باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

بحران ترکیه و صلح جهانی

احمد آلتان

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

درترکیه ارتش و دولت در گیر مبارزه ای تمام و کمال برای قدرت شده اند. کشور

 عمیقاً به دو گروه تقسیم شده و آشکارا دچار بی ثباتی گردیده است.

نویسنده ی  ترک احمد آلتان تناقض های کشورش را شرح داده

 و از پیامدهای بالقوه هولناک آن هشدار می دهد 

 

 

ترکیه در حال حرکت به سوی یک تصفیه حساب بزرگ و احتمالاً نهایی است. لیکن آنچه در این مناقشه نقش اصلی را به عهده دارد اختلافات دینی یا نژادی نیست. این کشور توسط یک جدایی به مراتب بنیادین و خطر ناک تر است که اکنون زمین گیر شده. موضوع اینجاست که « جدایی فرهنگی » که در تمامی سال های جمهوری همچنان حاکم بود امروز به واقع بسیار عمیق تر شده است.

در حال حاضر در ترکیه در یک طرف توده ی عظیم انسان هایی قرار دارد که قبل از وارد شدن به منازل خود کفش هایشان را از پا در می آورند، بانوان آنها حجاب اسلامی به سر دارند و شوهران آنها با پیژامه در خیابانها می گردند، پسران جوان آنها اغلب اوقات خود را در قهوه خانه ها می گذرانند، آنهم در حالی که دختران آنها تحت یک قاعده ی شدیداً سرکوبگرانه زندگی می کنند، انسان هایی که روشنایی منازل آنها از لامپ های ارزان قیمت فلورسنت تامین می شود، موسیقی مورد علاقه شان چیزی میانه موسیقی محلی و عربی است و شاید آنها هرگز در عمر خود حتی یک کتاب هم نمی خوانند، زن و شوهر های این ها هرگز با هم به یک رستوران نمی روند و تئاتر برای آنها جایی بیگانه است، آنها از تحصیلات اندکی برخوردارند و دارای اعتقادات دینی قوی هستند.

اما در طرف دیگر کسانی قرار دارند که برای تحصیل به کالج های خارجی در استانبول سفر می کنند، کسانی که در جشن های کالج با جشن های عروسی در رقص ها شرکت کرده اند، آنها به سینما می روند، کتاب    می خوانند، هرچند نه خیلی زیاد و از تحصیلات بالایی برخوردارند، دامنه ی علاقه ی آنها در موسیقی از پاپ تا کلاسیک دارای تنوع است و دکوراسیون منازلشان نسبتاً از روی سلیقه انتخاب شده، کسانی که بانوانشان هرگز از حجاب اسلامی استفاده نمی کنند و اگر چه به دختران نوجوان خود اجازه قرار و مدار با دوست پسر خود را نمی دهند، اما اگر آنها چنین کنند آن را نادیده می گیرند و اهمیتی نمی دهند، کسانی که اگر چه به خدا باور دارند اما برای عبادت های دینی اهمیتی قائل نیستند، آنها اطلاعات زیادی در باره ی شراب ندارند اما در میهمانی های خود نوشابه های الکلی مصرف می کنند، روزنامه می خوانند و میزگردهای سیاسی تلویزیون را تعقیب می کنند، کسانی که احساس می کنند از آن گروه دیگر مترقی تر هستند و زندگی خود را تقریباً در پیروی از استاندارهای سبک زندگی غربی به جلو می برند.

 

عقاید متعارض

سبک زندگی این دو گروه با یکدیگر هیچ ارتباطی ندارد. بر خلاف غرب، جایی که یک حسن تشخیص جمعی تمامی طبقات را از عناصری مانند موسیقی کلیسایی، شمایل های دینی و داستان های انجیلی که حتی برای پرده ی سینما مورد استفاده قرار گرفته اند تغذیه می کند، در ترکیه زمینه فرهنگی وجود ندارد که بتواند این گروه های رقیب را با یکدیگر مرتبط سازد. زندگی های آنها، سلیقه هایشان و باورهای آنها کاملا از یکدیگر مستقل و حتی با یکدیگر متعارض است.

آن گروه اول در تمامی سالهای جمهوری مورد تحقیر و عدم پذیرش قرار گرفته و کنار زده شده است. اکنون همین گروه بزرگ دارای تشکیلات و قدرت سیاسی شده و در هر انتخاباتی شرکت کند در آن به پیروزی   می رسد.

گروه دوم در اقلیت قرار دارد و فعلاً شانس پیروزی در یک انتخابات دیگر را ندارد. و در همین نکته است که یک تناقض تاریخی سربرمی آورد: از آنجایی که گروه دوم و غرب گرا تر می داند که اگر اندیشه ی سیاسی غرب را رعایت کند نخواهد توانست تا برای بار دیگر به قدرت رسد، اکنون نسبت به ارزش های دموکراسی غربی مخالفت می ورزد.

لیکن آن گروه اول که ارزش هایش با ارزش های غربی مغایر است می داند که فقط چنانچه ملاک های غربی را رعایت کند می تواند به قدرت برسد. نتیجه این است که گروه اول در تلاش برای سازگار کردن خود با ارزش های غربی است و روابط خود را با غرب توسعه می دهد.

« ارتش » در این فروپاشی فرهنگی نقش مهمی بازی می کند. اگر از گروه اول حمایت کند و ملاک های غربی برای دموکراسی را رعایت نماید خودش نیز قدرتی را که فعلاً ازآن برخوردار است از دست خواهد داد. در واقع ارتش از فرزندان گروه اول تشکیل شده است که در حال همکاری با آن گروه دومی است که با ارزش های آنها مخالفت می ورزد، اما به این ترتیب در قدرت می ماند. از جهتی می توان گفت که ارتش به ریشه های خودش خیانت می کند. اکنون به نظر می رسد که این دو گروه در حال آماده شدن برای یک نبرد نهایی قدرت هستند.

 

اروپا هرگز از یک کودتا حمایت نمی کند      

گروه اول اکنون به لحاظ اقتصادی نیز در وضعیت مطلوب و قدرتمندی به سر می برد. از آنجا که روابطش با « حکومت » خوب نیست، آنچه را که در آناتولی تولید می کند در خارج به فروش می رساند. این گروه با تلاش خود قدرت را برای خود فراهم آورده و از سازمان سیاسی خود حمایت کامل به عمل می آورد. اما گروه دوم فعلاً دچار کمبود سرمایه است.

حامیان گروه اول بورژوازی بزرگتر است که در خارج به تجارت مشغول است و در همان جا از اعتبارات مالی خوبی برخوردار است. این گروه یک بخش روشنفکر دارد که معتقد است ترکیه فقط هنگامی می تواند به حالت تعدل باز گردد که از شیوه های دموکراسی بهره گیرد و از یک بخش بوروکرات برخوردار است که    می گوید ساختار کشور باید برای همکاری با جهان تغییر کند.

لیکن بخش های مهم نظام قضایی، ارتش و بوروکراسی کشور حامی گروه دوم هستند. از آنجا که گروه دوم می داند نمی تواند از طریق شیوه های سیاسی مبتنی بر دموکراسی در قدرت باقی بماند در حال حاضر در جستجوی یافتن راه حل های دیگری است.

انتخابات ریاست جمهوری برنامه ها و اهداف دو گروه را کاملاً آشکار نمود و نشان داد که تا چه اندازه مناقشه میان آنها حاد شده است.

گروه دوم که توسط ارتش حمایت می شود خواهان یک انتخابات دیگر نیست. هر روز که می گذرد شایعه یک کودتای احتمالی قوت می گیرد. صحبت از حکومت نظامیان است. اما اگر کودتایی انجام شود چه پیش خواهد آمد؟

گروهی که سبک زندگی اش غربی تر است با حمایت ارتش به قدرت بازخواهد گشت و در این حال حمایت غرب را از دست خواهد داد، زیرا اروپا از یک کودتا حمایت نمی کند.

از طرف دیگر آمریکای همیشه عمل گرا شاید در قبال حمایت از خط مشی هایش در شمال عراق و خاورمیانه از چنین کودتایی پشتیبانی کند، لیکن در این حال آمریکا با یک مانع جدی روبرو است. کشوری که عراق را اشغال کرده است و می گوید که با این عمل به آن کشور دموکراسی را خواهد آورد قادر نخواهد بود که به جهان توضیح دهد ـ یا به خودش ـ که چرا باید از یک کودتای غیر دموکراتیک حمایت کند. و پس از    فاجعه ی عراق دیگر این قدرت را هم ندارد که مخالفت های بین المللی را نادیده بگیرد. بنابراین چه بخواهد و چه نخواهد باید با چنین کودتایی مخالفت ورزد.

اما کشوری که از غرب کمک های مالی دریافت می کند و از حمایت ارتشی برخوردار است که اسلحه ی خود را از غرب دریافت می کند چه خواهد کرد اگر راه خود را از راه غرب جدا کند؟ به باور من گروه دوم مدت ها است که در جستجوی یافتن پاسخ این اندیشه به تفکر پرداخته و بالاخره آن را یافته است.

اگر در ترکیه کودتایی به وقوع بپیوندد جهان با پدیده ای روبرو خواهد شد که قبل از آن هرگز شاهدش نبوده است. پس از چنین کودتایی ترکیه به جستجوی همکاری و مشارکت با روسیه و ایران خواهد رفت و سلاح ها، انرژی و کمک های مالی خود را از این کشور ها به دست خواهد آورد. گاز، نفت و سلاح های هسته ای از روسیه و ایران برای روی پانگاه داشتن ترکیه کفایت خواهد کرد، هرچند برای مدتی.

لیکن بلوکی که از روسیه، ترکیه و ایران تشکیل شده باشد می تواند تعادل جهانی را برهم زند. مثلاً این بلوک می تواند کنترل کاملی بر خاورمیانه اعمال نماید یا اروپا را در درون مرزهای قاره ی کوچکش زندانی کند.   می تواند قفقاز، افغانستان و پاکستان را تحت سلطه ی خود درآورد و می تواند روابط نزدیکی با جهان اسلامی ایجاد کند، می تواند بر منابع نفت سلطه یابد و شاید حتی به شراکتی با چین دست یابد.

 

فقط یک شلیک کافی است

یک چنین تحولی به طور چشمگیری کارایی غرب متشکل از اروپا، آمریکا و تا حدودی ژاپن را کاهش خواهد داد. بلوک جدید به لحاظ نظامی، مالی و از جهت منابع انرژی قدرت بسیار زیادی در اختیار خواهد داشت. بنابراین شکاف فعلی در ترکیه می تواند به شکافی در سطح جهانی منجر شود. اگر قرار است که جنگ جهانی سومی در گیرد، به باور من از یک چنین جدایی بر خواهد خواست.

شاید بگوئید که « چنین چیزی هرگز روی نخواهد داد » . . . کسانی که با در دست داشتن داده های غیرقابل انکار نشان می دهند که چرا چنین چیزی روی نمی دهد با خیال راحت از نظریه خود دفاع کنند. لیکن اگر پیش بینی های من درست از آب درآید ـ که فکر می کنم احتمال زیادی برای آن وجود داشته باشد ـ آنوقت چه؟

در واقع به عقیده ی من این سناریو باید توسط تمامی کسانی که درگیر مسئله ی ترکیه هستند مورد توجه دقیق قرار گیرد: یعنی توسط کسانی که در ترکیه ی امروز گروه ها و تقسیم بندی ها را موجب می شوند، توسط اروپایی هایی که برای بیرون راندن ترکیه از اروپا تلاش می کنند و با بی شرمی با کشوری معامله    می کنند که میراث امپراتوری اش با عظمت است و در عین حال رقت انگیز، اروپایی هایی که وانمود می کنند در حال راهنمایی و توصیه به ترکیه هستند و آنهم به جای عرضه ی همکاری واقعی، و آمریکایی که در سیاست خود در قبال ترکیه در یک زمان در دو نقش بازی می کند و تصور می کند که خیلی زرنگ اند.

یک مناقشه ی خونین مانند آن که به نظر می رسد در حال نزدیک تر شدن است می تواند تمامی جهان را به آتش بکشد. تصور نکینم که چنین جنگی بسیار دور و نامحتمل است. فراموش نکنیم که جنگ اول جهانی فقط با یک گلوله ی تنها آغاز گردید.       

 

 

 

 

احمد آلتان یکی از موفق ترین نویسندگان ترکیه است و یک روزنامه نویس مشهور. او حرفه ی خود را به عنوان یک روزنامه نگار آغاز کرد و پیوسته با حکومت ترکیه مشکل دارد. آلتان رمان ها و مقاله های بسیاری منتشر کرده است که بسیاری از آنها جزو پرفروشترین آثار ترکیه هستند. وی در استانبول زندگی و فعالیت  می کند.

 

The Turkish Threat to World Peace

Ahmet Altan

http://www.spiegel.de/international/world/0,1518,druck-488843,00.html

 

آیا اسلام و دموکراسی با هم سازگارند؟

گفتگوی تاگس اشپیگل با خانم نورانی عثمان جامعه شناس مالزیایی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

آیا اسلام و دموکراسی با هم سازگارند؟ به عقیده ی خانم نورانی عثمان پاسخ این پرسش به لحاظ اصولی مثبت است، حتی با وجود آن که در بسیاری از کشورهای

اسلامی رژیم های استبدادی حکومت می کنند و

بنیادگرایان در این کشورها

بسیار قوی هستند

 

تاگس اشپیگل: خانم عثمان، بسیاری از اروپایی ها بر این عقیده اند که اسلام و دموکراسی با هم ناسازگارند و در حقیقت کشورهایی که اکثریت جمعیت آنها را مسلمانان تشکیل می دهند همگی دارای حکومت های سرکوبگر هستند. آیا وجود چنین حکومت هایی ربطی هم به خود اسلام دارد؟

 

عثمان: هم بله و هم خیر. به آن بستگی دارد که مسلمانان چگونه اسلام را به کار می گیرند و چگونه تصورات و اندیشه های بخصوصی را به نام اسلام معرفی می کنند. بخش قابل توجه این رویکرد استبدادی به جدایی تاریخی بازمی گردد که بیشتر کشورهای اسلام از سر گذرانده اند و در واقع کشورهایی که تحت استعمار درآمده و تمامیت و یکپارچگی آنها تجزیه شده بود. هنگامی که آنها بعدها به استقلال رسیدند، خواهان رواج دادن آن چیزهایی شدند که به لحاظ فرهنگی آنها را به عنوان اصیل تلقی می کردند. بنابراین باید موضوع را مطابق با شرایط و موقعیت ها مورد ملاحظه قرار داد. اما این ها فقط در اسلام نیست که پیش آمده است. چنانچه جهش ناگهانی حزب بهاراتیا جانتا یا BJP (حزب راست میانه در هند) و بنیادگرایی هندوها را مورد توجه قرار دهیم می بینیم که هیچ کدام با هم تفاوتی از این جهت ندارند. 

 

تاگس: به نظر می رسد که در اسلام پیوسته تفسیر قرآن به سوی برداشت های سرکوبگرانه سیر میکند و در آنها فاصله با امر دنیوی و این جهانی بیشتر و بیشتر می شود.

 

عثمان: براساس همان جدایی تاریخی این دیدگاه نادرست میان مسلمانان متداول شده است که لائیسیته از غرب وارد شده است و ما می توانیم یک حکومت باعظمت اسلامی را در برابر آن بوجود آوریم. این ها خواب و خیالاتی بیش نیستند که باید آنها را سازه گشایی کرد. بسیاری از فضلای اسلامی نیز همین کار را انجام می دهند، اما به علت وجود حکومت های تمامیت خواه و فقدان فرهنگ دموکراتیک در اکثر کشورهای اسلامی صداهای آنها به گوش کسی نمی رسد. به لحاظ تاریخی نیز چنانچه به دوره ی پیش از عباسیان بنگریم پی خواهیم برد که جلوی صداهای لیبرال گرفته می شد. در تاریخ همیشه مردان و زنانی بوده اند که پذیرای اندیشه های برابری جنسیتی بوده اند و توسط حکومت پدرسالارانه سرکوب شده اند. ما اکنون در همان جایگاه قرت 15 میلادی هستیم. ما تازه می بینیم که چگونه یک قریحه و حساسیت ژرف اندیش مدرن بوجود می آید. معنای آن این است که مسلمان ها در ورای شرایط و هویت خودشان، نسبت خود با دیگر ادیان را مودر تامیل قرار می دهند.  

 

تاگس: و چنین چیزی عملاً در حال انجام است؟

 

عثمان: بله، اما بسیار کند پیش می رود.

 

تاگس: من در کشورهای اسلامی به این نتیجه رسیده ام که زنها در تمامی آنها با مسائل مشابهی در مبارزه هستند: چند همسری، قانون ارث، طردشدن و درگیری با قانون خانواده ـ یکی از مهمترین بخش از قواعد اسلامی ـ و مشکل تمامی آنها این است که در کنار قانون اساسی و بدون توجه به آن پیوسته شرط ها و دستورات اسلامی معتبر هستند. به عقیده شما این وضع بالاخره تغییر خواهد کرد؟

 

عثمان: این یک فرآیند ساده نخواهد بود بلکه موردی پیچیده است، زیرا در هرکدام از این کشورها باید شرایط و زمینه های تاریخی و استعماری را مورد توجه قرار دهیم و این که نخبگان سیاسی را چه کسانی تشکیل می دهند.

 

تاگس: آیا باید دستورات اسلامی به رسمیت شناخته شوند؟

 

عثمان: به عقیده من تمامی شهروندان چه مسلمان و چه غیر مسلمان این حق را دارند که این قوانین و دستورات را مورد پرسش قرار دهند. اگر مسلمانان خودشان این امر مهم را به عهده نگیرند، باید هم میهنان غیر مسلمان به آنها کمک کنند. در غیر این صورت این مسئله همچنان استمرار خواهد یافت.

 

تاگس: آیا واقعاً دستورات دینی را می توان به پرسش گرفت؟ بسیاری از مسلمانان بر این عقیده اند که این جا نقطه ای است که دیگر جلوتر از آن نمی توان رفت.

 

عثمان: باید مورد پرسش قرار گیرند و همین. در قرون میانه نیز گفته می شد که کسی اجازه ندارد کلیسا را به چالش گیرد. اما انسان اکنون در قرن 21 زندگی می کند و ما دیگر به  عصر جهانی سازی رسیده ایم. نباید تا این اندازه بد بین بود.

 

تاگس: آسیا همیشه به خاطر اسلام میانه روی خود مشهور بوده است. لیکن در اینجا نیز اسلام بنیادگرا در حال افزایش است. علت آن چه می تواند باشد؟

 

عثمان: اگر انسان بخواهد دموکرات باشد و بخواهد انسان های دیندار و اقلیت های قومی را مورد تامل قرار دهد این خودش یک چالش است. برعکس، بنیادگرایی موردی بسیار ساده است، بخصوص برای کسانی که می خواهند بر دیگران حکومت کنند.  

 

تاگس: آیا اسلام بنیادگرا در مالزی همزیستی میان گروه های مختلف مردم را کاهش خواهد داد؟

 

عثمان: اسلام بنیادگرا در شرایط فعلی تمام توان و توجه خود را بر انضباط متمرکز کرده است. آنها سعی می کنند ما را به یک مزرعه حیوانات تبدیل کنند و ما را یکدست سازند تا به این ترتیب ما همگی از این قواعد بخصوص و این تفسیر خاص از اسلام پیروی کنیم. آنها فعلاً توجه چندانی به غیرمسلمان ها ندارند. اما اگر به قدرت برسند، یقیناً خواهان برپایی یک کشور اسلامی می شوند.

 

تاگس: چگونه می توان جلوی یک چنین تغیر و تحولی را گرفت؟

 

عثمان: با ایجاد یک فرهنگ بحث و گفتگو و مخالفت، با تشویق جامعه مدنی و با تبلیغ این طرز تفکر که تمامی شهروندان با هر دینی از حقوق و آزادی های برابر برخوردار هستند.  

 

"Es geht furchtbar langsam"

http://www.taz.de/1/leben/alltag/artikel/1/es-geht-furchtbar-langsam/?src=SZ&cHash=d3dee338f2

به نام فلسطین، به کام . . .

عبدالرحمان الراشد

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 یکبار طی یک گردهمایی آنچه به دنبال می آید را من به عنوان موضوع بحث پیشنهاد کردم: شما جهان عرب را در 2010  بدون مناقشه ی عربی ـ اسرائیلی چگونه می بینید، و آنهم با این فرض که اصل مناقشه مطابق با طرحی که برای طرف عربی قابل قبول است حل شده باشد؟

پیشنهاد من چندان مورد استقبال قرار نگرفت، نه به این خاطر که یک آرزوی غیر قابل پذیرش بود، بلکه به این علت که تصورش دشوار بود. چگونه یک ملت که برای هفت دهه با یک دشمن آشکار زندگی کرده     می تواند مسئله ای را که برای او مهم تر از هر چیز دیگر شده بود به ناگهان فراموش کند؟

واقعیت این است که من در این باره که کل منطقه می تواند بدون همراه شدن با یک دشمن ضروری توجه خود را از مناقشه های منطقه ای و ناحیه ای به سوی دیگری متوجه کند شدیداً دچار تردید شدم. دشمن اسرائیلی پیوسته یک هدف دروغین برای رژیم ها و سازمان ها بود و آزادی فلسطین به عنوان پروژه ای باقی ماند که در راس تمامی موضوعات دیگر قرار داشت. به نام اسرائیل و فلسطین جنایت های بسیاری به وقوع پیوست، زندگی مدنی مختل شد و دوره های ماندن در حکومت و قدرت رژیم ها طولانی تر گشت. به نام چنین هدف و آرمانی حقوق شهروندان زیر پا گذارده شد و جنگ ها میدان ها را به تصرف درآوردند. صدام کویت را مورد تهاجم قرار داد (از طرف جنوب) و آنهم به نام فلسطین (در طرف شرق). افزون بر آن و باز هم به نام فلسطین شرایط محلی در اردن و لبنان مورد سوء استفاده قرار گرفتند. تظاهرات در صنعا برای غذا سرکوب شد. رژیم اضطراری سوریه باقی ماند و بیانیه های حکومتی در کشورهای عربی از بحرین گرفته تا مراکش با وعده هایی برای مقابله ی نظامی با اسرائیل پرمایه تر شدند. تمامی موضوعات جانبی به نام فلسطین ارتباط داده شد. انجمن ها و کانون های حرفه ای علناً وظایف خود را به نام مسئله ی فلسطین به فراموشی سپردند و آنها وجود، مواضع، رهبری و ادبیات خود را بر مبنای دشمن قرار دادند. چگونه می توانیم تصور کنیم که آن تشکیلات می توانند خود را هنگامی تعدیل کنند که دیگر هیچ دشمنی وجود نداشته باشد؟

ما خصومت و دشمنی را تا چنان درجه ای مغتنم شمرده ایم که تقریباً هرچیز دیگری غیر ممکن است. خصومت و دشمنی به یک تشکیلات کامل گسترش یافت که بدون آن حیات غیر ممکن گردید. این خصومتی جعل شده نیست که معتقد است اسرائیل یک حکومت صلح طلب نیست و در برابر چشم مردم جهان خود را به زور در مناطق اشغالی جا داده و چهار دهه است که در برابر پس دادن آنها همچنان مقاومت کرده است. اسرائیل خودش نیز از وضعیت دشمنی با اعراب سود می برد و آنهم با متحد ساختن یهودیان و با استفاده از حمایت های غرب به نام مقابله با دشمن عربی.

ما می توانیم طرفداری اسرائیل از سیاست دشمنی را درک کنیم، زیرا می خواهد به این ترتیب زمین به سرقت برده را حفظ کند و سالیانه 3 میلیارد دلار از ایالات متحده کمک دریافت کند و به دریافت حمایت یهودی ها از سراسر جهان ادامه دهد. این ها تماماً منفعت های اسرائیل است که ساختن مترسکی از دشمن را توجیه  می کند، حتی در شرایطی که می تواند یک قرارداد صلح امضا کند که بر پس دادن مناطق اشغالی و خاتمه دادن به تمامی بحران و آنهم در یک روز و نه 40 سال مبتنی است.

لیکن نمی توانیم منطق اعراب را در پشت نگهداشتن این دشمنی دریابیم. عرب ها که نه در مبارزه برای آزادسازی مناطق خود موفق شده اند و نه برای صلح تلاش کرده اند تا این مناطق را دوباره به دست آورند برای چه به مبارزه جویی با دشمن ادامه می دهند؟ از این رو این مناطق در سه کشور عربی همچنان تحت اشغال باقی مانده است، همراه با یک میلیون آواره در اردوگاه ها و دو میلیون دیگر که به نقاط دیگر جهان نقل مکان کرده اند و همگی رنج و عذابی روزانه را تجربه می کنند. امروز، 40 سال پس از شکست در جنگ شش روزه ما هیچ منطقی را نمی توانیم در کار کسانی بیابیم که صلح را رد می کنند و تمامی تقصیرها را در مورد مسئله ی فلسطین به گردن اسرائیلی ها می اندازند.     

 

In the Name of Palestine

Abdul Rahman Al-Rashed

http://www.asharq-e.com/news.asp?section=2&id=9202

از طبقه ی متوسط حمایت کنیم

تورکی الحمد

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

موضوع بحث ما طبقه ی متوسط در کشورهای عربی است. علی رغم آنچه بعضی ها در رابطه با بازار سهام به عنوان تاثیری مثبت بر بازارهای سرمایه اشاره کرده اند، بازار سهام در حالی در ثروتمند تر ساختن یک اقلیت نقش بازی کرده است که بنیه ی مالی بسیاری دیگر را در آنچه مسابقه ای جنون آسا به سوی رویای ثروتمند شدن سریع بود تحلیل برده است. و گاهی طولی نمی کشد که آن رویا به کابوس هولناکی تبدیل گردیده و بازار سهام بسیاری از انسان ها را به فقر مطلق بسیار نزدیک می سازد.

البته بهتر است که این موضوعات را به کارشناسان و اهل فن بسپاریم، اما آنچه ارزش بررسی بیشتری دارد تاثیری است که چنین سقوط های مالی و نوسانات اقتصادی بر طبقه ی متوسط می گذارند ـ به ویژه در جهان عرب، مثلا در عربستان سعودی جایی که تاثیر چنین نوسان هایی در ثبات اجتماعی در عین حال بر ثبات سیاسی نیز موثر واقع می شود.

استفاده از واژه ی « طبقه ی متوسط » مشخص کننده ی یک بخش کاملا همانند از جامعه نیست، زیرا این اصطلاح به قشرهای اجتماعی متعددی اشاره می کند که ذیل عنوان طبقه ی متوسط قرار گرفته اند. فصل مشترک این قشرها این است که هیچ کدام از آنها به طبقه ی بالای جامعه تعلق ندارند، اما به نحوی مشابه نمی توان آنها را به عنوان بخشی از طبقه ی پائین جامعه به حساب آورد. این طبقه بندی از مارکس، وبر یا هر جامعه شناس دیگری تبعیت نمی کند، بلکه بیشتر یک مقوله سازی مقدماتی است که هدفش معین کردن مرزهای تمایزگذاری میان سه بخش هرم اجتماعی است.

در نگاه از یک چنین زاویه ای می توان گفت که طبقه ی متوسط به عنوان دریچه ی اطمینان برای تمامی جوامع است. این طبقه ای است که به هم پیوستگی هرم اجتماعی به آن وابسته است و یا آن حلقه ی اتصالی  است که به کمک آن طبقه های بالایی و پائینی جامعه به هم مرتبط می شوند. هنگامی که این طبقه گسترش می یابد و مقام و منزلتش ثبات می یابد و هنگامی که دیگر توسط ابهام آینده در خطر قرار ندارد، این وضعیت در نهایت دلالت بر یک ثبات اجتماعی و سیاسی دارد که قابل دوام است.

اما عکس آن نیز صحیح است. جوامعی که دارای تاریخ طولانی از ثبات اجتماعی و سیاسی هستند جوامعی هستند که در آنها طبقه ی متوسط، یا بلکه طبقات متوسط، بزرگترین بخش جامعه را تشکیل می دهد. خطر واقعی در وضعیتی نهفته است که در آن طبقه های متوسط به قاعده ی زیرین هرم اجتماعی می پیوندند تا به بزرگترین قشر در جامعه تبدیل شوند. در یک چنین سناریویی راس هرم توسط یک الیگارشی اقلیت نمایندگی می شود (دقیق تر گفته شود توسط یک قشر نخبه ی مالی) که از بقیه ی قشرهای جامعه منزوی و دور است (1). این همان هنگامی است که اگر به راستی آینده ی جامعه باید مورد توجه و رسیدگی قرار گیرد نشانه های هشدار دهنده آغاز به آشکارشدن می کنند. هنگامی که وسعت طبقه ی متوسط آغاز به کوچک تر شدن می کند، تمامی جامعه در مواجهه با یک خطر واقعی قرار می گیرد، خطری که در آن اثرات هشدار دهنده برای آن که آشکار شوند به سپری شدن زمان بیشتر نیازمند هستند.

جامعه ی محنت زده یا فقر به خودی خود مسئله ی اصلی نیستند، یعنی هنگامی که فقر وضعیتی است که جامعه از همان آغاز بر اساس آن بنیان نهاده شده است. کشورهای بسیار فقیری وجود دارد که مردم فقیر آنها به سهم خود موجب فقر بیشتر می شوند و با این وجود دچار معضلاتی نمی گردند که به ثبات سیاسی یا اجتماعی مربوط است. مسئله ی اصلی در تغییر شرایط نهفته است. جامعه مرفه ای را در نظر گیریم که در آن طبقه ی متوسط با تمامی سطوح متفاوتش بزرگترین بخش آن را تشکیل می دهد. و حال تصور کنیم که به ناگهان یک بازگشت سریع و غیر منتظره روی دهد و طبقه ی متوسط به یکی شدن با طبقه ی تحتانی جامعه میل کند. معنای آن این خواهد بود که چنین جامعه ای اکنون نسبت به تغییر شکل های اجتماعی آسیب پذیرتر و شکننده تر شده و این شرایطی است که می تواند شورش های سیاسی بالقوه را موجب شود.

انسان های که در فقر به دنیا می آیند با آن مشکلی ندارند به همان نحوی که وقتی شخصی نابینا به دنیا آید با نقص مادرزادی خود کنار می آید ـ به این معنا که شما چیزی را که هرگز نداشته اید از دست هم نمی دهید. مشکل هنگامی خود را می نمایاند که انسان فقیر به طبقه ی بالای اجتماعی می رود و سپس به قشر اجتماعی پائین تر باز می گردد. آنچه به مراتب بدتر است هنگامی است که عضوی از طبقه ی متوسط که همیشه بخشی از آن بوده است به قاعده ی هرم اجتماعی سقوط می کند تا به طبقه ی پائین جامعه بپیوندد. این عمل باعث عدم تعادل واقعی در آن جامعه می شود و اگر هدف ثبات بلند مدت جامعه است باید به آن رسیدگی شود.

جابجایی از ثروت به فقر و سقوط افراد از یک جایگاه بخصوص اجتماعی به مکانی پائین تر باعث گسترش احساسات خشم، ناامیدی، نفرت، تنش و احساسی از شکست می شود. این احساسات باعث درست شدن یک بمب ساعتی اجتماعی می گردد که می تواند در هر لحظه ای منفجر شود. این حالت را می توان در ایدئولوژی های افراطی متعددی یافت که در آنها این احساسات مورد تاکید و حمایت قرار می گیرند، چه در ایدئولوژی های چپ و چه راست به یک اندازه یا در یک ایدئولوژی غیر متعارف که زائیده شرایط است و به طور اجتناب ناپذیری در رویکردهای خود دچار افراط گرایی می شود. شکوفایی اقتصادی که پس از آن دوره ای از زوال روی دهد زمینه ای را تشکیل می دهد که آغازگر جرقه های بی ثباتی است، چه بی ثباتی جامعه یا کشور یا هر دو.  

در این مورد می توان گفت که رهبران کشورها، یعنی کسانی که ثبات طولانی مدت جامعه و کشور خود را معین می کنند به عنوان هدف اصلی خود باید به دقت نوسانات جامعه را مورد توجه و بررسی قرار دهند، به ویژه هنگامی که موضوع این نوسانات طبقه ی متوسط است. هم امنیت کشور و هم جامعه نمی تواند از طریق کنترل شدید خود امنیت به دست آید و از طریق بالاتر بردن سطح نظم و انضباط اجتماعی هم چنین چیزی به تنهای مقدور نیست. لیکن تمامی این عناصر لازم و ضروری اند. هرچند آنچه مهم تر از بقیه است این که ایجاد نظم و انضباط باید همراه با تلاش برای تجدید بنای تعادل اجتماعی باشد، بخصوص هرگاه که این تعادل پس از دوره های بخصوص از شکوفایی اقتصادی آغاز به ته کشیدن می کند. جامعه ای که به سوی ایجاد یک طبقه ی اولیگارش که همه چیز را به انحصار خود درآورده  حرکت می کند، جایی که هر روز تعداد بیشتری از انسان ها مجبور به تلاش برای گذران معاش روزانه هستند، و از جمله ی آنها تعداد اندکی که به طبقه ی متوسط آسیب پذیر متعلق هستند، چنین وضعیتی را باید به عنوان تهدیدی برای امنیت اجتماعی درازمدت به حساب آورد ـ حتی اگر چنین وضعیتی در کوتاه مدت بسیار موثر به نظر آید. امنیت و ثبات اجتماعی و آنچه آنها از انواع دیگر ثبات و امنیت به همراه خود می آورند سازوکاری است که اجزاء تکمیلی متعددی در بردارد. هرچند این به قوت خود باقی خواهد ماند که تعادل اجتماعی و قاعده ی طبقه ی متوسط از تمامی این عناصر مهم تر هستند و بدون آنها تمامی آنچه باقی می ماند چیزی جز تکه های بی اهمیت در زیربنا نخواهد بود.           

 

1: مشابه آنچه برای اول بار در دهه ی 50 در ایران قبل از انقلاب مشاهده شد. مترجم.

 

Protecting the Middle Class

Turki al-Hamad

http://www.asharq-e.com/

اتحادیه اروپا باید از لیبرال های ترکیه حمایت کند

آیان هیرسی علی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

سکولارها و لیبرال های ترکیه پس از سالها خواب غفلت تازه متوجه اوضاع کشور شده اند. میراث کمال آتاتورک در حال نابودشدن است و آنهم نه توسط یک قدرت مهاجم

 خارجی، بلکه از درون کشور و توسط خود مردم ترکیه که در

حسرت یک حکومت اسلامی می سوزند

 

از زمان کمال آتاتورک، ترکیه همواره میان کسانی که می خواهند حکومت را مطابق با دستورات اسلامی به جلو برند و دیگرانی که برنامه شان خارج کردن اراده ی الله از حوزه عمومی است در کشاکش است. حامیان  اسلام در دولت مانند رجب طیب اردوغان و عبدالله گل و حزب عدالت و توسعه به نحو چشمگیری در اهداف خود موفق بوده اند. آنها بر خلاف سکولارهای لیبرال این واقعیت را به خوبی درک کرده و مورد استفاده قرار داده اند که برای از بین بردن و بی اثر ساختن دموکراسی بهترین شیوه به کاربستن روش های خود دموکراسی است. آنها با چنین بصیرتی یک استراتژی قدرتمند را به خدمت گرفته اند. سه ستون این استراتژی ارزش بررسی و توجه بیشتری دارد.

 

اولین آنها « دعوت » است، روشی که مبتکر اصلی آن بنیان گذار دین اسلام بود. معنای دعوت موعظه ی اسلام به طور مستمر و از روی ایمان کامل است و آنهم به عنوان شیوه ای برای زندگی و روشی برای حکومت. هر کسی که تازه به این کیش در می آید موظف است که او نیز به نوبه ی خودش اسلام را برای دیگران تبلیغ کند. به این ترتیب یک حرکت در توده ی مردم ایجاد می شود که قلب ها و ذهن های آنها را به دست می آورد.

 

سکولارهای ترکیه این ستون را دست کم گرفتند و به این ترتیب در رقابت برای تسخیر قلب و ذهن انتخاب کنندگان به اندازه ی کافی تلاشی به خرج ندادند. اکنون آنها با این واقعیت تکان دهنده ی سنجش افکار عمومی روبرو شده اند که نشان می دهد احتمالا 70 درصد از رای دهندگان چنانچه اردوغان، یعنی نخست وزیر کشور در تغییر دادن قانون اساسی جهت انتخاب مستقیم ریاست جمهور توسط مردم موفق گردد، عبدالله گل را به عنوان رئیس جمهور انتخاب خواهند کرد. هرگونه مخالفت سکولارها بر علیه این تصمیم مردم آشکارا به نظر نامعقول و غیر دموکراتیک خواهد آمد.

 

ستون دوم بهبود اقتصاد کشور است. نمی توان انکار نمود که وقتی احزاب سکولار در قدرت بودند اقتصاد ترکیه در وضعیت بدی قرار داشت و از زمانی که اردوغان به نخست وزیری رسید رشد اقتصاد همراه با کاهش تورم و افزایش سرمایه گذاری های خارجی بسیار بهتر شده است.

 

ستون سوم نظارت بر دو نوع تشکیلات در دموکراسی است: آنهایی که برای آموزش شهروندان طراحی شده است (آموزش و رسانه ها) و گروه دیگری که برای حفظ نظم و قانون بوجود آمده است (پلیس، تشکیلات قضایی و پلیس امنیتی). به سخن دیگر اسلام گرایان نظارت بر اطلاعات را که شما دریافت می کنید در اختیار دارند و این قدرت را که دهان شما را ببیندند.

 

پس از آن که انقلاب اسلامی در 1997 در اولین تلاش خود با ناکامی مواجه شد ـ و این هنگامی بود که ارتش ترتیب یک « کودتای نرم » را بر علیه اسلام گرایانی که با انتخابات به قدرت رسیده بودند داد ـ اردوغان و حزبش پی بردند که با سیاست گام به گام قدرت بیشتر و بادوام تری را به دست خواهند آورد. آنها یقینا به این نتیجه رسیده بودند که اسلامیزه کردن تمام و کمال ترکیه فقط هنگامی میسر است که آنها کنترل ارتش و دادگاه قانون اساسی را به دست آورند، یعنی دو نهادی که تا به امروز مطابق با انتظارات آتاتورک برای حفظ ترکیه به عنوان یک کشور سکولار وفادار مانده است.   

   

تصمیم فعلی دادگاه قانون اساسی مبنی بر ابطال نامزدی گل برای ریاست جمهوری پس از اعلام نظر ارتش که حافظ سکولاریسم است فقط می تواند یک بدبیاری و شکست موقتی برای اسلام گرایان باشد. اردوغان و گل هنوز هم کارت برنده ی دیگری در آستین خود دارند. اگر آنها همین خویشتن داری و تحمل را که تا به اینجا نشان داده اند همچنان حفظ کنند، این احتمال وجود دارد که اسلام گرایان به توسط ادامه دادن به دلبری برای عضویت در اتحادیه اروپا به هدف خود برسند. رهبران ساده اما با حسن نیت اروپایی توسط اسلام گرایان حاکم از همان ابتدا چنان آلت دست قرار گرفتند که بگویند ارتش ترکیه مانند ارتش های کشورهای عضو اتحادیه اروپا باید تحت نظارت بخش مدنی و غیر نظامی قرار گیرد. از چنین زاویه ای البته اردوغان و حزبش سزاوار موفقیت هایی که به دست آورده اند می باشند و آنها را به این خاطر مورد انتقاد قرار دادن یقینا شیوه ی مناسبی برای جلوگیری کردن از دستیابی آنها به قدرت تمام و کمال در ترکیه نیست.    

 

واقعیت این است که در بازنگری به گذشته، لیبرال های سکولار در ترکیه فقط باید خود را ملامت کنند. آنها قدرت « دعوت » را دست کم گرفتند، در بهبود اقصاد هنگامی که خود در قدرت بودند ناکام ماندند و این نکته را نیز درک نکردند که اعضای اتحادیه بازیچه ی اسلام گرایان شده اند، عملی که هدف از آن رسیدن به کنترل بر ارتش و دادگاه قانون اساسی بود.

هرچند یکی از ویژگی های لیبرالیسم آموختن از آزمایش و خطا است. این واقعیت که لیبرال های سکولار در ترکیه دچار اشتباه شده اند به این معنا نیست که نمی توانند تلاش جدیدی برای حفظ میراث آتاتورک و ایجاد موقعیت جدیدی برای پیشرفت دموکراسی ترکیه بر اساس ارزش های غربی به خرج دهند.

 

سکولار های ترکیه باید طرحی برای آغاز نمودن به نهضت مردمی خودشان بیفکنند که پیام آن آزادی فردی باشد. آنها باید اطمینان رای دهندگان به یک اقتصاد لیبرال در ترکیه را دوباره ترمیم کنند و باید تشکیلات آموزش، اطلاعات، پلیس و تشکیلات قضایی را فتح مجدد نمایند.

آنها همچنین باید رهبران اتحادیه اروپا را در این خصوص متقاعد سازند که ارتش و دادگاه قانون اساسی در ترکیه ـ علاوه بر دفاع از ترکیه و از قانون اساسی ـ باید از دموکراسی ترکیه در برابر اسلام گرایان دفاع کند، آنچه شاید اهمیت کمتری از دیگر وظایف آنها نداشته باشد.

بازگرداندن سکولاریسم راستین به ترکیه به معنای هر نوعی از سکولاریسم نیست. معنای آن سکولاریسمی است که از آزادی های فردی محافظت می کند و نه از آن نوع اولترا ناسیونالیسمی اش که باعث ایجاد حال و هوایی می شود که در آن « نبرد من » از هیتلر به یک کتاب پرفروش تبدیل می شود، قتل عام ارمنیان انکار می گردد و اقلیت ها تحت تعقیب قرار می گیرند. نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی هرانت دینک توسط یک چنین ناسیونالیستی به قتل رسید.

 

یک چنین ترکیبی از ناسیونالیسم زهرآگین و اسلام غرض ورزانه در ترکیه است که لیبرال های سکولار را در برابر چالشی به مراتب بزرگتر از هر حرکت لیبرالی دیگر در روزگار ما قرار داده است. لیبرال دموکراسی های دیگر در غرب باید از لیبرال های ترکیه در چنین دوران سختی حمایت کنند. این ادعا که چنین حمایتی با این تشخیص آغاز می گردد که ارتش ترکیه مانند هیچ ارتش دیگری در جهان نیست شاید در ظاهر به نظر تناقض گویانه بیاید. وظیفه ای که این ارتش به عهده ارد یگانه است زیرا باید از ویژگی در سکولاریسم ترکیه محافظت کند.

 

 

 

EU SHOULD STAND BY TURKEY'S LIBERALS by Ayaan Hirsi Ali.

http://www.digitalnpq.org/

http://www.welt.de/politik/

بحران ترکیه

 محدودیت های دموکراسی یا تصرف حکومت از درون

علی بایرام اغلو

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

مردم ترکیه به نقش فعالی که ارتش در حیات سیاسی کشور بازی می کند خو گرفته اند. ارتش در میان    حوزه ی حکومتی جایگاه مستقلی اشغال کرده است و نقش مهمی در جریان های تصمیم گیری و ساختارهای کشور به عهده دارد و قدرت سیاسی را در موقعیتی که به عهده دارد از جهت پاسداری از قدرت حکومتی کنترل می کند.

 

در واقع نظام سیاسی ترکیه توسط یک سلسله مراتب وارونه معین می شود: قدرت نظامی از کنترل سیاسی معاف است در حالی که قدرت سیاسی تحت نظارت ارتش قرار دارد. « سیستم پاسداری ارتش » توصیف دقیقی است از نظام معمول و در حال کار ترکیه.

 

با این وجود ممکن است ایامی هم وجود داشته باشد که ویژگی آن دخالت ارتش در سیاست است و این هنگامی است که « نظام پاسداری » به « نظام سرپرستی » تبدیل می شود. انگیزه ی اصلی برای چنین دخالت هایی که تقریبا هرده سال یک بار روی داده این واقعیت است که ساختار و قالب گفتمانی که توسط ارتش و به عنوان « نظر رسمی حکومت » تعین گردیده به طور جدی به چالش کشیده شده است یا همچون امروز هنگامی که تحولات اجتماعی و سیاسی در زندگی روزمره و در سیاست از محدوده هایی فراتر می رود که ارتش آنها را معین کرده و کشور را به یک نقطه ی جدایی رسانده است.

 

 

بحران ارتش سالاری

در این روزهای اخیر ترکیه به یک چنین نقطه ی جدایی رسیده است. در نگاه اول، عللی که در پشت این بحران قرار دارد به نظر می رسد که فروریزی نزدیک در الگوی قدرت اجرایی دو وجهی باشد ـ یک رئیس جمهور و یک نخست وزیر ـ یعنی آنچه مطابق با ارتش مظهری است از تفکیک میان قدرت حکومتی و قدرت سیاسی.

 

این الگو مبتنی بود بر وجود یک رئیس جمهور، کسی که به عنوان نماینده ی حکومت به طور کل از مسئولیت سیاسی معاف است اما با این وجود سمت های سیاسی مهمی به او تفویض شده است از جمله تعین مقامات بلند پایه حکومتی و مسئولین دادگاهی های عالی.

 

هنگامی که کاخ ریاست جمهوری می بایست به حزب حاکم عدالت و توسعه (AKP) تحویل داده شود یک بلوای سیاسی در اثر دخالت ارتش به دنبال آمد. در یک اطلاعیه ارتش اظهار داشت که: « در حال انجام وظایف خود » است ـ یعنی چنانچه دولت در مسیر منافع کشور به جلو نرود زمام امور مملکت را به دست خواهد گرفت. چنین هشداری را می توان در سنت سیاسی ترکیه به عنوان « یک کودتای درجه ی دوم » تلقی نمود: گرچه هیچ سلاحی به کار گرفته نشده، اما نتیجه ای که می توانست به دنبال آید هیچ تفاوتی با آن نداشته است. هشدار ارتش در واقع پیامدهای مطلوب خودش را داشت. دادگاه قانون اساسی این هشدار را جدی گرفت. انتخابات ریاست جمهوری متوقف شد و پارلمان تصمیم گرفت که برنامه ی خود را از طریق انتخابات سراسری ادامه دهد.

 

در این مرحله ارتش برای حفاظت از نقش سیاسی خودش به عنوان یک پاسدار و با جلوگیری از فروریزی الگوی قدرت اجرایی دوگانه ی حکومت در برابر دولت سیاسی و از طریق تهدید و فشار تلاش بسیار نمود. بنابراین بحران امروز در ترکیه را می توان به عنوان بحرانی از فرمانروایی حکومت تعریف نمود.

 

 

بحران نظام لائیک یا سکولار

هرچند نگاه عمیق آشکار می سازد که این بحران حکومتی در ترکیه با یک بحران دیگر در سکولاریسم همراه است. حتی با وجودیکه حزب عدالت و توسعه در پنج سال گذشته از سیاست های لیبرال، اصلاح طلبانه و طرفداری از اتحادیه اروپا پیروی کرده است، موضوعات چندی از قبیل ریشه های اسلامی کادر های حزبی و این واقعیت که بیشتر همسران وزرا از جمله همسر نخست وزیر و همسر رئیس جمهور احتمالی آینده عبدالله گل حجاب اسلامی دارند و امکان این که حزب حاکم می تواند هم قدرت اجرایی و هم قانون گذاری را      به تصرف در آورد توسط ارتش و گروه های سکولار به عنوان « تصرف حکومت از درون » تلقی شده است.

 

علتی که در پشت سر عمیق تر شدن شتابان بحران حکومتی، مشروعیت دخالت نظامیان و به میدان آمدن میلون ها نفر در آنکارا و استانبول قرار دارد اضطراب از تمرکز قدرت در دستان حزب سیاسی است که نمایندگانش افرادی مذهبی هستند.

 

تناقض بنیادین در ترکیه ی امروز را می توان در فصل مشترک میان تظاهرات نگران کننده و هراس های قاطع ارتش مشاهده کرد. در حالی که دین گرایی وابسته به دموکراسی شده است، به نظر می رسد که سکولاریسم مبتنی بر نظامی گرایی است.

 

با توجه به این نکته که قدرت دینی و محلی در حال دست اندازی به نظام رنجور و دیرینه ی سکولار است، نگرانی قشرهای ممتاز شهری صرفا ویژگی وجود افراد مذهبی در سیاست ترکیه نیست، بلکه این نگرانی نسبت به عدم تحمل لائیتیسه در ترکیه است.

 

در ترکیه لائیتیسه هنوز هم منبع اصلی معیار نمادین است که معین می کند کدام یک از شهروندان برخوردار از حقوق کامل هستند و بیان کننده ی انحصار اقتصادی و فرهنگی مرکز یا هسته ی اجتماعی است. کسانی که با این معیار متناسب نباشند تنبیه می شوند. برای مثال، زنان جوانی که حجاب اسلامی دارند از تحصیل در دانشگاه ها محروم می شوند یا مردم دیندار مورد تبعیض قرار می گیرند گویی که سیاه پوستانی در دوره ی تبعیض نژادی در ایالات متحده آمریکا هستند.

 

 

بحران اجتماعی

سومین جنبه ی این بحران سویه ی اجتماعی آن است. ترکیه یک جامعه ی تکه تکه شده است و خط اصلی برای تمایز میان آنها فرهنگی است. در ترکیه یک شکاف در حال بازترشدن میان یک مرکز متشکل از نخبگان و متمایل به ارزش های غربی که دین را مطیع خود ساخته اند و یک حاشیه ی محلی، سنتی، دینی و متمایل به ارزش های شرقی وجود دارد. حداقل تا دهه ی 1980 ثبات سیاسی و تعادل اجتماعی دقیقا به علت فاصله میان این دو گروه ممکن بود.

 

در سال های اخیر این فاصله کاهش یافته و باعث مواجه این دو گروه و ایجاد مجادله میان آنها گردیده است. این رویارویی ها ترک های میانه رو و سکولار را در برابر دموکراتیزه کردن و ترک های به شدت مذهبی را در مقابل سکولاریزه شدن قرار داده است. هرچند برخی لحظات بحرانی باعث شده است که این مناقشه ها به پیش زمینه ی صحنه ی سیاسی سوق داده شود ـ چه در مورد حق برخورداری از حجاب اسلامی و چه قانون پیشنهادی در مورد غیر قانونی بودن روابط به اصطلاح نامشروع. در حالی که حاشیه ی اجتماعی قوی تر    می شود و تهدید به اشغال مرکز می نماید مناقشه ها نیز شدت می یابند.  

 

امروز برخورد میان آن دو بسیار نزدیک است و تصرف « مسئله ی ریاست جمهوری » توسط حاشیه باعث ناخشنودی و عکس العمل در مرکز شده است. به جای نشان دادن واکنش های ملایم، مرکز بانگرانی که دارد با لائیتیسه ی خشک پاسخ می دهد و در حال برداشتن گام هایی برای به دست آوردن موقعیت مسلط در این مناقشه است. به این ترتیب ارتش و رژیم پاسداری مهمترین محمل های مرکز هستند و به نظر می رسد در نگرانی های برخاسته از شیوه ی زندگی خود زندانی شده اند. هم زمان مرکز که از رواداری فاصله گرفته است به موجباتی تبدیل می شود که پاسداری ارتش را مشروعیت می بخشد. اگر از چنین چشم اندازی به اوضاع ترکیه بنگریم بحران اخیر این کشور محدودیت های دموکراسی ترکیه را آشکار می سازد . . . 

 

 

بحران جمهوری

چهارمین بعد این بحران ویژگی تاریخی آن است. ترکیه ی امروز بر سیاست یکدست سازی بنا شده است که تحت اسلام به وقوع پیوسته است. یونانی های ترک پس از جنگ بالگان به وحشت افتاده و اخراج شدند، ارمنی ها نفی بلد شدند و مسلمان ها از نواحی از دست رفته شتابان وارد شدند.

 

میراث عثمانی تا اندازه ی بسیاری نظامی بود که در آن عناصر غیراسلامی کنار گذاشته شدند. جمهوری دو پروژه ی مهم برای هدایت و شکل دادن به این میراث در اختیار داشت. اولین پروژه « ترکی کردن » مسلمان های غیر ترک و بیشتر از جنبه ی قومی بود، رویدادی که از اوایل قرن نوزدهم به این سو از قفقاز، کریمه و بالکان شتایان و در دسته های وسیع وارد شدند. در ابتدای جمهوری این مهاجرین یک سوم از کل جمعیت را تشکیل می دادند.

پروژه ی دوم مدرنیزه کردن و دگرگون کردن اسلام بود، یعنی عنصر اصلی در ایجاد یگانگی و وحدت ملی. این عمل از طریق یک لائیتیسه ی ستیزه جوی انجام یافت که می بایست اسلام را « مطیع و سربه راه » می کرد. از این رو تاسیس یک دولت جمهوری خواه و اقتدارگرا که تحت نظارت ارتش قرار داشته باشد بسیار اهمیت داشت. به استثنای کردها که در برابر ترکی شدن مقاوت کردند و بعضی گروه های دینی در برابر مطیع شدن از طریق کمالیزه شدن، می توان ادعا نمود که این پروژه تقریبا موفقیت آمیز بوده است. لیکن بخش دیگری نیز وجود داشت که موفقیت آمیز نبود و همان است که امروز ترکیه را به لرزه درآورده است.   

 

استمرار وجود گروه های اسلامی و خوداری آنها از دریافت اسلام به طریقی که حکومت آن را می فهمد ـ یعنی اسلام سربه راه شده ـ  ناکامی سنگینی برای ایده ی ترکیه ی مدرن است. تازمانی که این گروه های اجتماعی « خطرناک و رام نشده » به رشد سریع خود ادامه دهند و اندوختن قدرت سیاسی از طریق روش های مشروع را متوقف نسازند همچنان به طور فزاینده ای از قدرت ارتش و حکومت کاسته خواهد شد.

 

یکی از دلایلی ـ و شاید حتی مهمترین دلیل ـ بحران فعلی را در همین نکته می توان یافت. تنها راه برون رفت از این بحران کاملا روشن است: یا پروژه های جمهوری باید تغییر داده شوند و یا آنها از طریق شیوه های دموکراتیک به مرحله ی اجرا در آیند.     

 

 

THE TURKISH CRISIS: THE LIMITS OF DEMOCRACY, OR 'SEIZURE OF THE STATE FROM WITHIN'

By Ali Bayramoglu

http://www.digitalnpq.org

ترکیه و اجتناب از یک دموکراسی ضعیف

تورکی الحمد

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

هنگامی که در باره ی یک گرایش بخصوص روشنفکری و یا در مورد یک جنبش بخصوص سیاسی اختلاف نظری وجود دارد، حال هر سمت گیری هم که آن گرایش یا حرکت سیاسی منادی آن باشد، چنین اختلاف نظرهایی به معنای حذف و محرومیت آن گروهی که به نظر متفاوت می آید نخواهد بود. حداقل این همان شرایطی است که باید برقرار باشد ـ یعنی اگر ما به یک دموکراسی سالم یا به یک لیبرالیسم واقعی استناد   می کنیم، یا حتی به سکولاریسمی که بر مبنای سالمی بنیان گذاری شده است.  

 

نگرش واقعی لیبرالی در سخنان بسیار مشهور ولتر به ژان ژاک روسو به روشنی بیان شده است: « شاید من با تو در باره ی آنچه می گویی اختلاف نظر داشته باشم، اما من از این که تو از حق بیان نظرات خودت برخوردار باشی تا سر حد مرگ دفاع خواهم کرد ».

 

بدون چنین لیبرالیسمی که در آن تمامی طرف ها حق برابری برای اظهار نظرها، باورها و افکارشان داشته باشند، نمی توان از دموکراسی واقعی سخن گفت، حتی اگر برگه های رای به سهولت در اختیار همه باشد و حزب های مخالف همگی در انتخابات شرکت داشته باشند. تمامی این شرط ها بی معنا خواهد بود اگر آزادی که جوهر لیبرالیسم است غایب باشد.

 

آزادی مطبوعات و شفافیت روابط میان حکومت کنندگان و حکومت شوندگان و به همین ترتیب آزادی تشکیل و برپایی احزاب سیاسی و سندیکاها، آزادی بیان، حال با هر عقیده و گرایشی، تمامی این ها چیزی هایی نیستند مگر نهادینه کردن ارزش ای لیبرال ـ یعنی آنچه پایه و اساس تمامی دموکراسی های واقعی در جهان است. 

 

سکولاریسم در غیاب ارزش های لیبرالی بی معنا خواهد بود و بدون آنها دموکراسی حقیقی هم وجود ندارد. سکولاریسم در آخرین تحلیل به معنای جدایی نهادای دینی (و نه خود دین) از سیاست است، یعنی وضعیتی که در آن سیاست به هنر شکل بخشیدن و تاثیرگذاری بر جهان پیرامون ما تبدیل می شود. ما در باره ی مسائل دنیوی خود مطلع تر هستیم و آنهم در حالی که نهادهای دینی باید به موضوعات دیگری تا مسائل روزمره و جهانی بپردازند. هرچند معنای آن این نیست که انسان هایی که وابسته به تشکیلات دینی هستند(چه یک شیخ، یک کشیش، یک خاخام، یک جوینده ی پرمعلومات یا یک شخص پرهیزکار) نمی توانند در سیاست شرکت جویند ـ در واقع آنها کاملا به انجام چنین کاری محق می باشند. البته استفاده از چنین حقی باید به عنوان استفاده از حق یک شهروند در میان بقیه ی شهروندان باشد و نه به عنوان کسی که یک حقیقت مطلق را در اختیار خود دارد و بقیه ی مردم یا باید آن را مورد توجه و رعایت قرار دهند و یا روانه ی زندان شوند. در چنین زمینه و شرایطی اظهار نظر دیگری از ولتر به یاد من می آید که گفته بود: « کسی که امروز به من می گوید یا به آنچه من معتقد هستم ایمان آور و یا خداوند تو را مجازات خواهد کرد، فردا خواهد گفت که یا به آنچه می گویم ایمان آور و یا من تو را خواهم کشت ».

 

مناسبت این بحث فعلی من رویدادهایی است که امروز در ترکیه در جریان است و این بحران سیاسی است که پس از آن که وزیر امور خارجه ی ترکیه عبدالله گل خود را نامزد ریاست جمهوری کرد بوجود آمد و آن تهدید ضمنی است که مقامات نظامی می توانند به عنوان وظیفه ی خود و در مطابقت با قانون اساسی ترکیه برای حفاظت از سکولاریسم باقی مانده از کمال آتاتورک در این رویدادها دخالت کنند.

 

این بحران در یک جمهوری که قانون اساسی آن به طور روشن بر سکولاریسم و دموکراسی مبتنی است نباید بر می خاست. دموکراسی همانگونه که قبلا اشاره شد بر روی یک پا نمی ایستد و در حالی که سکولاریسم تشکیلات دینی را از تشکیلات سیاسی جدا می کند اما نمی تواند مانع از سیاست ورزی کسانی شود که به تشکیلات دینی وابسته اند یا افرادی که دارای گرایشات دینی بخصوصی هستند زیرا آنها به عنوان یک شهروند دارای چنین حقی برای انجام چنین اعمالی هستند. لیکن هنگامی که چنین فرد یا گروه یا حزبی به تحمیل باورهای دینی خود به بقیه ی جامعه و کشور آغاز کند، چنانچه او دولت را در دست گیرد یا موقعیت های مهمی در حکومت به عهده داشته باشد، چنین حالتی نقض قانون اساسی و ارزش های لیبرال خواهد بود که زیربنای دموکراسی و سکولاریسم را تشکیل می دهد.

 

در یک چنین حالتی مشروعیت و قانونی بودن آنها خاتمه یافته تلقی خواهد شد و در مطابقت با قانون اساسی که در برابر آن تمامی احزاب متعهد هستند انجام دخالت چاره ناپذیر می شود. چنین موردی هنوز در ترکیه به وقوع نپیوسته است. علی رغم تمایلات اسلامی حزب عدالت و توسعه (اسلام ایدئولوژیک)، آنها همیشه بر احترام و رعایت قانون اساسی و سکولاریسم تاکید نهاده اند ـ یعنی آنچه مشروعیت ترکیه ی جدید را تشکیل می دهد.

 

واقعیت آن است که تجربه ی اسلام سیاسی در ترکیه کاملا از آنچه در جهان عرب به طور اخص و در کشورهای اسلامی به طور کل می گذرد متفاوت است، یعنی از جهت پذیرش دیگری و تاکید بر این واقعیت که حکومت از تمامی شهروندان بدون توجه به باورها و سمت گیری های آنها تشکیل شده است (دین رابطه ای است میان انسان ها و خدا اما سرزمین مادری مکانی است متعلق به تمامی شهروندان). این موضوع شباهت بسیار دارد به احزاب سیاسی مسیحی در اروپا که به تبلیغ ارزش ها و اندیشه های خود می پردازند و آنهم بدون ناچیزانگاشتن ارزش ها و دیدگاه های دیگران و بدون هرگونه نفی و انکار مبناهای سکولار کشور که سرچشمه ی مشروعیت آنها را تشکیل می دهد و بدون آن این مشروعیت دیگر اعتباری نخواهد داشت.            

 

هنگامی که دموکراسی واقعی به مورد اجرا گذارده شود دیگر بیمی از بازگشت اوضاع وجود نخواهد داشت. دموکراسی یعنی چرخش در میان نخبگان و معنای آن این است که در اینجا انتخابات دوره ای پس از سپری شدن یک زمان معین به جریان خواهد افتاد که از طریق آن شهروندان می توانند اوضاع را چنانچه از کارنامه ی عملی کسانی که قبلا انتخاب شده اند ناراضی باشند تغییر دهند.

 

هرچند اگر اوضاع به ویژه مانند کشورهای عربی باشد یعنی جایی که دموکراسی صرفا تبدیل به ابزاری برای رسیدن به قدرت شده است، جوهر دموکراسی را دیگر باید نابود شده تلقی کرد و شرایط دراینجا کاملا از آنچه آمد متفاوت است. هرکس که به صحنه ی سیاسی وارد می شود، باید قواعد بازی را بپذیرد. در غیر این صورت برای شرکت در صحنه ی سیاسی واجد شرایط نیست. هنگامی که اسلام گرایان عرب چنین پیشنهادی مطرح می کنند آنها واجد شرایط لازم برای وارد شدن به بازی دموکراتیک نیستند، بازی که آنها آن را به رسمیت نمی شناسند. با این حال وضعیت تجربه ی ترکیه متفاوت است. بگذارید در همین رابطه مثالی را به شهادت گیریم.

 

نخست وزیر ترکیه رجب طیب اردوغان یکی از بزرگترین حامیان پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا است و یکی از کسانی که بسیار علاقمند به فائق آمدن بر موانعی است که راه ورود به ترکیه به اتحادیه اروپا را را سد کرده است. او متعلق به حزب عدالت و توسعه است که دارای سمت گیری دینی می باشد. با این وجود او از یک چشم انداز دینی به سیاست ورزی نمی نگرد، زیرا وی سیاست را از چشم اندازی عملی و واقع گرایانه به مورد اجرا می گذارد ـ یعنی آنچه هنر متحقق ساختن ممکن ها و تعقیب منافع ملی است.

 

وابستگی ترکیه به غرب و گسستن از پیوندهای دیرینه ی تاریخی با شرق برای ترکیه بهره های فراوانی را به همراه آورده است ـ و آنهم بدون توجه به هرگونه گفتگوی ایدئولوژیک یا احساسی برای تسکین دادن طرف های جریحه دار شده که گرسنه را سیر نمی کند و بیکاران را خشنود نمی سازد. اسلام گرایان به ویژه در جهان عرب به هستی و موجودیت جریحه دار شده علاقمند اند، آنچه فقط می تواند با بازگشت به گذشته التیام یابد یعنی به خلافت، عمامه داران و امامان و آنهم صرفا به دلایل دینی که کمترین ارتباطی با نان و آزادی ندارد.

 

اسلام گرایان ترکیه که مظهر آنها حزب عدالت و توسعه است با سیستم خلافت یا با امامه داران و امامان ارتباط ندارند. نگاه آنها متوجه غرب است و آنها کاملا به این که سیاست هنر دادن و گرفتن است باور دارند، مانند اورپایی های مسیحی و آمریکایی و حتی احزاب کمونیستی اروپا (جهانمشولیت اسلام گرایی و کمونیسم را به هم پیوند می زند)، که ارزش های تمامیت خواهی را کنارگذارده و به درستی ارزش های لیبرال را حتی قبل از سقوط اتحاد شوروی مورد استقبال قرار داده بودند.         

 

من بر این باور هستم که تجربه ی اسلامی در ترکیه تجربه ای پیشاهنگ در جهان اسلام است که بهت زده جایی میان یک گذشته که دیگر نمی تواند بازگردد و یک جهان مدرن اما گریزان قرار دارد. چرا باید از آنها این امکان دریغ شود که خود ببینند با رسیدن به قدرت چند مرده حلاج اند؟ تشکیلات نظامی ترکیه به عنوان محافظان قانون اساسی چنانچه ببیند که سکولاریسم به خطر افتاده است حق دخالت را در اختیار دارد. هرچند تا زمانی که چنین مخاطراتی در کار نباشد به بارو من ایجاد موانع اشتباه است و به معنای سوء استفاده از بنیان های دموکراسی خواهد بود.

 

بعضی بر این گمان هستند که یک حرکت بازدارنده برای جلوگیری از تکرار آنچه با رسیدن هیتلر و حزب نازی به قدرت با پیروزی آنها در انتخابات سال 1933 بوجود آمد لازم است. با این وجود باید بدانیم که موقعیت آلمان در آن ایام کاملا متفاوت از وضعیت فعلی در ترکیه بود. جمهوری وایمار به قدری ضعیف بود که آن را به هدف سهلی تبدیل کرده بود. حریفان جمهوری خواهان واقعی در آلمان فقط نازی ها و کمونیست ها بودند و نازی ها در سست کردن بنیان های آن جمهوری ضعیف پیش دستی کردند.

 

اما وضعیت در ترکیه ی امروز کاملا متفاوت است. سکولاریسم کاملا نهادینه شده است به طوری که از بین بردن و جدا شدن از آن کار دشواری است. من شخصا با سلام گرایان ترکیه در ایدئولوژی سیاسی آنها هیچ اتفاق نظری ندارم، اما معنای این سخن من آن نیست که من حاضر به انکار حق موجودیت آنها هستم یا مشتاق به جلوگیری از اعمال آزادی عقیده ی آنها ـ البته تا جایی که این حق باعث حذف یا محروم کردن دیگران نشود.

 

Turkey: Avoiding a Lame Democracy! By Turki al-Hamad      

http://www.asharq-e.com/news.asp?section=2&id=8903 

رنگ خاکی

عباس خیدر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

جامعه ی نظامی گرانه: چگونه فرهنگ خشونت از ده ها سال پیش عراق را

به نابودی کشانده است

 

هنگامی که من در 2003 و بلافاصله پس از تهاجم نظامی ایالات متحده به عراق از شهر زادگاهم بغداد دیداری به عمل آوردم، تصمیم به جستجوی ادبیات از دوره ی رژیم صدام گرفتم. من می خواستم بدانم که  چه کتاب هایی میان 1980 و 2003 نوشته شده بودند تا شخصا خودم در باره ی آنها یک کتاب بنویسم. من نیاز به جستجوی زیادی نداشتم. در همان اولین کتاب فروشی با فروشنده ای مهربان برخورد کردم. من به او توضیح دادم که در جستجوی یافتن شعر غنایی و نثر هایی که برای صدام تالیف شده بودند هستم. فروشنده با پوزخندی چنین گفت: « آیا با خودت یک ماشین باری هم آورده ای؟ ». من ابتدا منظور او را درک نکردم. سپس او چنین ادامه داد: « من یک انبار پر از این آت و اشغال هایی دارم که شما دنبالش می گردید».

 

این قبیل آثار ادبی در باره ی صدام حسین و جنگ های او بخشی از یک جریان طولانی از نظامی کردن زندگی عمومی در عراق بودند که زنگ ها را برای خاتمه دادن به تمدن و آغاز وحشی گری در عراق به صدا در آورده بودند. این جریان در اوایل دهه ی هشتاد میلادی آغاز گردید. در آن زمان صدام حسین در تلویزیون عراق نشان افتخاری را به سینه ی یک مرد نصب نمود. علت آن: آن مرد فرزند خودش را شخصا به قتل رسانده بود، زیرا پسرک نمی خواست که در جنگ شرکت کند. اکنون دیگر به طور قانونی مقدور شده بود که هر کس به دلایل میهن پرستانه فرزند ذکور خودش را به قتل رساند.

 

خشونت روزانه ی فعلی در عراق که از سال 2003 در تلویزیون شاهد آن هستیم همین جوری از آسمان نیفتاده است، بلکه بخشی است از یک جریان طولانی که آغاز آن به جنگ ایران و عراق باز می گردد. حکومت عراق در 1980 تصمیم گرفت که این جنگ نه تنها باید در مرزها انجام گیرد که درمدارس و در خیابانها. نظامی گراکردن زندگی بالاترین اصل اساسی حزب بعث و رهبری آن حزب بود. به این ترتیب طی سالها فرهنگی از خشونت عمیقا در خودآگاهی جامعه عراق ـ و البته در ناخودآگاه آنها ـ جای گرفت و به بخش دائمی آن تبدیل گردید.  

 

هر عراقی می بایست طرز کار با اسلحه را بیاموزد. در کنار ارتش معمولی و ثابت، حکومت به ایجاد یک ارتش کودکان، یک ارتش نوجوانان و یک ارتش مردمی مبادرت ورزید. در تلویزیون به طور روزانه برنامه ای با نام  « رهبر در قلب شعرا » پخش می شد که در آن یک شاعر مشهور در لباس خاکی رنگ نظامی ظاهر گشته و از بر شعرهایی در باره ی جنگ و رهبر می خواند. قبل از برنامه ی نماز که پنج بار در روز پخش می شد، برنامه ی « تصاویری از جبهه » قرار داشت که در آن تصاویری از سربازان کشته شده در جنگ در حالی نشان داده می شدند که صدای هراس انگیز شاعر فلسطینی ادیب ناصر پخش می شد و همه ی این ها قبل از سخنرانی چندین ساعته ی صدام. طی این جنگ و جنگ های بعدی در عراق ایدئولوژی بعثی حاکم بود، اعدام های علنی به وقوع می پیوست، اخراج شیعیان به عنوان « نژاد غیر اصیل عراقی » انجام می گردید و مخالفان سیاسی توقیف می شدند. کشور فقط یک رنگ بیشتر را نمی شناخت: رنگ خاکی نیروهای نظامی.

 

در سال 2004 شاعر عراقی نجم والی نوشت: « 1980 برابر بود با پایان یک نوگرایی سطحی در ادبیات ». در واقع نه فقط پایان ادبیات، که باید گفت پایان تمامی فرهنگ مدرن در عراق. تحت حکومت صدام دونوع هنر از یکدیگر متمایز می شدند: در یک طرف هنری که در خدمت نظام سیاسی بود، در طرف دیگر هنر تبعید که آن را به عنوان « خیانت » تلقی می کردند. در رسانه های دولتی فقط برای همان هنر نوع اول جای مطرح شدن وجود داشت و تقریبا تمام روشنفکران مهم جهان عرب در دهه ی 80 صدام را به عنوان نماد همبستگی ملت عرب تلقی می کردند. در تاریخ ادبیات بسیار به ندرت ممکن بود که چنین تعداد بیشمار از شعر و سرود برای یک فرد تنها نوشته شود. من شخصا در حدود یک میلیون شعر را شمارش کرده ام که در آنها از رهبر مقدس و جنگ هایش صحبت می شود. برای روشن شدن ذهن خواننده چند بیت از یک شاعر تونسی به نام علی دوب را می آورم: « این سرزمینی است که با هیچ جای دیگر این جهان نمی توان آن را مقایسه کرد. رنگ دیوار هایش خاکی است. شیر کودکانش خاکی رنگ است و رنگ من هم خاکی است. آه، شما شاعران پیشگو! این کشوری است ناب ! ».

 

بسیاری از شعرا و نویسندگان به طور علنی خود را به عنوان سرباز صدام می نامیدند. در دسامبر 1980 در حدود یک هزار نویسنده ی عرب در جشن ادبی به نام Al Marbid  در شهر جنوبی بصره بیانه ای را با این مضمون امضا کردند: « ای رهبر، ما شعرا و نویسندگان عرب خود را در آب پیروزی هایت تطهیر می کنیم ». تقریبا تمامی امضا کنندگان آن بیانیه امروز جزو چهره های مطرح و برجسته ی صحنه ادبیات عرب هستند. تا همین امروز هیچ کدام از آنها توضیح نداده است که چرا یک چنین بیانیه ای را به امضا رسانده است. البته منظور من انتقاد از تک به تک این هنرمندان نیست ـ آنچه من می خواهم مورد انتقاد قرار دهم آن فضای فرهنگی است که شدیدا از « خاکیسم » تاثیر پذیرفته است.   

 

سه مهمترین محتوای هنر حکومتی عراق تحسین و ستایش شهدا، سربازان و رهبر بود. شاعری به نام عبدالعمر موالا می نویسد: « ما صلیب را خم می کنیم، شهادت را برمی گزینیم و روز رستاخیز و قیام پس از مرگ را. مرده ها دوباره برمی خیزند و درهای تمامی پرسش ها بسته می شوند. رودی از خون به سرزمین آسمانی می چسبد. رودی که ما آن را با بریدن سرهای دشمن ایجاد کرده ایم ». و شاعر عراقی عبدالوحد وظیفه ی روشنفکران را در شعری که وی آن را به سربازان هدیه کرده است چنین تشریح می کند: « برای زدن سرهای دشمن به دنبال شما می آئیم، ما روشنایی شما را با خود حمل می کنیم و به راه می افتیم ».

 

این روشنفکران صرفا به این اکتفا نمی کردند که برای حکومت شعر بسرایند, بلکه آنها حتی به جنگ سایر شکل های فرهنگ هم می رفتند. این استراتژی را شاعره ی کویتی سواد الصباح در 1985 این گونه توضیح می دهد: « شاعری که ما می خواهیم باید مانند یک سرباز در جبهه ها باشد. اشعاری که بوی خون و باروت ندهند شعرهای گندیده و فاسدند. شاعری که اهل سازش و مصالحه باشد، مانند سربازی است که از جبهه فرار می کند. ما باید او را تعقیب کرده و شعرهایش را به آتش بکشیم ». شعرای « خاکیسم » خود را به جای داور قرار می دهند. از این رو شاعر مصری مختارالنادی در 1999 در شعری که به صدام تقدیم کرده می نویسد: « سرهای خیانت کاران در تبعید را با تبر قطع کن و آنها را با پست برای اربابانشان بفرست ».

 

برای خشونت بی وقفه در عراق دلایل و علت های بسیاری وجود دارد: کشورهای عربی در همسایگی عراق با داشتن حکومتی مستبدانه از یک عراق دموکراتیک به وحشت افتاده اند. مورد دیگر منافع و علائق دیرینه ی ایران و ترکیه در عراق است و باز هم مسئله ی دیگر شبه نظامیان اسلام گرا هستند. البته نقش دموکراسی عجیبی که نیروهای ایالات متحده در نظر داشت به کمک تانک ها و آتش مسلسل های خود به تحقق برساند را نباید فراموش کرد و در کنار آن اشتباهات بیشمار دولت عراق و آنها که در کاخ سفید نشسته است. دلایل و علت ها بسیار اند اما فرهنگ خشونتی که از 1980 تا 2003 در عراق بوجود آمد برای آن که خشونت جاری تا همین امروز همچنان ادامه یافته است و به نظر هم نمی رسد که به پایان برسد نقش اصلی و تعین کننده را دارد. دوره ی « خاکیسم » به هیچ وجه به پایان نرسیده است. حتی می توان ادعا نمود که با گروه های اسلام گرا خونی تازه در رگ هایش به جریان افتاده است: محتویات قدیمی با مجموعه واژگانی مشابه جانی تازه یافته است، مسلح کردن مجدد ارتش عراق با اشعار و سرودهای بسیاری همراه گردیده. روشنفکران میهن پرست طرفدار خشونت را در عراق جدید هم می توان یافت: مثلا آ. الحسن شاعری که پیش از این هنر خود را در خدمت صدام قرار داده و لقب « شاعر رهبر ما صدام » را گرفته بود امروز با عنوان « شاعر رهبر ما مقتدا » به همان وظیفه ادامه می دهد.

 

دیکتاتوری و خاکیسم نه فقط سرزمین عراق را به نابودی کشیده اند که حتی روح و روان مردم عراق را. ارزش ها و هنجارهای آموزش نظامی تا همین امروز رفتار انسان ها را تحت تاثیر خود قرار داده است. یک آغاز جدید در عراق قابل پیش بینی نیست، زیرا ارزش های قدیمی حزب بعث همچنان حضور دارند و دموکراسی نظامی که با تانک ها آمده است آخرین چیزی بود که این ملت آن را کم داشت. کشور امروز نیازمند یک فرهنگ جدید است که بتواند با واژه هایی مانند « زندگی » و « عشق » سروکار داشته باشد. دولت ایالات متحده و عزیرداردانه هایش در حاکمیت فعلی عراق و البته القاعده و گروه های شبه نظامی خارجی فقط سرباز، راکت و قتل عام و یک فرهنگ نظامی گرای جدید را برای مردم به ارمغان می آورند ـ فرهنگ جدیدی از « خاکیسم ».

 

 

عباس  خیدر متولد 1973 در بغداد در حال حاضر به عنوان نویسنده در مونیخ زندگی می کند. کتاب او « خاکیسم: جنایت روشنفکرانه در عراق » در 2005 و توسط انتشارات Al-Kamel  در کلن منتشر شده است.  

 

 

Die Farbe Khaki

Militarisierte Gesellschaft: Wie die Kultur der Gewalt den Irak seit Jahrzehnten ruiniert
Von Abbas Khider

http://www.tagesspiegel.de/kultur/archiv/27.04.2007/3227470.asp