچن توانست از پست های بازرسی بگذرد. او یک دست بند طلا با خود داشت که روی آن این جمله نوشته شده بود: « هر چه می خواهی بردار ». هنگامی که دوست گلوکسمن هانس کریستوف باخ از یک کودک لیبریایی سرباز که یک کلاشینکف آماده شلیک حمل می کرد پرسید آیا می تواند پدر و مادر را بکشد او پاسخ داد: « چرا که نه؟ ». برای گلوکسمن گروه های مسلح اسلامی در الجزایر که با کله ی انسان ها فوتبال بازی می کردند وتروریست هایی که عابرین را منفجر می کنند همگی ترجمان  همان روح نیهیلیستی هستند: « چرا که نه ».

گلوکسمن در آخرین کتابش « نفرت ـ بازگشت خشونت مقدماتی » این نظریه ی تحریک آمیز را مطرح    می کند که نفرت در شکل خشونت تروریستی از فلاکت و سرکوب بر نمی خیزد. این ها فقط بهانه هایی برای آزاد گذاری وحشی گری هستند. در موارد پر طول و تفصیل آن تمامی یک ایدئولوژی برای آن ساخته شده است. اما این ها هرگز علتی برای تنفر و دشمنی نبوده اند، بلکه عذری که پس از انجام عمل نفرت انگیز تراشیده می شوند. و به همین خاطر هم ابطال آنها به ناپدیدشدن نابودی نمی انجامد. همانگونه که او در کتاب جدیدش به اختصار می نویسد: « بعضی احساس می کنند که توسط خداوند برگزیده شده اند، و دیگرانی هم هستند که تصور می کنند توسط غیبت خدا از تمامی رسم و قراردادها معاف می باشند. هر دو گاهی با هم و بعضی اوقات نیز بر علیه هم کار می کنند و با دست و دلبازی تمام آدم می کشند، زیرا احساس می کنند که حق انجام هر کاری را دارند ».

همه ی آنها البته چیزی بر ضد حق شورش کردن نمی گوید. گلوکسمن حتی همین امروز شرکت مادرش و رفقای او در نهضت مقاومت فرانسه را به شدت مورد تحسین قرار می دهد. برای او نهضت مقاومت نمونه ی کاملی است از این که چگونه پارتیزان ها نباید روش های دشمنان خود را الگو قرار دهند.   

از نظر او نیهیلیست ها با سه هدف متفاوت روبرو هستند: یکی از آنها « غرب سرمایه داری » است، زیرا توانسته است همه چیز و همه کس را برای اصول خودش بسیج کند. هدف دیگر یهودی ها هستند، زیرا آنها هویت خود را از سرگردانی خود به دست آورده اند و سوم زنان هستند، زیرا آنها تمامیت مردان را به چالش گرفته اند. نفرت و دشمنی به این سه از نظر گلوکسمن باعث ایجاد جنبش های متفاوت می گردد: نفرت و دشمنی شبه سرگردان ها نسبت به سرگردان ها در سراسر جهان.

امروز دیگر گلوکسمن نیازی به مبارزه با دلبستگی و ستایش مارکس آن گونه که در دهه ی 70 انجام می داد ندارد، یعنی دوره ای که حتی سارتر به مائو سوگند وفاداری می خورد. اما حتی اگر مارکس دیگر فراخوانده نمی شود، لیکن روح او در شکل های دیگر به حیات خود ادامه می دهد. گلوکسمن می گوید اگر ما مانند خدایان زندگی نمی کنیم، پس قوانین وحشیانه ی بازار، وال استریت، جهان گرایی و آزادی اندیشه ها، احساسات و آزادی رفت و آمد انسان ها است که باید مورد انتقاد و سرزنش قرار گیرد. « آنهایی که با غرب می جنگند از مارکسی که دیگر ساقط شده است آن نقد او از جامعه سرمایه داری و فرمان برای نابودی آن را به خاطر سپرده اند. آنها خود را از شر رویاهای کمونیستی و آرمان شهرهای پیچیده خلاص کرده اند، لیکن پرهیزکارانه آن افراط گرایی موجود در تهمت زدن های سنگین او (مارکس) را هنوز هم در خود حفظ کرده اند. این مارکسیسم ـ نیهیلیسم عصر جدید یک گره گاه اصلی است، یعنی جایی که بنیادگرایی دینی، تعصب گرایی مبتنی بر ناسیونالیسم، نژادپرستی که از نو مد روز شده است و بدبینی انسان هایی که کاملا به اشباع رسیده اند همگی با هم در آن تلاقی می کنند ».

به نظر نمی رسد نیازی به گفتن باشد که گلوکسمن اعتبار چندانی برای جنبش های ضد جهان گرایی قائل نیست. برای او آنها چیزی بیشتر از « عمل گرایی پروازهای دربستی » و « نمایش های سیاسی » در « مکان هایی که مورد توجه توریست ها است » نیستند، مکان هایی مانند داووس، پوئرتوریکو و بمبییی.  

گلوکسمن در اطراف هفتادسالگی خود همانقدر هوشیار، بدگمان و پرخاش جو به نظر می رسد که وقتی او کفشش را به آن مرد متشخص پرتاب نمود. آخرین جمله از زندگی نامه ی خودنوشت او چنین است: « چه کار دیگری می بایست انجام می دادم مگر ترجمان خشم کودکی خود به عصبانیتی برای یک عمر تمام ».

هنگامی که از او در باره ی گوهر و اساس اندیشه ی زندگی اش می پرسم می گوید: « nicht wegschauen »  (روی خود را برنگردانیم). در این بعد از ظهر بخصوص، این دو کلمه تنها چیزهایی بودند که او به زبان مادری اش یعنی آلمانی بیان کرد، زبانی که سال ها پیش از آن مادرش در فرانسه ی تحت اشغال با همان برایش لالایی می خواند. 

 

Lifetime of Indignation by David Singer.

http://www.signandsight.com/features/1266.html

http://www.weltwoche.ch/artikel/?AssetID=16004&CategoryID=95

 

  

 

1: مقایسه ی منزل مسکونی گلوکسمن با یکی از سرشناس ترین چهره های روشنفکری چپ فرانسه آموزنده است. نشریه ی اینترنتی تلگراف در مقاله ای که به یاد فیلسوف تازه در گذشته ژان بودریار نوشته بود در شرحی در باره ی آپارتمان او گزارش می دهد که داخل این بنای مجلل در محله ای ثروتمند نشین با حدود 50 دستگاه تلویزیون و تصاویر بزرگ از ایالات متحده تزئین شده است و نکته ی عجیب آن که او خود منتقد آمریکا و شیوه ی زندگی آمریکایی بوده است. مترجم.

 

 

 

 

                                             

 

باستان شناسی آداب غذا

بررسی کتاب « مهمانی : چرا انسان ها غذای خود را قسمت می کنند » اثر مارتین جونز

کیت کولکوهون

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

قسمت کردن غذای خود با دیگران و گاهی روبروی هم نشستن با غریبه ها چنان عمل عجیبی است که انسان را از تمامی جانوران دیگر سیاره ی ما جدا می کند. این رفتار که بسیار غریب به نظر می رسد در تکامل جامعه و ارتباطات میان انسان ها چنان نقش مهمی داشته است که بسیاری از دانشمندان و فلاسفه برای رمزگشایی منشا و تاریخ غذای انسانی تلاش های بسیاری به خرج داده و می دهند.

در میان آنها شاید کلود لویی اشتراوس مهمتر از بقیه باشد که اعلام نمود غذا پختن دقیقا نشانه ای است از آغاز پیشرفت در فرهنگ بشری. کتاب پرفروش مارگارت ویسر با عنوان « غذا بسیار مهم است » نیز با فهم ساده تری انسان شناسی پیچیده ی غذای مدرن را برای مخاطبین وسیع خود معرفی می کرد.  

اما اکنون مارتین جونز پروفسور باستان شناسی در کمبریج که جایگاه ویژه ای در میان محققین برجسته ی باستان شناسی غذا دارد، کمیت های به دست آمده از شواهد جدید در باستان شناسی و علم گیاه شناسی را در کتاب جدید خود مورد توجه قرار داده است تا به این ترتیب نیم میلیون سال از تاریخ گذشته انسان را بررسی کرده و سرآغازهای رویدادی را به پرسش گیرد که در آن تمامی احتمالات در انجام اختلاف ها و نبردها به تاریخی مهیج از نشاط و سرمستی تبدیل شده است.

چشم انداز جونز جهانی است که در آن حقایق باستانی در چینه های زمین پرده از رازهای خود برمی دارند. از قدیمی ترین اجاق های شناخته شده که 30 هزار سال قدمت دارند و در غارهای دوردست موراویان کشف شده است تا توالت های از زیر خاک بیرون آورده شده ی رومیان در بریتانیا جونز و معاصرانش هزاران کیسه ی رسوب های الک شده را جدا نموده و به دقت مورد بررسی و تجزیه قرار داده اند. این ها خاک هایی هستند که از محتویات باقی مانده ی معده و فضولات انسانی و نشانه هایی از قصابی بر استخوان های دوره ی پیش از تاریخ تشکیل شده اند.

علاوه بر آنها او رفتار خلاف قاعده ی گروهی از میمون ها در تانزانیا را مورد بررسی قرار می دهد که برای مدت بیش از 9 ساعت در « صحنه ای به لحاظ اجتماعی بسیار پیچیده از تقسیم غذا که تا به حال در جهان حیوانی ثبت شده است » به عیش و نوش می پرداختند. در اینجا وی پرسش های بنیادینی را مورد اندیشه و تامل قرار می دهد، مثلا این که آیا این جامعه است یا زیست شناسی که در باره ی آنچه ما می خوریم و شیوه ی غذا خوردن ما تاثیر نهایی را گذارده است.

انسان نئاندرتال قادر به کنترل آتش بود و غذای خود را می پخت تا به شیرینی آن اضافه کند و آن را به این طریق قابل هضم تر ساخته و مواد سمی موجود در گیاهان خوراکی خود را کاهش دهد. و از آنجا که بعضی از غذا ها ـ به ویژه صدف داران ـ اگر در شکل خام خود مصرف شوند بسیار مغذی تر هستند بنابراین پختن غذا نزد انسان های آغازین خود یقینا عملی بود که حکایت از خلاقیت داشت و نشانه ای از طبع آزمایش گری انسان با موضوع ذائقه. امعا و احشا انسان همراه با افزایش رژیم های پختنی کوچک تر شده و امکان بزرگ تر شدن مغز را فراهم آورد، آنچه به نوبه ی خود با نیازهای زبان و تکلم که در حال تکامل بود به پیش رانده  می شد.

هومو ساپینس تکامل یافت، همراه با توانایی بی مانندش برای بافتن و درست کردن انواع سبد ها و زنبیل ها که آنها نیز به سهم خود توان و امکان جمع آوری خوراک انسان را گسترش دادند. فقدان شواهد باستان شناختی در موارد بخصوص در واقع به سهم خود گویا و روشنگر است: فقدان خون، مدفوع، حشرات موذی یا امعا و احشا در اطراف اجاق ها در دوره های بعدی احتمالا نشان دهنده ی رسم و آئین های تکامل یافته در خورد و خوراک انسان است و حکایت از وجود یک جامعه ی بسامان تر دارد.      

قدیمی ترین آشپزخانه های جهان که 18 هزار سال پیش در دره ی فرات در سوریه ساخته شده بودند شواهدی از استفاده ی انسان از کاسه ی دستشویی و ابزارهایی برای خرد کردن و آسیا کردن دانه های گیاهی آشکار می سازند و نشانه هایی از این که چگونه انسان های دوره ی پیشاتاریخ با افزودن دانه های گیاهی مانند خردل بر بی مزگی غذاهای خود می افزودند. به نظر می رسد که در آن دوره از تاریخ بشر پخت و پز به دو بخش تقسیم شده بود: از یک طرف یک آشپزی معمولی بدون تشریفات و از طرف دیگر یک آشپزی سطح بالاتر که در آن به تغییر شکل ظاهر غذا اهمیت داده می شد.  

همانطور که انسان های نخستین به مرور گستردگی بیشتری پیدا می کردند در جابجایی های خود از یک نقطه به نقطه ی دیگر دانه های گیاهی و گندم و جوی خود را نیز همراه می بردند. آنها جوامعی تشکیل دادند که در آنها گله داران در نهایت به کشاورزان تبدیل شدند ـ جوامعی که قادر به ذخیره مواد غذایی بودند و دارای اشتیاق زیاد هم برای جشن ها و عیش و نوش های آئینی و رقابتی و هم تابوهایی که از یک قبیله به قبیله ی دیگر متفاوت بود. همینکه آشپزی به روشی برای خودبیان گری تبدیل گردید، در نهایت اولین نقطه ی اوج خود را در ولخرجی های متظاهرانه ی آشپزی رومی ها پیدا نمود.   

شواهد باقی مانده در استخوان های اولین شکارچی ـ جمع آوری کننده های غذا به نحو شگفت انگیزی تنش های اندکی را نشان می دهد که منشا آنها تغذیه بوده است، در حالی که جوامع کشاورز در دوره ی پیشاتاریخ (که انتظار می رفت با توجه به تدارکات مواد خوراکی با ثبات تر باشند) اکنون ثابت شده است که پیوسته گرفتار دوره هایی از فقر، گرسنگی و سوء تغذیه بوده اند. بنابراین جابجایی بنیادین در رژیم غذایی انسان های نخستین به طرف اتکا بیشتر به دانه های گیاهی و غلات ـ به ویژه برنج و گندم ـ و تکوین نان به یک موضوع فرهنگی آکنده از اهمیت دینی و اجتماعی که اکوسیستم جهان را مورد تاثیر قرار داد به نوبه ی خود بسیار عجیب می نماید.

جونز فصل های کتابش را با حکایت های افسانه ای کوتاه آغاز می کند که بر تحقیقات بسیار دقیق مبتنی هستند، اما به نحوی در نظر گرفته شده اند که تاریخ  باستان شناسی قدیمی را نزدیک جلوه می دهند ـ گمانه زنی هایی که ضرورتا در حوزه ی علمی او شرکت دارند باعث می شوند که کارهای او هم شکننده و هم جذاب باشند. اما آنچه در کتاب او چندان متقاعد کننده نیست بررسی او در خصوص 2000 سال گذشته است که شتابزده با شام خوردن در درایون سینما و در کنار تلویزیون به پایان می رسد و او آنها را به عنوان جدیدترین ویژگی های « حلقه ی محاوره ای دیرینه » می خواند که در آن اطلاعات اکنون از رسانه ها (به هنگام شام خوردن) به دست می آید و نه از دوستانی که با آنها در حال صرف غذا هستیم.

علی رغم ظاهر کتاب، « مهمانی » در استدلال ها و نظم و ترتیب هایش اثری دانشگاهی و تخصصی است. اما اگر معمولا این غیر متخصصین هستند که دوست دارند سخت تر از حد انتظار کارکنند، آنچه پروفسور جونز به خواننده عرضه می کند هم بسیار مسحور کننده است و هم بسیار روشنگر.

جونز در تجزیه و تحلیل های خودش نه فقط آنچه انسان های نخستین می خوردند را مورد تحلیل دقیق قرار می دهد که حتی این موضوع را که آنها چگونه غذا می خوردند تا به این طریق بتواند شناخت دقیق تری از آنها به دست آورد. در مسیر چنین جریانی، او یک بار دیگر ثابت می کند که غذا و شیوه ای که ما در درست کردن و تعارف کردن آن انتخاب می کنیم می تواند از هر موضوع دیگری که انسان انجام داده یا ساخته است اطلاعات بیشتری از گذشته به ما بدهد.   

 

The Archeology of Table Manners.

 Kate Coloquhoun reviews Feast: Why Humans Share Food by Martin Jones.

Teleghraph.co.uk

تاریخ ام٫ریالیسم اسلامی

امیر طاهری

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

آنچه از همین ابتدا می توان گفت، برای هرکسی که علاقمند به بحث های جاری در باره ی اسلام در جهان معاصر است این کتابی است که باید حتما خوانده شود. علت آن این است که افرایم کارش، پروفسور مطالعات مدیترانه در کینگز کالج لندن گرفتار دسته بندی هایی نمی شود که سال ها است موضوع اسلام در جهان معاصر زیر نفوذ آنها قرار گرفته است.

یک دسته که من آنها را توجیه گران می نامم اسلام را به عنوان دین صلح و آشتی معرفی   می کنند، دینی که تمدنی بزرگ را به منصه ظهور رساند که بعدا به ضعف و سستی گرایید و آنهم نه به خاطر اشتباه هایی که مسلمان ها خودشان مرتکب شده اند. این تمدن سپس تحت انقیاد امپریالیسم غرب قرار گرفت. روایتی که این دسته از اسلام تعریف می کنند و در واقع در شکل نوعی « من به تقصیر خود اعتراف می کنم » نشان داده می شود حاکی از ذلت و سرشکستگی برای مسلمانان است، کسانی که در این روایت از اسلام صرفا به عنوان قربانی و انسان های بی اراده در مسیر تاریخ خود به تصویر در می آیند. مطابق با نویسندگان این دسته، مسلمان ها حداقل از زمان ماموریت نظامی ناپلئون به مصر به این سو پیوسته بازیچه ی تاریخ بوده اند و یا به عبارتی عروسکانی در دستان استادان امپریالیست غربی خود.

دسته ی دیگر که شاید بتوان آنها را مبتلا به اسلام هراسی نامید اسلام را صرفا به عنوان دین ترور به تصویرمی کشند و تاریخش را در شکل رویدادنامه ی چپاول، نابودی و مرگ معرفی می کنند. در این روایت اسلام نه تنها دشمن تمدن که خصم انسانیت است و آنهم بدون کمترین جنبه ی مثبت از فرهنگ یا ایمان دینی. مطابق با نویسندگان این دسته تنها راهی که غرب برای کنار آمدن با اسلام در اختیار دارد ارعاب و فشار است.

اما افرایم کارش رویکرد جدیدی عرضه می دارد. او رویکرد متکبرانه ی توجیه گران و خشم نفرت انگیز اسلام هراسان را رد می کند. در عوض او اسلام را به عنوان رقیبی برای تمدن غرب معرفی می کند، رقابت در آنچه در حکم مبارزه ای است برای شکل گیری آینده بشریت.

کارش البته مخفی نمی کند که خودش در  طرف کدام یک از دو طرف مبارزه ایستاده است. خواننده بلادرنگ پی می برد که کارش هنگامی که موضوع بر سر رویارویی با اسلام است مدافع غرب است و آنهم با تمام عیب ونقص هایی که معمولا به غرب نسبت داده می شود. خوانندگان مسلمان کتاب نیز احترام او را به جا خواهند آورد، زیرا در حالی که او اسلام را به عنوان یک هماورد به حساب می آورد، احترام لازم نسبت به آن را نیز فراموش نمی کند. بی علاقه بودن به چیزی بنا به دلایل درست بهتر از آن که به دلایل اشتباه از چیزی خوشمان بیاید.

کارش با استفاده از منابع غربی و اسلامی نظر گاه توجیه گران را باطل می کند و نشان می دهد که بدبختی هایی که دامن کشورهای اسلام را گرفت به دلیل عملکرد اشتباه خود آنها بوده است. او بر این استدلال است که در مورد دستارودهایی که به دوره ی موسوم به « عصر طلایی » اسلام نسبت داده می شود مبالغه ی بسیار شده است و اگر این سخن او درست باشد ستایش از سهمی که تمدن اسلامی در تمدن بشری بازی کرده است و خود کارش نیز به آن معترف است با دشواری روبرو می شود.

کارش به خواننده نگاه تازه ای در مورد جنگ های صلیبی عرضه می دارد، نبردهایی که اتفاقا به ندرت توسط مسلمانان به عنوان جنگ های دینی بلکه تاخت و تاز های ستیزه جویانه ی فرانک ها نگریسته شده است. تا اواسط قرن نوزدهم نویسندگان مسلمان هنوز هم واژه ی « صلیبی » ها را استفاده نمی کردند، و تازه از این تاریخ بود که آنها این اصطلاح را از تاریخ نگاران و نویسندگان غربی اقتباس کردند و جنگ های میان فرانک ها و مملوک ها را به عنوان مناقشه ای نه میان قدرت های رقیب در دوطرف مدیترانه بلکه در شکل نبرد میان اسلام و مسیحیت نگریستند.

توجه به این نکته بسیار جالب توجه است که فقط بخش بسیار کوچکی از مسلمان ها در « جنگ های صلیبی » شرکت جستند، نبردهایی که بیشتر در لوانت یعنی نقطه ای کوچک از منطقه ی بسیار وسیع تر جهان اسلامی در جریان بود. ایران یا بزرگترین قدرت اسلامی در « جنگ های صلیبی » شرکت نداشت و گاهی حتی خوشحال می شد از این که رقبای ترکش در منطقه درگیر راندن مهاجمین فرانک شده بودند. به این ترتیب این استنباط معمول که « جنگ های صلیبی » کل جهان اسلام را به نبرد تمامی سرزمین های مسیحی فرستاده چیزی نبود مگر دروغی که در این دوران اخیر اختراع شده است.

جنگ میان قدرت های رقیب در هر دو طرف سواحل مدیترانه البته چیز جدیدی نبود و قبل از مسیحیت و اسلام نیز وجود داشت. فنیقی ها از سرزمین اصلی خود لبنان امروزی حتی در نقاط بسیار دور دست از سرزمین خود مانند کورنوال و آنهم یک هزار سال قبل از میلاد مسیح مستعمره هایی تشکیل داده بودند و هانیبال کارتاژی که روم را غارت کرد یقینا مسلمان نبود. و مهاجمین مغرب زمین به سرزمین های شرقی مانند اسکندر، تروجان و جولیان یقینا مسیحی نبودند. سواحل مدیترانه مدت ها قبل از ظهور مسیحیت و اسلام مناطق نزاع و درگیری بوده و احتمالا مدت ها پس از آن که دین در پس زمینه ناپدید گردد به همین وضع ادامه خواهد داد.

افرایم کارش در توجه و تمرکز به 250 سال گذشته یعنی از زمان رویارویی های جدید میان غرب و اسلام ثابت می کند که قدرت های غربی تقریبا همیشه در شرق مسلمان غافلگیر شده اند. کارش بر خلاف توجیه گران نشان می دهد که دموکراسی های غربی علاقه ای به برچیدن امپراتوری عثمانی نداشتند و حتی برای پابرجا نگه داشتن آن تا آنجا که ممکن بود تلاش بسیاری نیز به خرج دادند و آنهم البته برای ایجاد و حفظ تعادل قدرت با روسیه تزاری. و همین که عثمانی از درون و بدون عامل خارجی فروریخت دموکراسی های غربی به رهبری بریتانیا شکل منطقه را در واکنش به نیازهای اعراب در آن زمان تغییر دادند و آنچه بعدا پیش آمد به هیچ وجه در اثر « دسیسه ی شوم امپریالیستی » نبود. در حالی که دیدگاه مرسوم این است که حسین، حاکم آن زمان در مکه و پسرش ابزار امپریالیسم بریتانیا بودند، اما کارش نشان می دهد که در واقع این پدر و پسر بودند که قدرت بریتانیا را آلت دست خود قرار دادند تا چندین پادشاهی عربی را برای خود به دست آورند.

آیا می توان امپراتوری بریتانیا را به عنوان بزرگترین امپراتوری اسلامی که هرگز به وجود آمده است نگریست؟ از یک جهت البته جواب منفی است، زیرا حاکمان این امپراتوری مسلمان نبودند. لیکن از جهت ناحیه ای که در دوران شکوفایی امپراتوری بریتانیا در کنترل آن قرار داشت و تعداد مسلمان هایی که تبعه ی آن محسوب می شدند، بیشتر از هر امپراتوری بود که توسط مسلمان های فاتح ایجاد شده است.

افرایم کارش نسبت به تعدادی از مسلمان ها با بی انصافی برخورد می کند، به ویژه نسبت به سلطان محمود غزنوی که وی او را به عنوان یک راهزن و غارتگر به تصویر می کشد. واقعیت این است که در مقایسه با بریتانیایی ها و بنیان گذاران امپراتوری های غربی، یعنی کسانی که مناطق متعلق به کشورهای دیگر را مورد هجوم قرار داده و بر آنها مستولی شده و منابع انسانی و طبیعی آنها را به خاطر هدف های خودشان به غارت بردند سلطان محمود نه بیشتر و نه کمتر راهزن و غارتگر بود.

مطالب کتاب کارش هنگامی که او از حوزه ی تخصصی خودش به عنوان یک تاریخ نگار بیرون آمده و به موضوعات دینی و فلسفی می پردازد که بر آنها تسلطی هم ندارد چندان قانع کننده نیستند. برای مثال او از   « ادغام گسترده ی اسلام در فرهنگ و علم هلنی » صحبت می کند، چیزی که هرگز روی نداده است. هارش این فرض خود را به عنوان سرآغازی برای علم سیاست و حقوق اسلامی می نگرد. او همچنین اظهار می کند که اسلام برای مردمی که بر آنها غلبه می یافت جذبه و گیرایی خاصی داشت، زیرا به قول خودش در اسلام « منشا نژادی و قبیله ای افراد اهمیتی ندارد ». اما این نظر او نیز یقینا صحیح نیست. سه نفر از جانشین های بی واسطه ی پیامبر از پدران همسران او بودند در حالی که خلیفه ی چهارم داماد او بود. در خلافت امویه یعنی همان اولین امپراتوری اسلامی سلطه با قبیله ی قریش بود، در حالی که خلفای عباسی مدعی بودند که نسل آنها به عمومی پیامبر می رسد و فاطمی ها که بر مصر حکومت می کردند خود را از نسل دختر پیامبر می دانستند. ادعای کارش مبنی بر آن که اسلام حکومت استبدادی را با کثرت گرایی عوض نمود نیز اگر تاریخ این یک هزار سال اخیر مورد نظر ما باشد ادعایی قابل تردید است.

اما بالاخره هدف اصلی اسلام چه بود؟ هارش این پرسش را مطرح می کند و آن را بدون هر گونه ابهامی چنین پاسخ می دهد: هدف اسلام بخشیدن شکل تازه ای به جهان مطابق با الگوهای خودش بود، درست مانند مسیحیت که در دوران شکوفایی خود چنین کرده بود. معنای آن البته این نیست که چون در شرایط فعلی توازن قوای جهانی به نفع اسلام نیست، باعث شده است که اسلام در صدد فتح جهان با زور باشد. در عین حال، گروه های مبارزه جوی اسلامی به نظر نمی رسد که تمایلی به تعقیب اهداف خود در چهارچوب ملاک های مرسوم قدرت داشته باشند و همانگونه که مشاهده کرده ایم آنها برای رسیدن به اهداف خود مسیرشان را به سوی جنگ افروزی های نامتقارن تغییرداده اند تا از تهاجم بیشتر غرب جلوگیری کنند.   

پیام کارش روشن است: جهان باید این بلند پروازی های اسلام را جدی بگیرد.

 

Islamic Imperalism: A History by Amir Taheri.

http://www.asharq-e.com/news.asp?section=8&id=5303

    

ارزش ها در زمانه ی طغیان

امیر طاهری

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

امیر طاهری کتاب جدید پاپ بندیکت « ارزش ها در زمانه ی طغیان »  را بررسی می کند

 

ادامه مطلب ...

سالهای نابودی

دن دینر

برگردان علی محمد طباطبایی

دن دینر تاریخ سه جلده ی سائول فریدلندر در باره ی هولوکاوست را

مورد بررسی قرارمی دهد

 

 

 

در 29 سپتامبر 1941 در تنگه ی Babi Yar در نزدیکی های شهر کیف، آلمان ها 33700 یهودی را با گلوله به قتل رساندند. هنگامی که شایعه ی آن قتل عام پخش شد، بعضی از مردم اوکراین در باره ی صحت آن دچار تردید گردیدند. در همان روز، ارزنا خوروشنوا در خاطرات خودش چنین نوشت: « من همین اندازه می دانم که عمل هولناک و مخوفی روی داده است. عملی غیر قابل باور که نمی توان آنرا به درستی درک نمود، به [انگیزه های ] آن پی برد یا آن را توضیح داد ». چند روز بعد تردیدهای او برطرف گردید: « یک زن روسی کوچک اندام همراه با دوستش به قبرستان می رفتند (درست در محل ورود به آن تنگه)، اما از زیر حصار به آن طرف خزیده و انسان های برهنه ای را می بیند که به Babi Yar  برده می شوند و آنگاه صدای آتش مسلسل ها را می شوند. هرچه می گذشت از این قبیل شایعه ها و گزارش ها بیشتر و بیشتر به گوش ما می رسید. آنها به قدری فجیع بودند که باور آنها غیر ممکن می نمود. اما ما مجبور به باور به آنها بودیم، زیرا به گلوله بستن یهودی ها یک واقعیت بود. واقعیتی که دارد کار ما را به دیوانگی می کشاند. زندگی با یک چنین جنونی غیر ممکن است. زنان در اطراف ما مویه می کنند. و ما؟ در 19 سپتامبر هنگامی که فکر کردیم که آنها را به اردوگاه های کار اجباری می برند ما نیز گریستیم. اما اکنون؟ آیا به واقع می توانیم فریاد بکشیم؟ من اینجا نشسته ام و می نویسم اما از ترس مو بر تنم سیخ شده است. در این بیم جنگ در جبهه ی شرق به چهارمین ماه خود رسیده است ».

تاریخ نگار سائول فریدلندر بخش دوم از اثر حجیم، پردامنه و سه جلدی خود در باره ی هولوکاوست با عنوان « سال های نابودی » را به این ترتیب آغاز می کند. این جلد از کتاب « قتل عام » نامگذاری شده است و به دوره ی زمانی تابستان 1941 تا 1942 می پردازد. عنوان جلد اول « ترور » است و به حوادث دوره ی پائیز 1939 تا 1941 باز می گردد. به جلد سوم عنوان نمادین Shoah [یا به عبری قتل عام] داده شده است و از تابستان 1942 تا 1945 را دربر می گیرد. این سه جلد عظیم در مجموع به ده فصل تقسیم می شوند که هرکدام به یک دوره ی کوتاه زمانی مانند ژوئن و سپتامبر 1941 باز می گردند. خاطرات ارزنا خوروشنوا آغازگر همین فصل چهارم کتاب است و علت قراردادن آن در ابتدای این فصل نشان دادن هیبت و اندوه قتل عامی است که در شرف وقوع است.

این مدخل آغازین [یعنی خاطرات ایرزنا خوروشنوا] یکی پس از دیگری شهادت نامه های بیشتری را به صفحات کتاب می افزاید. اصالت و حقیقی بودن این قسمت های جداگانه از هم شدیداً قابل اعتماد است. در این کتاب چشم اندازهای متفاوتی به هم آمیخته شده و برداشت های قربانی ها، عاملین و ناظرینی که به طرزی ماهرانه بر روی هم سوار شده اند به روشنی کامل آن رویدادهای هولناک را به تصویر می کشند.

بازنمود سائول فریدلندر از هولوکاوست حقیقتاً استثنایی و در واقع از جهت استانداردهای این ژانر جسورانه است. « برداشت » های کوتاهی که او با آن متن را شکل می بخشد مانند روش های یک کارگردان سینمایی است و تاثیر آن به شکل فزاینده ای در طول اثر بیشتر می شود. سبک و طرز بیان منطقی گزارشات او خود را در پس زمینه نگاه می دارند و به طرزی ملایم شده اند که گویی موضوع کتاب نمی تواند چیزی بیشتر از کلمات درگوشی را تحمل کند. نویسنده در پس زمینه باقی می ماند، با این حال به توسط ایجاز و کنایه ی به کار رفته در متن هر چه بیشتر و قدرتمندتر در همه ی صفحه های کتاب حاضر است. محدودیت وقایع نگار از درون او به سخن در می آید.

سبک نوشتاری کتاب از وقایع نامه ها الهام گرفته شده است، اما این وقایع نامه ای است که بر خلاف نمونه های معمول نه در ابتدای بررسی یک موضوع تاریخی که در انتهای آن قرار می گیرد. با وجود روشنی و سهولت ظاهری اش، سبک وقایع نگاری روایت نشان می دهد که شکل ادبی به کار رفته در آن بی نظیر است، یعنی از این جهت که به منبع آگاهی تاریخی باز می گردد و تمامی تفسیر های روی هم انباشته شده ی چندین دهه ی گذشته را نادیده می گیرد. شاید پس از تمامی سال های برداشت پرطمطراق از هولوکاوست، این تنها شکل ممکن است که با آن می توان موضوع را به نحو مناسب توصیف نمود، زیرا در آن شفافیتی اصیل به تصرف نویسنده درآمده است.

فصل چهارم کتاب که قبلاً به آن اشاره شد، احتمالاً روشن ترین نمونه ای است که روش انتخابی فریدلندر را به خوبی بازتاب می دهد. در کنار توصیفات فشرده ی شاهدین هولوکاوست که نگاهی بسیار دقیق به جنایت های سازماندهی شده می افکند، موقعیت و شرایط وسیع تر جهانی و همچنین شرح مبسوطی از پیشرفت تصمیم ها و اعمال نازی ها نیز در آن عرضه می شود. در شیوه ی نگارش او روند ریز و درشت رویدادها به طرزی ماهرانه در هم ادغام می شود و چشم اندازهای مربوط به هر دوره ی زمانی بخصوص، گام به گام در برابر خواننده قرار می گیرد: ورود قریب الوقوع ایالات متحده به جنگ، اقدامات جنایتکارانه گاردهای مخصوص یا جوخه های مرگ نازی ها در تمامی نواحی شوروی که اکنون به تسخیر درآمده است، همکاری مردم محلی در قتل عام همسایه های یهودی خود، عکس العمل های مطیعانه ی یهودی ها در سرتاسر مناطق از بالتیک گرفته تا دریای سیاه ـ سربه راهی که پیامد ترور و عدم درک اوضاع در انسان های کتک خورده، به آتش کشیده شده، تیرخورده و زنده به گور شده بود. فریدلندر تا آن اندازه که برای درک شرایط تاریخی ضرورت دارد به گذشته ی دور باز می گردد، البته بدون افتادن در دام فراخ تر کردن غیرضروری محدوده ها. « برش » های ناگهانی در مسیر روایت، جابجایی های سریع صحنه ها را طی زمانی واحد سهولت بخشیده و تغییر مکان از لهستان به فرانسه، از هلند به مجارستان، از بلغارستان به دانمارک و از اوکراین به لیتوانی را تسهیل می کند. با توجه به تنوع عملاً بی پایان از شرایط و موقعیت ها این برش ها و جابجایی ها به نوبه ی خود وحدت آنچه دهه ها پس از اصل رویداد تحت برچسب نمادین « هولوکاوست » مشهور می شود را وضوح بیشتر می بخشد.    

آیا هدف فریدلندر از این تاریخ همه جانبه ی نابودی یهودیان اروپا صرفاً توصیف و گزارش است؟ یا چون این اثر با توجه به کتاب هایی که قبلاً در باره ی این رویداد نوشته شده است و تنها کتاب در نوع خود نیست چیزی همچون منظور و هدفی به ویژه تاریخ نگارانه را با خود منتقل می کند؟ نویسنده در مقدمه ی طولانی خود حقیقتاً موضع گیری کرده و آشکارا چشم انداز خودش را آشکار می سازد. چشم انداز او در باره ی رویدادهای هولناگ دقیقاً بر برخورد و نگرش خصومت با یهودی ها متمرکز می شود، بدون نیاز به آن که همچون گولدهاگن هر موردی را ابتدا از جهت یهودستیز بودنش به اثبات برساند.

شاید چنین نگرشی با توجه به مسلم بودن آن تعجب برانگیز باشد، زیرا غیر از این واقعیت که آنها یهودی بودند چه چیز دیگری می توانست علت کشتار یهودیان باشد؟ لیکن این بدیهی بودن را نمی توان بدیهی دانست. در سال های گذشته این قبیل کتاب ها در باره ی هولوکاوست که به محبوبیت بسیاری دست یافتند ـ و تقریباً فروش فوق العاده ای در مقایسه با سایر کتاب های تاریخی به ثبت رساندند ـ بیشتر گرایش داشتند به آن که خصومت با یهودیان را به عنوان انگیزه ی اصلی نابودی آنها در اروپا نادیده بگیرند. این واقعیت که یهودی های به قتل رسیده به واقع یهودی بودند، به عنوان یک مسئله ی فرعی تنزل یافت و تبدیل به علت ثانوی قتل عام ها گردید. یک چنین رویکردی به این خاطر پرطرفدار است که توجه و تمرکز بر تاملات مادی را میسر می سازد: یعنی توجه و تمرکز بر دزدی و چپاول، بر طمع ورزی و برآوردهای اقتصادی. در یک چنین نگرشی این گونه ضعف های انسانی برای همه قابل درک است، و بر مبنای چیزی مانند یک « انسان شناسی منفی » که بدیهی می نماید ایستاده است. وسعت هولوکاوست در حدی است که می تواند تمامی حد و مرز ها را پشت سر گذارد، اما در تحلیل نهایی مسئله ی مورد بحث ما در اینجا جریانی است که کمتر بصیرت های به سختی به دست آمده در مسیر تجربه ی جهانی را به چالش می گیرد تا انگیزه هایی که فراتر از فایده گرایی صرف قرار دارد. در هر حال، یک گرایش قطعی و مسلم برای بازسازی هولوکاوست بدون یهودی ها وجود دارد.

تاریخ سائول فریدلندر در باره ی هولوکاوست درست بر خلاف چنین مسیری سیر می کند. به جای بر ملاکردن پدیده های جانبی و نامعمول به طریقی که گویی آنها واقعاً همه چیز را توضیح می دهند، او بر ضروریات متمرکز می شود، بر جریان های وجودی که درست در ریشه حوادث قرار داشتند. در میان تمامی چشم اندازهای متعدد کتاب، تاکید بیشتر بر قربانی ها به آن رویدادهایی وضوح بیشتر می بخشد که در سال های اخیر به نحوی فزاینده به توسط جابجایی تاکید ها بر موضوعات ثانوی از دست رفته بودند. در تحلیل نهایی، قصد فریدلندر در این اثر بیشتر مرئی ساختن چیز هایی است که هولوکاوست را در برابر زمینه ای از فرهنگ هنوز هم معتبر روشنگری برجسته می سازد.

 

The Years of Extermination. Dan Diener reviews Saul Friedlaender’s three-part history of the Holocaust.

The article originally appeared in german in Die Welt on September 30, 2006.

  

 

داروین در باغ وحش

یوناتان واینر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

آیا درستی و نادرستی اختراع انسان ها است یا این احساسات بخشی از میراث ما

از اجداد نخستی ما هستند؟ نگاهی به کتاب « نخستی ها و فیلسوفان:

اخلاق چگونه تکامل یافته است »

اثر فرانس د وال

 

ادامه مطلب ...