باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

باغ مخفی

گلچینی از ترجمه های منتشر شده من از سال ۱۳۸۰ تا به امروز در سایت ایران امروز و بعضی نشریات دیگر

و حالا؟ غرب و آینده خاورمیانه

یوشکا فیشر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

وضعیت سیاسی و امنیتی در منطقه ی وسیعی میان دره ی هند و سواحل مدیترانه شرقی موجبی برای نگرانی های جدی است. هنگامی که ایالات متحده در مارچ 1991 مداخله ی نظامی خود در عراق را به انجام رساند، هدف از آن ایجاد تغییرات بنیادین در تمامی این منطقه بود. امروز دیگر کاملاً روشن شده است که هیچ کدام از این خط مشی ها به تحقق نرسیده و ناکام مانده است. حتی موفقیت در انتخابات آزاد در عراق خود تهدیدی برای جدایی و اختلاف است و نه اتحاد و همبستگی در کشور.

نسبت موجود در روابط قدرت در خاورمیانه به طور دائم در حال لرزه بوده و یا در واقع در حال زیروروشدن. هرچند که تاثیر آن تا به امروز به برقراری زنجیره وار دموکراسی منجر نشده و به جای آن ما اکنون در معرض خطر سقوط زنجیره ای به جهنم آشوب و بی نظمی قرار گرفته ایم.

نقش ایالات متحده آمریکا با تصمیم اولی برای جنگ با عراق و آزادی کویت در 1991 به عنوان تنها قدرت نظامی هژمونیک در منطقه آغاز گردید. تصمیم بعدی برای جنگ دیگر با عراق و سپس اشغال آن کشور در مارچ 1991 این هژمونی را به مسئولیت مستقیم ایالات متحده برای آینده ی خاورمیانه تغییر شکل داد. نقشی که ایالات متحده به عنوان قدرت سرنوشت ساز برای خود اختیار نمود دارای دو پیامد تعین کننده در خاورمیانه بود. اگر ایالات متحده در استفاده از قدرت نظامی خود موفق می گردید، نتیجه ی آن می توانست یک خاورمیانه ی جدید و دموکراتیک باشد، لیکن چنانچه علی رغم قدرت نظامی خود شکست می خورد، پیامد آن ایجاد یک خلا قدرت و عدم ثبات در منطقه بود. فعلاً آن گونه که مشاهده می شود این سناریوی دوم است که به واقعیت تبدیل گردیده، هرچند که البته از همان اول هم روشن بود که نتیجه ی دخالت نظامی آمریکا چیزی جز این نخواهد بود.

سرشت و خصلت جنگ در عراق از ماموریتی برای استقرار دموکراسی به وظیفه ای برای ایجاد ثبات و آنهم با هزینه و خسارت های بالا تبدیل شده است. به جای سازماندهی مجدد در روابط قدرت در منطقه که ابتدا مورد نظر بود، اکنون هدف صرفاً حفظ وضعیت موجود است. بیشترین مایه ی امیدواری برای ایالات متحده در این لحظه خارج شده از عراق با حفظ آبرو است. انتخابات اخیر آمریکا در حکم رفراندومی برای جنگ عراق بود. نتیجه ی آن در عمل جدول زمان بندی شده برای « عراقی کردن » و بازگشت ایالات متحده است ـ و آنهم قبل از انتخابات ریاست جمهوری بعدی.

در پشت پایان کاملاً قابل پیش بینی ماموریت آمریکا برای ایجاد ثبات در عراق، یک جنگ داخلی در کمین نشسته است و احتمال دارد که تبدیل به یک جنگ وکالتی عربی ـ ایرانی برای تسلط بر عراق، خلیج (فارس)، لبنان مناطق فلسطینی و فراتر از آن شود. علاوه بر آن یک مخاطره ی بسیار بحرانی وجود دارد که خلا قدرت به وجود آمده در عراق، مناقشه اعراب ـ اسرائیلی، مشکلات عراق و افغانستان را در یک ابربحران منطقه ای به هم بیامیزد.

نظر به عقب نشینی قریب الوقوع آمریکا، تمامی قدرت ها و نقش آفرینان منطقه اکنون در حال ارزیابی مجدد علائق و اهداف خود هستند. و این ادعا برای سه کانون اصلی بحران صادق است. ایران، سوریه، عربستان سعودی، مصر، اردن، پاکستان، اما همچنین ترکیه و اسرائیل در اینجا نقش آفرینان اصلی خواهند بود. همراه با جنگ عراق ایالات متحده موقعیت یک جانبه ی قدرت خود در خارمیانه و نقاط دیگر را از دست داد. بنابراین در پشت سر قدرت های منطقه ای ابرقدرت های جهانی امروز و فردا هستند که نقش اصلی را بازی خواهند کرد، در درجه ی اول ایالات متحده، روسیه، چین و هند. امید آن است که اروپا نیز در میان آنها قرار داشته باشد که امنیت آن نیز در همانجا تعین می شود.

بنابراین این دیگر عراق نیست که در مخاطره قرار گرفته، بلکه آینده ی کل منطقه است و از این رو باید خوشحال باشیم اگر زمانی آشوب فعلی فقط و فقط به همان کشور عراق محدود باقی بماند.

وقوف واشنگتن به این نکته که عراق دیگر نمی تواند فتح شود، یا حتی به وضعیت با ثبات برسد مگر آن که ساختار های منطقه ای تغیر کند، دیگر دیر شده است ـ و شاید حتی خیلی دیر. واشنگتن باید با متحدین خود به توافق برسد و با تمامی بازیکنان دیگر وارد مذاکره های مستقیم شود تا بتواند برای یک موافقت منطقه ای جدید تلاش نموده و سرانجام در آن به موفقیت رسد. اگر این جایگزینی خط مشی یک سال پیش یا حتی تابستان گذشته انجام شده بود چشم انداز موفقیت در آن به مراتب بهتر از حالا بود. و با گذشت هر یک روز، موقعیت آمریکا در منطقه بیشتر تضعیف شده و شانس های یک استراتژی سیاسی موفقیت آمیز بازهم دو تر خواهد شد.

بزرگترین خطر از جانب ایران می آید، یعنی طرفی که بیشترین نفع را از خلا قدرت در عراق خواهد برد. ایران مامن بلندپروازی های هژمونیک است و در تلاش برای متحقق ساختن آنها به کمک قوای نظامی، ذخیره های نفت و گاز و نفوذ در شیعیان سراسر منطقه است و سعی دارد که وضعیت فعلی در جهان عربی و اسلامی را واژگون سازد. 

با این حال این کشور نسبتاً منزوی شده است. تنها متحد آن در منطقه سوریه و حزب الله است. علاوه بر آن این کشور توسط یک ائتلاف بالفعل ضد ایرانی از قدرت های منطقه که مخرج مشترک آنها ترس از برتری و استیلای ایران است مورد تهدید واقع شده است.

اگر غرب ـ یعنی آمریکا و اروپا ـ بی درنگ، قاطعانه و با یک استراتژی مشترک دست به اقدام بزند، هنوز هم شانسی برای ایجاد ثبات در وضعیت فعلی منطقه باقی خواهد ماند. لیکن لازمه ی رسیدن به آن متوازن ساختن یا حد اقل ایجاد تعادل در منافع اغلب بازیگران مهم در منطقه است. معنای آن این است که باید یک استراتژی مبتنی بر قدرت و نفوذ سیاسی فعال باشد و نه بر تهدید به دخالت نظامی یا تغییر رژیم. لازمه ی موثر بودن این استراتژی از یک طرف یک تهدید واقع گرایانه برای منزوی ساختن طرف هایی است که همچنان به سست کردن ثبات منطقه ادامه می دهند و از طرف دیگر یک بازدارندگی فعال است و البته بدون پیشرفت قابل توجه در مناقشه ی عربی ـ اسرائیلی امیدی به موفقیت آن وجود ندارد.

یک خط مشی جدید برای خاورمیانه باید در درجه ی اول بر 4 مورد مهم متمرکز باشد:

1: پیشنهاد همه جانبه به سوریه برای جدا شدن از ایران و توافق بر سر مناقشه های موجود.

2: پیشنهاد به ایران برای مذاکرات مستقیم در باره ی چشم اندازه های عادی سازی کامل روابط.

3: ابتکار عمل قاطع و واقع گرایانه برای حل مناقشه ی اعراب ‍ـ اسرائیلی.

4: معماری امنیت منطقه ای که مبتنی بر ثبات عراق و افغانستان باشد.

 

Und nun? Der Westen und die Zukunft des Nahen Osten von Joschka Fisher.

Project Syndicate 2006.

 

آناتومی هوگوچاوز

اسکار رائول کاردوسو

برگردان علی محمد طباطبایی

 

به نظر می رسد که دوره ی 8 ساله ی هوگو چاوز در قدرت ـ که او اکنون سعی دارد در انتخابات بعدی ریاست جمهوری در ماه آینده آن را طولانی تر کند ـ در برابر هرگونه تجزیه و تحلیل اقتصادی مقاومت     می کند. در واقع تمامی بررسی های اقتصادی ونزوئلای چاوز این طنز ادگارآر. فیدلر را مورد تایید قرارمی دهد که « اگر شما از 5 اقتصاددان یک پرسش واحد را مطرح کنید، 5 پاسخ متفاوت دریافت خواهید کرد . . . و شاید البته 6 جواب، چنانچه در میان آنها یکی هم فارغ التحصیل هاروارد باشد ».

بعضی ها در چاوز یک دولتمرد مبتکر می بینند که از یک لحظه ی تقریباً جادویی ـ یعنی پول بادآورده ی ونزوئلا از قیمت های فعلی و سرگیجه آور نفت ـ استفاده کرد تا قواعد بازی را در کشورش تغییر دهد. بعضی نشانه های کلیدی حکایت از آن دارند که این نظریه را می توان مورد تایید قرار داد. سرمایه گذاری های خارجی اخیراً از 5/1 میلیارد در 2004 به 5/2 میلیارد در 2005 افزایش یافته است.

طی این دوره ی دو ساله چاوز هم اصلاحات اجتماعی خود را سرعت بخشید ـ آموزش و پرورش، بهداشت و غیره ـ و هم البته به تحلیل بردن بیش از حد ثروت های ونزوئلا پرداخت. با وجودی که 70 درصد درآمد ملی در دستان 20 درصد از جمعیت باقی مانده است، چاوز کمپانی های نفتی بزرگ خارجی را مجبور ساخت که حق امتیاز های به مراتب بالاتری بپردازند، و آغاز به مصادره ی زمین های زراعی غیر مولد و تاسیسات صنعتی نمود.

با قیمت های فعلی نفت که شش بار بیشتر از موقعی است که چاوز به قدرت رسید، او بر رشد اقتصادی 9 درصد در 2005 و به همان اندازه در سه ماه اول سال 2006 ریاست می کند. هرچند که مهمتر از همه چیز دیگر این است که او پس از به عهده گرفتن مسئولیت در کشوری که اکثریت عظیم آن ـ یعنی 80 درصد ـ میان فقر و فلاکت گیر افتاده اند به 3/6 درصد کاهش موثر در فقر نائل گردیده است.

با نگریستن از چنین زاویه ای به نظر می رسد که چاوز به دستاوردهای واقعی رسیده است. اما زوایه ی دید دیگر و تیره تری وجود دارد که از آن هم می توان به این دوره ی ریاست جمهوری نگریست. در وجود چاوز می توان یک نوچه جادوگر پوپولیست دیگر از آمریکای لاتین را تشخیص داد، کسی که تاریخ مصرف او با پائیت تر رفتن اجتناب ناپذیر قیمت نفت به پایان خواهد رسید. برای کسانی که تصور می کنند چنین حالتی بالاخره روی خواهد داد، چاوز دیگر فردی خلاق نیست، بلکه کسی است که کارش حیف و میل کردن ثروت حاصل از نفت کشور است، و آنهم در همان شیوه ی دولت ها پس از شوک حاصل از افزایش قیمت ناگهانی نفت در دهه ی 70.     

بنابراین به سهولت می توان مفهوم « چاوز » ی از رشد را به چالش فراخواند. بالاترین رشدی که در سال های حکومت چاوز به دست آمده است کمتر از متوسط رشد ونزوئلا طی نیمه ی دوم دهه ی 1990 است، یعنی دوره ای که در آن نفت عرصه ی انحصاری بخش خصوصی به حساب می آمد. علاوه بر آن به نظر  می رسد که رشد تحت حکومت چاوز افزایش در مصرف داخلی را بازتاب می دهد که حاصلی است از جریان دلار های نفتی و نه هیچ گونه کاربنیادین دیگر، زیرا نفت همواره به عنوان تنها موتور واقعی اقتصاد باقی مانده است. به این ترتیب از تمامی آنچا چاوز انجام دادهاست هیچ یک به بهبود اساسی اقتصاد ونزوئلا یا به ایجاد تنوع در این اقتصاد منجر نشده است.

سرمایه گذاران خصوصی ظاهراً این قضیه را به خوبی درک کرده اند، زیرا این قبیل سرمایه گذاری ها در ونزوئلا فقط در حد 3 درصد میان 2000 و 2004 رشد کرده است. بانک مرکزی ونزوئلا به طرزی شبه برانگیز از انتشار آمار اقتصادی 2005 تا به حال خودداری کرده است.

از هر ده شرکت در ونزوئلا که مورد پرسش واقع شده است فقط یکی از آنها پاسخش این بوده که قصد انجام سرمایه گذاری های میان مدت یا طولانی مدت را دارد، از قبیل سرمایه گذاری برای نوسازی صنایع یا ایجاد کارخانه های تولیدی جدید. البته این صحت دارد که بازرگان ها انتقادهای خود نسبت به چاوز را ملایم تر کرده و به نظر می رسد که برای شرکت در جشنی که در آن شیرینی افزایش مصرف پخش می شود علاقمندی بسیار دارند، اما آنها احتمالاً در انتظار اولین شوک خارجی برای سوراخ کردن بالن چاوز هم هستند، آنهم درست قبل از آن که آنها توانسته باشند سوار بر آن شوند.

این دو برداشت از سالهای چاوز هر دو تا درجه ی خاصی تحت تاثیر نوستالژی واقع شده اند. برای کسانی که او را به عنوان فردی موفق می نگرند دهه های 1960 تا 1970 در حکم فانتزی رویاهایشان است. استدلال اصلی آنها یادآور استدلال هایی است که توسط کسانی که از انقلاب کوبا حمایت می کردند اظهار شده بود.

کسانی که از چاوز انتقاد می کنند این عمل را به نام « اجماع واشنگتن » (1) انجام می دهند، یعنی مخلوطی از سرمایه گذاری و دموکراسی که تقریباً در سراسر قاره در دهه های 1980 و 1990 مسلط بود. بنابراین چاوز به عنوان بازگشتی به ارتداد پوپولیستی آمریکای لاتین به تصویر در می آید، نوعی الحاد که باید در برابر آن به مقاومت برخاست، زیرا نه فقط کشوری را که بزرگترین ذخائیر نفت در خارج از منطقه ی خاورمیانه را در اختیار دارد تحت تاثیر قرار می دهد که همچنین می تواند بقیه ی آمریکای لاتین را نیز با خود به همین مسیر بکشاند.   

لیکن تاریخ هرگز به راستی تکرار نمی شود. سال های بزرگترین نیازها برای دگرگونی در آمریکای لاتین یا سال های بالاترین سربه راهی هایش نسبت به شیوه ی متعارف اقتصادی هرگز بازنخواهد گشت، زیرا ما می توانیم آنها را به خاطر بیاوریم. بخصوص چنین به نظر می رسد که اجماع واشنگتن غیر قابل جبران است. « افسانه ی مشهور » آن اکنون در جوامع منطقه و پس از آن که نتوانست شکوفایی وعده داده شده را به بار نشاند غیر قابل پذیرش است.

با این وجود یک مسئله کاملاً روشن است: چاوز اولین حکمران از نسل خود بود که خستگی و سرخوردگی منطقه از نئولیبرالیسم را تشخیص داد و قواعد جدیدی وارد بازی نمود. شاید در نهایت این ها همان قواعدی نباشند که او امروز پیش خود به تصور در می آورد، اما در هر حال هر دوی آنها دیگر کارایی خود را از دست داده اند. باور به این که می توان به طور دقیق پیش بینی نمود که آینده ی چاوز و ونزوئلا چگونه خواهد بود ما را به یاد هشدار دیگری از فیدلر می اندازد: « کسی که بر توپی شیشه ای ایستاده باید دیر یا زود جویدن شیشه خورده را هم بیاموزد ».

 

اسکار رائول کاردوسو از اعضای شورای مشورتی آرژانتین در روابط بین الملل است.

 

 

1: اجماع واشنگتن یا Washingtion Consensusمجموعه ای بود از خط و مشی های مبتنی بر اقتصادکلان جهت انجام اصلاحات در مناطق بحرانی جهان که در دهه ی 1990 توسط نهادهایی مانند بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، وزارت دارایی ایالات متحده و غیره (که همگی در واشنگتن مستقر هستند) مطرح شده بود. مترجم.

 

    

Anatomy of Chavez by Oscar Raol Cardoso.

Project Syndicate 2006.

 

 

پایان سکولاریسم؟

رالف داهرن دورف

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

هنگامی که پایان ایدئولوژی جشن گرفته می شد ـ ابتدا در دهه ی 1950 و سپس با قاطعیت بیشتر در دهه ی 1990 ـ کمتر کسی تصور می کرد که دین، یا مایه ی هلاکت سیاست در نیمه ی اول قرن بیستم، دوباره با تمامی نیرو همین نقش را به عهده بگیرد. دانیل بل و ریمون آرون در باره ی پایان ایدئولوژی فاشیستی و کمونیستی با این امید مطلب می نوشتند که ما پس از آن به عصر پراگماتیسم پای می گذاریم که در آن سیاست موضوعی از استدلال و مباحثه خواهد بود و نه باور و دیدگاه های تمامیت خواهانه. رویکرد کارل پوپر به سیاست، یعنی نگرشی مبتنی بر عقل و گفتار انتقادی به پیروزی رسید. و هنگامی که پس از سقوط کمونیسم پایان تاریخ نزدیک به نظر می رسید تصور می شد که سیاست مبتنی بر ایدئولوژی دیگر برای همیشه ناپدید شده است.

اما تاریخ پایانی ندارد و برای همیشه ما را با حادثه های شگفت انگیز و غیر منتظره مواجه می سازد. کتاب    « پایان تاریخ » فرانسیس فوکویاما و « برخورد تمدن ها » اثر ساموئل هانتینگتون در دهه ی 1990 و به  فاصله ی سه سال پس از یکدیگر منتشر شدند و یک دهه بعد این واقعیت که دین به سیاست بازگشته است دیگر بر همه کاملاً آشکار شده بود و این آن چیزی بود که برای بسیاری مایه عذاب می نمود.

اما آن کتاب ها نه صرفاً گفتاری آکادمیک که انعکاسی از تحولات واقعی بودند. در دروه ای که دین های گمراه مبتنی بر ایدئولوژی های تمامیت خواهانه سرانجام کارشان به نابودی کشیده شده بود، دین های واقعی ـ حد اقل در ظاهر ـ مدت ها بود که دیگر صحنه ی سیاست را ترک کرده بودند. در بعضی از کشورها وفاداری رسمی به دین توسط نشانه ها و آئین ها به صورت نمادین درآمده بود، با این حال هنگامی که رئیس جمهور های آمریکا از مذاهب مختلف دین مسیح، سوگند وفاداری خود را متوجه خدا و کشور می کردند هرگز کسی دچار تعجب نمی شد و در آن چیز غیر عادی تشخیص نمی داد. در وست مینستر یا پارلمان انگلیس هر جلسه ای تحت ریاست یک سخنگوی مجلس که می تواند مسیحی، یهودی یا اصلاً بی دین باشد با دعا و نیایش مسیحی آغاز می شود. تمامی دموکراسی ها در سکولاریسم رسمی خود مانند فرانسه سختگیر و مقرراتی نیستند، اما بالاخره همه سکولاراند: قانون توسط مردم (مستقل از حکومت) به تصویب می رسد و نه توسط یک انسان برتر یا عامل فرانسانی.

هرچند که به ناگهان این تعهد به سکولاریسم آنقدر ها هم دیگر روشن نیست. بنیادگرایان دینی مدعی هستند که قانون باید در باور به یک موجود برین تثبیت شود و یا مبتنی بر الهام دینی باشد. بنیادگرایان مسیحی در ایالات متحده اکنون بر بخش های بزرگی از حزب جمهوری خواه مسلط شده اند. در اروپا واتیکان برای گنجاندن خداوند در مقدمه ی معاهده ی قانون اساسی اروپا نمایندگان را تحت فشار قرار داده است. اسرائیل مدت ها است که از تنظیم یک قانون اساسی دوری جسته است زیرا شهروندان سکولارش بیم آن دارند که یهودیان سخت کیش (ارتدکس) ارزش ها و ملاک های خود را به آن تحمیل کنند.

شریعت یا قانون اسلامی نیز در عقب مانده ترین قرائت هایش در دموکراسی های امیدوارکننده ای مانند نیجریه ـ حالا ایران به کنار ـ به زندگی سیاسی وارد شده است. بنیادگرایی اسلامی اکنون به تمامی کشورهایی که در آنها تعداد قابل توجهی مسلمان زندگی می کنند سرایت کرده است.

اما چرا دین به خط و مشی های سکولار و دموکراتیک بازگشته است؟ شاید علت اصلی آن این است که کشورهایی که بر اندیشه ی روشنگری مبتنی بودند اکنون در باره ی ارزش های خود دچار تردید شده اند، و یا شاید حتی به خود اندیشه ی روشنگری. یک چنین نسبی گرایی اخلاقی در تمامی این کشورها گسترش یافته است و باعث گردیده که تابوی تمامی گروه های دینی به نام بردباری و جامعه چند فرهنگه مورد پذیرش قرار گیرد. کاریکاتورهای پیامبر اسلام از انتشار بازماندند و از اجرای اپرای Idomemeo اثر موتسارت جلوگیری به عمل آمد تا از جریحه دار شدن حساسیت های دینی پرهیز شود. و هنگامی که سرانجام انتشار کاریکاتورها و اجرای آن اپرا به انجام رسیدند، باعث برپایی تظاهراتی گردیدند که هدف از آن ها تقریباً جریحه دار کردن احساسات بود. می توان درک کرد که مسلمان های روشنفکر که بسیاری از آنها را می توان در کشورهای اسلامی یافت از این که می بینند جهانی که در آن زندگی می کنند تا این اندازه شکننده و حساس است آشفته می شوند.

بازگشت دین به سیاست و به طور کل به زندگی عمومی چالشی جدی در برابر حاکمیت قانونی است که به طور دموکراتیک وضع شده است و همچنین به مبارزه طلبیدن آن حقوق مدنی است که با چنین قوانینی ملازمت دارند. واکنش های جوامع مبتنی بر روشنگری از این رو دارای اهمیت بسیاراست. این که اکنون استفاده از نمادهای دینی به موضوعی در مباحثه های عمومی تبدیل شده است شاید باید به فال نیک گرفته شود، هرچند به عقیده ی من داشتن روسری یا حتی روبند همانقدر بخشی از آزادی های فردی است که به سرکردن شب کلاه یهودی و همراه داشتن صلیب مسیحی. 

لیکن موضوعات به مراتب مهم تری هم وجود دارد، در درجه ی اول آزادی بیان، از جمله آزادی گفتن و نوشتن آنچه شاید بسیاری را ناراحت کرده یا حتی باعث عصبانیت آنها شود. حدومرزهای آزادی بیان باید به خاطر گفتار مبتنی بر روشنگری تا حد ممکن فراخ باشد. در جهان آزاد مردم را مجبور به خواندن یک روزنامه ی بخصوص یا گوش دادن به یک سخنرانی که علاقه ای به آن ندارند نمی کنند، و آنها می توانند در چنین جامعه ای بدون بیم و هراس با آنچه مقامات سیاسی کشور می گویند به مخالفت برخیزند.   

این مد امروزی ضد روشنگری می تواند به سهولت از کنترل خارج شود. آن کسانی که احساس تعهد نسبت به آزادی دارند باید بیاموزند که چگونه آزادی را پاس بدارند و از آن به دفاع برخیزند تا روزی برای رسیدن مجدد به همان آزادی مجبور به شرکت در یک جنگ واقعی نشوند.

 

The End of Secularism? By Ralf Dahrendorf. 

Project Syndicate 2006.

                                                            

 

 

داروین در باغ وحش

یوناتان واینر

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

 

آیا درستی و نادرستی اختراع انسان ها است یا این احساسات بخشی از میراث ما

از اجداد نخستی ما هستند؟ نگاهی به کتاب « نخستی ها و فیلسوفان:

اخلاق چگونه تکامل یافته است »

اثر فرانس د وال

 

ادامه مطلب ...

جباریت سلطان پنبه

ژوزف اشتگلیتس

برگردان علی محمد طباطبایی

         

                      

 

آمریکایی ها ترجیح می دهند این گونه تصور کنند که چنانچه کشورهای فقیر درهای بازار خود را بگشایند، شکوه اقتصادی بزرگتری هم از راه خواهد رسید. بدبختانه وقتی موضوع بر سر تولید محصولات زراعی است این اعتقاد آنها صرفاً لفاظی بیشتر نخواهد بود. واقعیت آن است که ایالات متحده صرفاً به متعهد بودن خود به اصول بازار آزاد تظاهر می کند و به جای آن لابی های واشنگتن و کسانی که هزینه ی انتخابات را تامین  می کنند مورد مساعدت و لطف قرار می دهد، یعنی کسانی که درست عکس شرایط بازار آزاد را مطالبه می کنند. در حقیقت این یارانه های کشاورزی در خود آمریکا هستند که حد اقل تا به امروز به خنثی سازی کنفرانس دوحه در قطر در خصوص مذاکرات تجاری که قرار بود برای کشورهای فقیر موقعیت های جدیدی فراهم کند تا آنها بتوانند آهنگ رشد اقتصادی خود را وسعت بخشند کمک نموده است. 

یارانه ها به کشاورزان در کشورهای در حال توسعه صدمه می رساند، زیرا به افزایش محصولات و کاهش قیمت های جهانی می انجامد. دولت بوش ـ که ظاهراً باید در سراسر جهان به اصول بازار آزاد متعهد باشد ـ تقریباً سطح یارانه های کشاورزی را در ایالات متحده دوبرابر کرده است.

این معضل را می توان به سهولت در مورد تولید پنبه به روشنی نشان داد.  بدون پرداخت یارانه برای آمریکایی ها تولید زیاد پنبه صرف نمی کند. در حال حاضر و با پرداخت یارانه ایالات متحده آمریکا بزرگترین صادر کننده ی پنبه ی جهان است. در آمریکا در حدود 25 هزار زارع پنبه ی ثروتمند، 3 تا 4 میلیارد دلار یارانه را در میان خود تقسیم می کنند ـ در حالی که بیشتر این پول به جیب بخش کوچکی از دریافت کنندگان سرازیر می شود. عرضه ی افزایش یافته ی پنبه بر قیمت های جهانی پنبه فشار می آورد و حداقل به ده میلیون زارع پنبه در مناطق جنوبی صحرا در آفریقا صدمه می رساند.

به ندرت در تاریخ بشر این اندازه اندک از انسان ها به چنین جمعیت وسیعی آسیب رسانده است. هنگامی که این مسئله را مورد توجه قرار دهیم که تا چه اندازه یارانه های تجارت در آمریکا در اضمحلال کنفرانس دوحه نقش داشته است ابعاد این خسارت و زیان روشن تر می شود. آمریکا به جای آن که حذف یارانه های خود برای پنبه را پیشنهاد نماید، بازگشایی بازارهای آمریکا به روی واردات پنبه را توصیه نمود. یعنی یک حرکت اساساً بی معنا از وجهه ی عمومی که سریعاً نتیجه ی منفی به بار آورد. آمریکا با توجه به یارانه های عظیم خود پنبه را صادر می کند و حتی چنانچه موانع رسمی و تشریفاتی رفع شوند بسیار اندک به واردات پنبه خواهد پرداخت.

بنابراین مذاکرات اخیر تجاری دارای یک فضای وهم آمیز و غیر واقعی هستند، زیرا یارانه های پنبه باید در نهایت بدون وابستگی به نتایج مذاکرات حذف گردند. برزیل که دیگر از لجاجت و سرسختی آمریکا به تنگ آمده بود برعلیه یارانه های ایالات متحده به سازمان تجارت جهانی شکایت کرد و رای نهایی همان نظر کارشناسانه ای بود که هر اقتصاددانی نیز صادر می کرد: یارانه ها تجارت جهانی را تحریف کرده و مورد دخل و تصرف قرار می دهند و از این رو باید برچیده شوند.

ایالات متحده در مواجه با حکم سازمان تجارت جهانی سعی می کند که از نص صریح آن متابعت کرده اما از معنای حقیقی اش روی گرداند و در برنامه ی یارانه های خود تغیراتی را بگنجاند تا بتواند رضایت فنی آن را تامین کرده باشد. لیکن این تلاش قطعاً با شکست مواجه خواهد شد. سرانجام ـ هرچند البته ممکن است سال ها به طول انجامد ـ یارنه های پنبه حذف خواهند شد.

البته یارانه های اتحادیه ی اروپا به مراتب بیشتر است، لیکن این اتحادیه بر خلاف ایالات متحده بعضی تلاش هایی برای کاهش آنها انجام داده است به ویژه برای یارانه های صادراتی. در حالی که یارانه های صادراتی به نظر می رسد که نقش موثرتری در « تحریف تجارت » دارند، اما یارانه های پنبه ی آمریکا و سایر کمک های مالی اش در واقع همانقدر زیان آور اند. هنگامی که یارانه ها به افزایش تولید و کاهش مصرف منجر شود ـ که در مورد کالاهای کشاورزی معمولاً مورد نمونه است ـ تولید بیشتر به طور مستقیم به صادارت بیشتر می انجامد، یعنی آنچه به نوبه ی خود مستقیماً به قیمت های پائین تر جهانی برای تولید کنندگان و درآمدهای کمتر زارعین و فقر بیشتر برای جهان سوم منجر می شود.

آمریکا و سایر کشورهای پیشرفته بازندگان اصلی در اضمحلال کنفرانس دوحه هستند. اگر دولت بوش به تعهدات خودش پایبند مانده و آنها را برآورده می ساخت، مالیات دهندگان آمریکایی از حذف یارانه های عظیم محصولات زراعی سودی فراوان می بردند ـ یعنی آنچه به معنای شکوفایی واقعی در این دوره ی افزایش کسی موازنه ها است. علاوه بر آن آمریکایی ها به عنوان انسان های مصرف کننده نیز وضعیت بهتری می داشتند، زیرا آنها به مجموعه ای از کالاهای ارزان قیمت از کشورهای فقیر دسترسی بیشتری پیدا می کردند.  

فشار مهاجرت نیز کاهش می یافت، زیرا در درجه ی اول این اختلاف فاحش درآمده ها است که بیش از هر چیز دیگر مردم کشورهای در حال توسعه را به ترک خانه و خانواده های خود برای مهاجرت به ایلات متحده ترغیب می کند. یک نظام تجاری عادلانه تر به کاهش اختلاف سطح درآمد ها کمک می کند.

در واقع شهروندان تمامی کشورهای توسعه یافته از یک جهان شکوفاتر بهره مند می گردند ـ به ویژه جهانی که در آن فقر کمتری وجود داشته باشد، همراه با تعداد کمتری از انسان هایی که با یاس و نومیدی دست به گریبان هستند. زیرا ما همگی از یک عدم ثبات سیاسی رنج می بریم که در اصل چنین نومیدی هایی باعث به وجود آمدن آنها است.

اما چنانچه مذاکرات دوحه با یک پیشنهاد سخاوتمندانه تر دوباره جان می گرفت، این آمریکا بود که شاید بیشترین بهره ها را نصیب خود می ساخت. نفوذ آمریکا در جهان در این چند سال گذشته دچار صدمات بسیار شده است. استفاده ریاکارانه ی دولت بوش از لفاظی های بازارآزاد در حالی که از سیاست های حمایت گرا پیروی می کند وضعیت را به مراتب بدتر کرده است.

از این رو منافع و علائق ملی مردم آمریکا حکم به ایجاد تغییرات در خط و مشی ها می دهد. اما یک دلیل قدرتمند دیگر نیز برای آن وجود دارد: رفتار عادلانه با کسانی که فقیر و ضعیف تر هستند از جهت اخلاقی درست ترین و انسانی ترین عمل است.

 

ژوزف اشتگلیتس یکی از برندگان جایزه ی نوبل در اقتصاد است. آخرین کتاب وی « بگذاریم که جهان گرایی به درستی کار کند » می باشد.

 

The Tyranny of King Cotton by Joseph E.Stiglitz.

Project syndicate 2006.

 

از مردم سالاری تا پوتین سالاری

دومینیک مویزی

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

هنگامی که من در هفته ی گذشته در پاریس در جلسه ای شرکت کردم که به افتخار خبرنگار تازه به قتل رسیده ی روسی آنا پولیتکوفسکایا برگزار شده بود ـ زنی که در سخن سردبیر فرانسوی اش « شجاعتی بی حد و مرز » داشت ـ به یاد مراسم قدرانی دیگری افتادم که تقریباً 17 سال پیش در مسکو در آن حضور یافته بودم. آندره ساخاروف دانشمند بزرگ و فعال حقوق بشر روسیه بر خلاف پولیتکوفسکایا به قتل نرسیده بود و مراسم قدردانی که برای او ترتیب داده شده بود بیشتر شباهت به تجلیل از یک عصر جدید بزرگ داشت. برگ دیگر و تازه ای در دفتر تاریخ ورق خورده بود، برگی که پر بود از عدم اطمنیان، اما همچنین امیدی که نشان می داد روسیه در مسیر تبدیل شدن به یک « کشور معمولی » به جلو می رود.    

دقیقاً همین برگ بود که با سوء قصد به جان پولیتکوفسکایا احتمالاً به طور کامل بسته شد. جماعت کوچکی از روشنفکران سوگوار که در پاریس به دور هم جمع شده بودند در واقع سوگوار امید از دست رفته ی خود برای یک روسیه ی متفاوت بودند. ما در مراسم تشیع جنازه ی رویای مشترک روشنفکران و دموکرات ها برای روسیه ای شرکت جسته بودیم که در آن آزادی و حکومت قانون پس از یک دوره ی طولانی و سرد از زمستان حکومت شوراها ریشه گرفته و با بار می نشست. تصاویر چهره ی پولیتکوفسکایا مانند هزاران آینه ی تو در تو ما را به یک واقعیت به مراتب دلگیر تر باز می گرداند و خبر از آن می داد که رویای امید برای دگرگونی به پایان رسیده و اکنون روشن شده است که به احتمال زیاد هرگز چنین رویایی تحقق یافتنی هم نبوده است.

آنچه ما امروز شاهد آن هستیم یک ماجرای به کلی متفاوت است. روسیه به معنای دقیق کلمه در حال اشغال مجدد جایگاه خود در نظام بین المللی به عنوان یک کنشگر ممتاز است، یعنی به عنوان کنشگری که نفوذ و قدرت خود را دوباره به جای استفاده از سلاح های هسته ای این بار با استفاده از سلاح نفت و گاز به دست می آورد و برای انجام آن طمع ورزی را جایگزین وحشت ساخته و تعادل وحشت حکومت عصر شوراها جای خودش را اکنون به وابستگی یک طرفه به انرژی نفت و گاز روسیه داده است. میلیاردرهای روسی با گردش عظیم پول نقد خود در حال معامله ی ملک و دارایی های باشکوه در سراسر جهان هستند و روسیه هم اکنون مشغول خریدن آلمانی های برجسته ای مانند صدراعظم پیشین گرهارد شرودر است، اگر چه شاید نتواند حمایت دولت آلمان را در این مورد برای خود به دست آورد. 

اما هرگونه تفاوت های عمیقی که روسیه ی پسا کمونیستی را از ایران بنیادگرا جدا کند، آنها هنوز هم نقاط مشترک فراوانی با یکدیگر دارند. ثروت حاصل از فروش نفت و گاز به هر دوی آنها احساسی از قرار داشتن در یک موقعیت ممتاز بخشیده است، یعنی این باور را که زمان به سود آنها در جریان است و این که آنها اکنون می توانند خفت و خواری را که از جهان خارج متحمل شده بودند جبران کنند. گویی که آنها احساس فرهنگ حقارت عربی ـ اسلامی را با فرهنگ امید و انتظار آسیایی ترکیب کرده اند. مشخصه های هردوی آنها ناسیونالیسم مبارزه جویانه است و هردوی آنها احساس می کنند که مقاومت ناپذیراند، زیرا بر این فرض اند که ایالات متحده آمریکا در اثر گیر کردن در باتلاق عراق ـ و شاید افغانستان ـ در حال زوال است.   

البته واضح است که تفاوت میان ایران و روسیه بسیار زیاد است. رژیم ایران شدیداً ایدئولوژیک است و اشتیاق شدید و علنی برای نابودکردن اسرائیل دارد. این رژیم از حمایت وسیع جامعه ی خود برخوردار نیست، مگر آن که موضوع بر سر غرور و افتخار ملی باشد و یا تلاش برای رسیدن به موقعیت یک قدرت هسته ای.

برخلاف آن انگیزه ی اصلی رژیم روسیه پول است و نه ایدئولوژی. پرزیدنت پوتین در تلاش خود برای تجدید بنای قدرت ژئوپولیتیکی و نفوذ روسیه از حمایت وسیع مردم روسیه برخوردار است. شعار او « ثروت بیندوز و ساکت باش » است، شعاری که شباهت بسیار دارد به الویت های Guizots  در اواسط قرن 19 در فرانسه، هرچند که البته با اندکی غرور امپریالیستی کاملاً آشکار چاشنی خورده است. تا هر زمانی که پول حاصل از نفت همچنان جریان داشته باشد، بیشتر مردم روسیه هیچ گونه اشتیاق شدیدی برای گشودگی دموکراتیک سالهای یلتسین آشکار نخواهد ساخت، سالهایی که همراه بودند با ترکیبی از هرج و مرج، فساد اداری، ضعف بین المللی و بی احترامی نسبت به حکومت. 

آیا روس ها در مقایسه با ما در جهان دموکراتیک غربی تا این اندازه متفاوت هستند یا آن که دموکراسی یک کالای تجملی است که فقط جوامع قدیمی، پایدار، شکوفا و خشنود می توانند از عهده ی آن برآیند؟ مردم روسیه در تلاش های پساکمونیستی خود برای رسیدن به ثبات به نظر می رسد که در پوتین اطمنیان خاطر خود را دوباره یافته اند. او البته هیچ کونه شباهت ظاهری به پتر کبیر ندارد، اما ثابت کرده است که یک سیاستمدار با استعداد است و توانا در درک روحیه ی مردم روسیه و به زیر کنترل درآوردن آنها.

شکوفایی اقتصادی و سرگرمی های تلویزیونی برای بیشتر مردم روسیه به جایگزین جدیدی از فرمول روم باستانی panem et circenses (1) تبدیل شده است. جنگ چچن شاید در فساد اخلاقی روسیه به طور کل نقشی داشته باشد، و در سقوط هولناک آن به ورطه ی فرهنگی از خشونت. اما این جنگ همچنین احساسات میهن پرستانه را نیز تغذیه می کند ـ یک آرزوی عمومی برای تجدید بنای جایگاه و اعتبار امپراتوری روسیه ـ یعنی آنچه رژیم پوتین آن را با زیرکی تمام مورد بهره برداری قرار می دهد.

در این میان مردم معمولی روسیه چیز چندانی به دست نیاورده اند. چندین برابر شدن ترور دشمنان سیاسی و حریفان اقتصادی و شیوه های مافیایی در قتل های سفارشی را نمی توان به عنوان نشانه ای از ثبات سیاسی تلقی و توجیه نمود ـ و همینطور دستکاری رژیم پوتین در ایجاد احساس بیگانه هراسی مردم بر علیه شهروندان امپراتوری سابق شوروی مانند گرجستان.

شاید روسیه جایگاه و مقام خودش را به عنوان یک قدرت بزرگ دویاره برقرار کرده باشد، اما آیا روسیه ی امروز یک قدرت سزاوار احترام یا حتی سعادتمند است؟ روسیه ثروتمند است اما مردمش ـ حد اقل بیشتر آنها ـ همچنان فقیر باقی مانده اند، با انتظار طول عمری که به مردم آفریقا بسیار نزدیک تر است تا مردم اروپای غربی. بالاخره روزی آنها باید دریابند که ادامه ی حیات کشور های مدرن نمی توانند بر اساس قدرت به تنهایی بنا شود.

 

دومینیک مویزی بنیان گذار موسسه تحقیقاتی روابط بین الملل فرانسه است و در حال حاضر پروفسور در کالج اروپا در ناتولین، در ورشو.

 

 

۱: این عبارت از شاعر رومی Juvenal  از قرن اول میلادی گرفته شده است و معنای لغوی آن « نان  و بازی های سرگرم کننده ی سیرک » است و اشاره به وضعیتی دارد که در آن حاکمان با توزیع وسیع مواد خوراکی و بازی های سرگرم کننده مردم را از سیاست دور کرده و آن را برای جمع کوچک خود محفوظ نگه می دارند. مترجم.

 

From People Power to Putin Power By Dominique Moisi

Project Syndicate 2006.

گفتگوی دی سایت با اورهان پاموک

یورگ لاو سردبیر روزنامه ی دی سایت با اورهان پاموک در باره ی آزادی، لطمات روحی مردم ترکیه و شور و حرارت رو به کاهش برای عضویت

دراتحادیه اروپا  به گفتگو نشسته است

 

                                         

                     


 

اورهان پاموک، 52 ساله، مشهورترین نویسنده ی ترکیه است. وی در فوریه ی سال جاری با روزنامه ی سوئیسی تاگس آنسایگر گفتگویی در باره ی قتل عام ارمنی ها در ترکیه انجام داد، اما سپس وی با نفرت و دشمنی بسیار شدید مردم کشورش روبرو شد. کتاب های او در یک تظاهرات ملیت گرا در شهر Bilecik به آتش کشیده شدند. یک مسئول محلی به کتابخانه ی شهر دستور داد که کتاب های پاموک را حذف کنند و عکس های او در یک گردهمایی در ایالت Isparta پاره پاره گردید. حریت یا همان بزرگترین روزنامه ی ترکیه او را یک « فرد پست » نامید. انجمن بین المللی PEN از دولت ترکیه درخواست کرد که این تهاجمات را مورد نکوهش قرار دهد. پاموک به دلایل امنیتی از یک سفر تفریحی به آلمان صرف نظر کرد. وی قرار بود که در آنجا در جلسه هایی بخش هایی از رمان جدیدش « برف » را قرائت کند. یورگ لاو سردبیر دی سایت او را در نیویورک ملاقات نمود و توانست او را برای انجام یک مصاحبه متقاعد سازد.

 

سایت: آقای پاموک کتاب جدید شما « برف » یک رمان سیاسی است و شخصیت های اصلی آن را اسلام گرایان انقلابی، ناسیونالیست های ترک و کرد، چپگرا های سرخورده که به جستجوی خدا درآمده اند و دخترانی که مرتکب عمل خودکشی می شوند زیرا از داشتن حجاب اسلامی منع شده اند تشکیل می دهند. با وجودی که شما از هیچ کدام از آنها در کتاب خود طرفداری نکرده اید اما فشار سیاسی قابل توجهی به شما وارد شده است. به نظر می رسد که زندگی در ترکیه می خواهد که دقیقاً نوشته ی شما را سرمشق خود قرار دهد.

 

پاموک: من به این دلیل رمان سیاسی ننوشته ام که برای بعضی اهداف بخصوص تبلیغی کرده باشم. هدف من توصیف وضعیت روحی مردم یک کشور بوده. اسم آن شهر Kars است و مکان آن در دورترین نقطه ی شمال شرقی کناره ی ترکیه است. اما این در عین حال دنیای کوچکی است که می تواند تا حدی نمایانگر ترکیه در کل باشد.

 

سایت: ابتدا از کتاب شما استقبال خوبی به عمل آمد، اما چرا در حال حاضر این نغمه های مخالف را می شنویم؟

 

پاموک: ناشر من ابتدا از این که کتاب را در شکل فعلی اش چاپ کند مردد بود. حتماً می دانید که ما در 2002 مقررات سختگیرانه تری در باره ی آزادی بیان داشتیم، در مقایسه با اصلاحات لیبرالی که پس از آمدن اردوغان و با توجه به ورود به اتحادیه ی اروپا انجام گردید. به این ترتیب ما نسخه ی خطی را به یک وکیل نشان دادیم، اما من شخصاً اعتنایی به توصیه های او نکردم. چاپ اول شامل 100 هزار نسخه بود که در واقع می توانست برای خود ناشر یک ریسک مالی قابل ملاحظه باشد. و من از این که می دیدم کتابم مورد سانسور قرار نگرفته و یا توقیف نشده بسیار مفتخر بودم. البته ابتدا بعضی بگومگو ها به گوش می رسید، اما نه از آن گونه صداهای خصمانه ای که بعداً شنیده شد.

 

سایت: چه چیزی آن جاروجنجال ها را به راه انداخت؟

 

پاموک: بعضی از خوانندگان سکولار من خشمگین شده بودند از این که من تا این اندازه با دختر جوانی همدلی نشان داده بودم که به میل خودش روسری به سر می کرد. من این موضوع را می توانم درک کنم، به ویژه هنگامی که از طرف خانم ها مطرح شود. زن ها بیش از بقیه ی مردم از اسلام سیاسی صدمه دیده اند. توصیفات دقیق من از قساوت های یک کودتای نظامی احساسات بعضی ناسیونالیست ها را جریحه دارد کرد و بعضی ها هم از این که من با کرد ها احساس همدردی نشان داده بودم خوششان نیامده بود. اما این ها همگی عناصری از این تاریخ پیچیده ی ما هستند.

 

سایت: چگونه است که صحنه ی رویدادهای کتاب شما در شهر کوچک و بی روحی سپری می شود و نه در شهر اصلی خود شما استانبول؟

 

پاموک: در این شهر کوچک شما می توانید به معنای دقیق کلمه آن حزن و اندوهی را احساس کنید که سرچشمه ی آن این است که از طرفی ترکیه بخشی از اروپا به حساب می آید، اما درعین حال در آن یک زندگی شدیداً کم مایه و بسیار سخت غیر اروپایی در جریان است. رمان من به نزاع های درونی مردم ترکیه ی روزگار ما می پردازد، یعنی به تناقضات میان اسلام و مدرنیته، اشتیاق برای بودن بخشی از اروپا و در همان حال وحشت از چنین حالتی.   

 

سایت: پس موضوع آن اختلاف و مجادله است؟

 

پاموک: خب، از یک طرف ترک ها نیاز مشروعی به دفاع از منزلت ملی خودشان دارند ـ و تشخیص این نکته که آنها به غرب و اروپا متعلق هستند ـ اما از طرف دیگر آنها از این بیم ناک هستند که در مسیر غربی شدن هویت خودشان را نیز از دست بدهند. مخالفین این جریان همیشه سعی کرده اند غربی شدن را به عنون تقلید حقیرانه مردود شمرند. اما آنها همچنین به شعله ور ساختن هر هیجان سیاسی ممکن دیگر نیز قادر هستند ـ از ملیت گرایی گرفته تا اسلام گرایی.

 

سایت: به باور شما این حرکت های متفاوت از یکدیگر دارای یک مبنای احساسی واحد هستند؟

 

پاموک: این که این حرکت های سیاسی در حاشیه ی جامعه ی ترکیه قرار دارند و در آنجا نشو و نما می یابند به این واقعیت باز می گردد که این مردم احساس می کنند منافع و علائق آنها به درستی نمایندگی نشده است. عامل دیگری که غالباً توسط غرب دستگم گرفته می شود این است که فروپاشی امپراتوری عثمانی در پشت سر خودش چنان اندوه و ملال کوبنده ای باقی گذارد که پذیرفتن آن برای مدت ها عملاً غیر ممکن بود. برای مردم ترکیه واکنش به این فقدان تکان دهنده ی از دست رفتن امپراتوری در واقع فرار کردن به دورن خود بود: با توجه به رویارویی مردم با چالش اندیشه ی غربی در ترکیه، آنها گرایش به آن یافتند که تمامی توجه خود را به سوی خودشان معطوف کنند و مانند یک صوفی این سرود را تکرار کنند که می گفت: ما از بقیه متفاوت هستیم، همیشه متفاوت بوده ایم و متفاوت باقی خواهیم ماند و از این متفاوت بودن خود احساس غرور و سربلندی می کنیم.

 

سایت: این ضربه ی روحی ناشی از فقدان امپراتوری در مردم ترکیه در ادراک مردم آلمان غایب است. ما آلمانی ها ترک ها را به عنوان وارثین مغموم یک امپراتوری جهانی نمی نگریم.

 

پاموک: اتفاقاً چرا. لیکن در نگرشی بیش از اندازه ساده شده شما آنها را به عنوان رختشورها و سپور ها می بینید. اما در چنین دیدگاهی این واقعیت نادیده می ماند که از قرن 16 تا 19 تمامی ثروت فرهنگی و مادی خاورمیانه به سوی استانبول سرازیر بود. ترکیه دارای قشری از نخبگان سکولار و بسیار فرهیخته است.

 

سایت: که خانواده ی شما نیز از جمله ثروتمند ترین و مشهور ترین همین قشر است.

 

پاموک: بله، اما من هنوز هم جای مناسبی برای خودم در آن پیدا نکرده ام. من به جای پیمودن مسیر یک زندگی پوزیتیویستی و خردمدار که خانواده برای آینده من در نظر گرفته بودند هنر را برگزیدم. ابتدا می خواستم که نقاش بشوم، اما بعداً تحصیلات معماری را انتخاب کردم و با نویسندگی سرانجام راه اصلی خودم را پیدا کردم. 

 

سایت: آیا موفقیت بعدی شما باعث تغییر عقیده ی خانواده گردید؟

 

پاموک: والدین من حق داشتند که نگران آینده ی من باشند. وقتی انسان بالای هفتاد است دیگر نامعقول خواهد بود که تصور کند یک جوان ترک می توان با شغل نویسندگی روی پای خودش بایستد. امروز کتاب های من به 35 زبان ترجمه شده اند و فروش خوبی دارند. گاهی من به شوخی می گویم که بزرگترین مشکل آنها این بود که در زبان ترکی منتشر شوند. من هفت سال تمام می نوشتم بدون آن که اصلاً چیزی منتشر کرده باشم.

 

سایت: این روزها دیگر نمی توان این نظر را کتمان نمود که آن شور و اشتیاق اولیه برای ورود به اتحادیه ی اروپا دیگر رنگ باخته است. اما پرسش اینجاست که چرا دقیقاً همان زمانی که پذیرش عضویت ترکیه نزدیک تر شده است؟ 

 

پاموک: ما آشکارا شاهد یک افزایش ناگهانی در احساسات ناسیونالیستی هستیم. همه جا در باره ی آن صحبت می شود و از جمله در ترکیه. فعلاً نمی توان به سهولت در باره ی آن به قضاوت نشست. روشن نیست که آیا این فقط سر و صدای گروه های حاشیه نشین است یا یک نارضایتی گسترده که کم کم آشکار می شود. و آیا ما شاهد تحولاتی مشابه در نقاط دیگر نبوده ایم؟ کشورهایی که برای پیوستن به اتحادیه ی اروپا زیر فشار قرار گرفته اند ناخواسته ملیت گرایی را هم شکوفا کرده اند. مخالفین پیوستن به اتحادیه ی اروپا به آخرین شانس خود پناه می برند و بذر وحشت می کارند. شعار آنها این است: شما با این اتحاد هویت خود را از دست خواهید داد. آیا ریشه ی این پدیده را باید در ناخودآگاه جمعی جستجو کرد با در ابتکار سیاستمداران پوپولیست؟ حالا هر کدام هم که درست باشد، این حقیقت که اظهار نظر اخیر من در باره ی رویدادهای تاریخ ترکیه تا این اندازه باعث خشم بعضی از مردم شد، ثابت می کند که حقیقتاً یک غلیان ناسیونالیستی وجود دارد.  

 

سایت: یک بار شما جایی گفته بودید که اعجاب انگیز ترین چیز در باره ی اندیشه ی اروپایی توانایی آن در ساختن افراد لیبرال از بنیادگرایان است.

 

پاموک: سیاست های حزب حاکم یعنی حزب AKP اردوغان این اظهار نظر مرا تایید میکند. محبوبیت بسیار زیاد اردوغان عمدتاً بر طرفداری از پیمودن مسیر به سوی اتحادیه ی اروپا است. شهروند معمولی ترک آرزوی پیوستن به اتحادیه ی اروپا را در سر دارد و در عین حال خواهان آن است که ببیند هویت سنتی ترکی او در حال استحکام است. 

 

سایت: اما یقیناً مردم ترکیه که نمی توانند به طور علنی تصاویر نویسندگان منتقد را پاره پاره کرده و کتاب های آنها را به آتش بکشند و انتظار هم داشته باشند که به عنوان افراد اروپایی پذیرفته شوند. رمان شما و عکس العمل ها نسبت به آن توسط مفسرین محافظه کار در اروپا به عنوان دلیلی برای آن که بهتر است به ترک ها اجازه ی ورود داده نشود مورد استناد واقع شدند. شعار آنها چیزی شبیه به این بود: آیا شما می خواهید عضو همان باشگاهی باشید که شخصیت های این کتاب عضو آن هستند؟

 

پاموک: این یک تحریف نفرت انگیز است که رئالیسم من در برابر باورهای سیاسی ام مورد استفاده قرار گیرد. من آینده ی ترکیه در اروپا را به عنوان کشوری موفق، اهل مدارا و دموکراتیک در میان کشورهای دیگر می بینم. رمان من صرفاً به یک دوره ی زمانی خاص باز می گردد. در این ده سالی که از زمان رویدادهای آن کتاب گذشته است ترکیه تغییرات بسیاری از سر گذرانده. اگر شما موقتاً عکس العمل ها به اشاره های اخیر من به تاریخ ترکیه را کنار بگذارید، روشن می شود که ما امروز در یک ترکیه ی متفاوت زندگی می کینم.

 

سایت: کتاب شما با توجه به ارزیابی خود ـ انتقادی موجود در آن نسبت به تاریخ گذشته ی ترکیه، یک اثر نمونه ی اروپایی به حساب می آید. 

 

پاموک: در کتاب من صداهای متفاوتی شنیده می شود که من شخصاً هیچ کدام از آنها را مورد تفسیر قرار نمی دهم. داستایوفسکی استاد این سبک نگارش بود. بسیاری از شخصیت های رمان های من اندیشه هایی را نمایندگی می کنند که درست مخالف با نظرات خود من است. چالش اصلی یک نویسنده این است که بتواند صداهایی را که نماینده ی عقاید متفاوت هستند و با عقاید خود او ناسازگارا، به نحوی قانع کننده مطرح سازد. حال چه آنها به اسلام گرایان سیاسی متعلق باشند یا به نظامیانی که یک کودتای نظامی را به راه انداخته اند.

 

سایت: قهرمان کتاب شما یک نویسنده ی از بن سکولار است و همین که از تبعیدگاهش در آلمان به ترکیه باز می گردد و بر ناتوانی اش در نوشتن غلبه می کند، خود را به یک گرایش شدید دینی سرکوب شده تسلیم می کند.

 

پاموک: قهرمان کتاب یک اشیاق اصیل برای تجربه ی دینی دارد، اما درک و برداشت او از خدا بیش از حد غربی است. او علاقمند تجربه ی فردی است و نه تجربه ی ای مشترک که مورد نظر اسلام است.

 

سایت: شما همچنین نشان می دهید که اسلام برای بسیاری از چپگرایان سابق در ترکیه به یک سرپناه جدید تبدیل شده است.

 

پاموک: در دهه ی 80 من شاهد آن بودم که مارکسیت های سرسخت و دوآتشه به اسلام سیاسی پناه آوردند، یعنی هنگامی که نظام عقیدتی آنها فروریخت. این عمل برای آنها آزادی کامل جهت تغذیه ی هیجانات ضد غربی و ضدحکومتی را فراهم ساخت. البته آنها به این ترتیب دوباره وارد به یک جامعه ی کوچک شدند. قهرمان کتاب من نیز می خواهد که به جایی متعلق باشد، اما او دیگر تا این اندازه آمادگی آن را ندارد که بیاید و همه ی آنچه را که در غرب یادگرفته که چگونه حرمت نهد و دوست بدارد قربانی این تجربه دینی کند.

 

سایت: در کتاب شما یک اسلام گرا می پرسد: آیا بر فراز اروپا خدای دیگری نشسته است؟ این همان پرسش از سازگاری اسلام با فردگرایی، سکولاریسم و تقسیم قدرت حکومتی است.   

 

پاموک: خب، بالاخره این ترکیه بود که آغاز به ایجاد اسلامی شبیه به آن را نمود. و این همان چیزی است که تندروهای اسلامی آن را به تحقیر « اسلام لایت (سبک) » می نامند، آنهم با این باور که خود آنها مظهر اسلام راستین اند.

 

سایت: در کتاب شما بعضی از اسلام گرایان بسیار دوست داشتنی هم به چشم می خورند.

 

پاموک: من کمترین علاقه ای به سرزنش همه جانبه ی تمامی اسلام گرایان به عنوان انسان های شرور ندارم، یعنی همان نگاهی که غالباً در غرب دیده می شود. در عین حال من کاملاً با تلقی اسلام گرایان از سکولار ها به عنوان مقلیدن فضاحت بار غرب نفرت انگیز مخالف هستم. هدف من نابود کردن کلیشه هایی است که توسط هر دو طرف پرورانده شده است. این همان چیزی است که من وظیفه ی یک رمان سیاسی می دانم.

 

سایت: وضعیت گفتگوهای سیاسی میان دو طرف در ترکیه چگونه است؟

 

پاموک: به طور سنتی ما دارای یک نظام شدیداً غیر قابل انعطاف نمایندگی سیاسی هستیم. دورنمای عضویت در اتحادیه اروپا همه چیز را تکان داده است. در همه ی اردوگاه ها ـ چپ، راست، اسلام گرایان و کمالیست ها ـ اندیشیدن کلیشه ای دیگر کنار گذارده شده است. اکنون اسلام گرایان طرفدار اورپا هستند که بر ترکیه حکومت می کنند. آنها از بعضی جهات در یافته اند که شما می توانید در انتخابات با سیاست های طرفدار اروپا به پیروزی برسید، زیرا رای دهندگان احساس می کنند که نزدیکی به اروپا استانداردهای سطح زندگی آنها را بهبود خواهد بخشید.

 

سایت: آیا روشنقکران غرب گرا قدرت دین را دست کم گرفته اند؟

 

پاموک: در ترکیه سکولارها دین را دست کم نگرفته اند، آنها فقط مرتکب این خطا شده اند و تصور می کنند که می توانند همه چیز را به کمک قدرت ارتش به زیر کنترل خود داشته باشند. اما راستش را بخواهید، احساس می کنم که وظیفه ی من مطرح ساختن ایده های عمومی در باره ی این موضوعات نیست.

 

سایت: اما شخصیت های رمان شما یقیناً شور و هیجان شدیدی برای ایده های بزرگ در خود احساس      می کنند.

 

پاموک: در این مورد حق با شما است که مردم در رمان من زیر بار سنگین ایده ها می نالند. خود را بیش از اندازه با ایده های سنگین دچار درد سر کردن یک تمنای ترکی است. 200 سال است که این ملت مرحله ی انتقال را از یک تمدن به تمدن دیگر تمرین می کند. و من با اطمینان می توانم بگویم که این تجربه ای است به غایت عذاب آور. رمان « برف » به این مسئله می پردازد که این چه دشواری بزرگی است که با این ایده های سنگین زندگی کنیم، از آنها جان به در بریم و در نهایت به خوشبختی برسیم. میدانید، من به اندازه ی کافی از این ایده های بزرگ داشته ام که دیگر هوس آنها را نکنم. من در این کشور سیاست زده بیش از اندازه در معرض آنها قرار داشته ام. ادبیات عکس العمل من به آنها است، تلاشی برای تغییر دادن نتیجه ی نهایی بازی و مایه گذاردن از یک شوخ طبعی خاص در آن از فاصله ی دور. من می خواهم به خواننده بگویم که: اینقدر با جدیت همه چیز را نفرین نکن. آیا زندگی زیبا نیست؟ به جزئیات زندگی توجه خود را معطوف کن. مهمترین چیز در زندگی سعادت است و این امکان که در این جامعه ی نابردباری که درست کرده ایم دوام هم بیاوریم. مثل این که حالا دارم برای شما موعظه می کنم (می خندد) . . .

 

سایت: یکی از شخصیت ها در برابر نویسنده از گروه های نظامی دفاع می کند: ما فقط بنیادگرایان را می کشیم تا شما بتوانید در آزادی کامل رویای اروپا را در سر بپرورانید و در نهایت به سرنوشت ایران دچار نشویم.

 

پاموک: من این قبیل استدلال ها را همیشه می شنوم و در واقع آن تنگنای سیاسی را که با این استدلال کنایه آمیز بیان می شود به جد می گیرم. شیوه ی برخورد من با آن ها مطرح کردن پرسش های اخلاقی در رمان خودم است. گذشته از آن کتاب بعدی من به دوران کودکی ام در استانبول باز می گردد و به زیبایی زندگی روزمره می پردازد.

 

سایت: به نظر بسیار متفکرانه می آید.

 

پاموک: من تمایلی ندارم که به بخشی از فرهنگ لجوجانه ی سیاسی تبدیل شوم که وقت زیادی را برای نقد کردن آن صرف نموده ام. من می خواهم ادبیات مکتوب خودم را برای بیدار کردن آن احساسی به کار گیرم که شاید بتوان آن را این گونه خلاصه کرد: زنده بودن هم واقعاً خودش چه مزیت بزرگی است.  

نهضت ضد روشنگری

رالف داهرن دورف

برگردان علی محمد طباطبایی

 

 

 

آن چه جهان فقیری می شود که نمی توان هرسخنی را در آن بر زبان آورد، زیرا ممکن است باعث رنجش دیگری بشود. در یک جامعه ی چند فرهنگه که در آن هر تابوی

گروه های موجود و متفاوتش باید مورد پذیرش همه قرار گیرد،

دیگر سخن چندانی  برای گفتن باقی نمی ماند

  

ادامه مطلب ...